🍃🌸🍃
ازعالمی ..پرسیدند..
بالاترین وزنه چند کیلو است.
که یه نفر بزنه وبهش بگن پهلوان؟...
عالم در جواب گفتن بالاترین
وزنه یه پتوی نیم یا 1کیلویی است.که یه نفر بتواند هنگام نمازصبح از روی خود بلند کند.
هرکی بتونه اون وزنه رو بلند کند. باید بهش گفت پهلوان.
» - رسول الله فرموده اند ترک کردن
نماز صبح : نور صورت
ظهر : بركت رزق
عصر : طاقت بدن
مغرب : فايده فرزند
عشاء : آرامش خواب را از بين میبرد.
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیه 76 سوره نساء
🌸 الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ يُقاَتِلُونَ فِى سَبِيلِ الطاَّغُوتِ فَقاَتِلُواْ أَوْلِيَآءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفا
ً
🍀 ترجمه: كسانى كه ایمان آورده اند، در راه خدا جهاد مى كنند و كسانى كه كافر شده اند در راه طاغوت مى جنگند. پس با دوستان شیطان بجنگید زیرا حیله ى شیطان همواره ضعیف است.
🌷 #یقاتلون: می جنگند
🌷 #سبیل: راه
🌷 #طاغوت: حکمرانان ستمگر
🌷 #أوليآء: دوستان
🌷 #کید: مکر و حیله
🌸 این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است. در این آیه برای تشجیع #مجاهدان و ترغیب آنها به جنگ با دشمن و مشخص ساختن صفوف و اهداف مجاهدان می فرماید:《الذین ءامنوا يقاتلون فى سبيل الله و الذين کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت: کسانی که ایمان آورده اند، در راه #خدا جهاد می کنند و کسانی که کافر شده اند در راه طاغوت می جنگند.》یعنی در هر حال زندگی خالی از مبارزه نیست منتها جمعی در مسیر #حق و جمعی در مسیر #باطل و شیطان می جنگند.
🌸 سپس می فرماید:《فقاتلوا أوليآء الشيطان: پس با دوستان شیطان بجنگید.》 با یاران شیطان بجنگید و از آنها نترسید. #طاغوت و قدرت های طغیانگر و ظالم هر چند به ظاهر بزرگ و قوی جلوه کنند اما از درون ناتوان هستند از ظاهر مجهز آنها نترسید زیرا درون آنها خالی است و نقشه های آنها همانند قدرت هایشان در برابر اراده ی #خداوند، سست و ضعیف است زیرا متکی به نیروهای شیطانی هستند.《 إن کید الشیطان کان ضعیفا: زیرا حیله ی شیطان همواره ضعیف است.》
🔹 پيام های آیه 76 سوره نساء 🔹
✅ لازمه ى #ایمان، جهاد با كافران است.
✅ #جهاد_اسلامى، در راه خدا و براى حفظ دین خداست، نه كشورگشایى یا انتقامگیرى.
✅ جامعه ى الهى و غیر الهى را از نوع درگیرى هایشان مى توان شناخت.
✅ مثلث كفر، طاغوت و شیطان، اتحاد دارند.
✅ با مقایسه میان دو نوع مبارزه و هدف، به ارزش كار خود پى ببرید و در جنگ بكوشید.
✅ اگر چه #دشمنان نقشه ها دارند، ولى نترسید، كه نقشه هایشان ضعیف است.
✅ پایان خط #طاغوت و راه شیطان، ناكامى است.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🔴هشدار! شیوه جدید کلاهبرداری در تلگرام و اینستاگرام
💢از شیوه های جدید کلاهبرداری که اخیرا دیده شده، هک شدن حساب کاربری افراد در تلگرام و ارسال پیام درخواست واریز وجه به مخاطبان ذخیره شده در گوشی همراه شخص است که شهروندان باید نسبت به این روش سودجویان هوشیار باشند.
❌ متن پیام دریافتی عموما به این شرح است: "سلام خوبی شرمنده باید برای یکی سه میلیون تومن واریز کنم. کارتم مشکل پیدا کرده. میتونی واریز کنی. من فردا صبح برات واریز کنم. اگه میتونی شماره کارتشو بفرستم. ممنون"
👮♂️ رئیس اداره اجتماعی پلیس آگاهی ناجا از مردم خواست اگر قصد انتقال پول به کارت کسی را داشته و به ناگهان پیامکی دریافت کردید که تاکید دارد پول را به شماره کارت فرد دیگری واریز کنید، ضروری است پیش از اطمینان از صحت و سقم این پیامک، اقدام به واریز وجه نکنید
#هشدار
#کلاهبرداری
@Emam_kh
‼️جوشاندن مویز در ترکیب دارویی
🔷س ۵۶۸۱: در دستور بعضی ترکیبات #داروهای_گیاهی، #مویز به همراه سایر گیاهان جوشانده می شود. آیا مویز با #جوشیده_شدن حکم #نجاست پیدا می کند؟
✅ج: #نجس نمی شود؛ و استفاده از آن اشکال ندارد.
@Emam_kh
🍃🌸🍃
بنده ای به خداگفت:
اگرسرنوشت مراتو نوشته ای
پس چرادعا ڪنم؟
خداوندگفت:
شاید در سرنوشتت
نوشته باشم
"هر چه دعا ڪند"
دعاهايتان مستجاب
@Emam_kh
✨﷽✨
🔴ترس از خدا
✍امام مجتبی(ع) هرگاه وضو می گرفت، تمام بدنش از ترس خدا می لرزید و رنگ چهره اش زرد می شد. وقتی از او در این باره می پرسیدند، می فرمود: بنده خدا باید وقتی برای بندگی به درگاه او، آماده می شود، از ترس او رنگش تغییر کند و اعضایش بلرزد.»[1]
هرگاه برای نماز به مسجد می رفت، کنار در می ایستاد و این گونه زمزمه می کرد: إِلَهِی ضَیفُک بِبَابِک یا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاک الْمُسِی ءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِیحِ مَا عِنْدِی بِجَمِیلِ مَا عِنْدَک یا کرِیم؛[2]خدایا! مهمانت به درگاهت آمده است. ای نیکوکردار! بدکار به نزد تو آمده است. پس از زشتی و گناهی که نزد من است به زیبایی آنچه نزد توست، درگذر؛ ای بخشاینده!
امام صادق(ع) فرمود: وقتی امام حسن(ع) به یاد مرگ می افتاد می گریست. هرگاه به یاد قبر می افتاد، گریه می کرد. وقتی به یاد قیامت می افتاد، ناله می کرد، هرگاه به یاد گذشتن از [پل] صراط می افتاد، می گریست. هرگاه به یاد عرضه اعمال بر خداوند می افتاد، ناله ای می کرد و از هوش می رفت. وقتی به نماز می ایستاد، بدنش در مقابل پروردگارش می لرزید. هرگاه بهشت و دوزخ را به یاد می آورد، مانند مارگزیده، مضطرب می شد و از خدا بهشت را می خواست و از آتش جهنم به او پناه می برد.[3] هنگامی که آثار مرگ در چهره اش آشکار شد، او را دیدند که می گرید. پرسیدند: چرا می گریید؛
در پاسخ می فرمود:
إِنَّمَا أَبْکی لِخَصْلَتَینِ: لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّهْ[4]
دو دلیل می گریم:
از ترس روز قیامت
و از دوری دوستانم.
📚منابع:
1- مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب،ج4، ص14؛ بحار الانوار، ج43، ص339
2- مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص17؛ بحارالانوار، همان.
3- بحارالانوار، همان
4- همان، ص332.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 منبر تصویری 🌺
حضرت آیت الله بهجت ره
موضوع : توصیه آیت الله قاضی قدس سره به نماز اول وقت و مقامات عالیه
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت سوم
دست و پایم را جمع کردم ...
رو به روي آینه ایستادم ...
حالا این چشمان ورم کرده را چطور رفع و رجوع میکردم ...
حتما تا الان عموسعید و عمو مجید و آقا جون هم آمده بودند ...
لباسم را با تونیک بلند سرمه اي و ساپورت سورمه اي عوض کردم و روسري هم سرم ستش را هم سرم کردم ...
با دقت موهایم را پنهان کردم و چادر رنگی را روي سرم انداختم که دیگر انگار جزیی از بدنم شده بود ...
این هم از مزایاي دست جمعی زندگی کردن بود...
به دختر داخل آینه خیره شدم ...
لبخند زورکی به لبانم نشاندم که تضادش با آن چشمان سرخ و ورم کرده عجیب توي ذوق میزد...
تا صداي مادر بلند نشده بود قدم تند کردم به سمت دستشویی داخل راهرو و چند مشت آب خنک
دواي چشمانم کردم...
و با دو از پله هاي قدیمی مارپیچ راه پله وارد پذیرایی شدم ...
نگاه چرخاندم ...
آقا جون و عمو ها مشغول چاي نوشیدن بودند و لباس هاي راحتی شان نشان از این بود که ربع
ساعتی از آمدنشان گذشته و زن عمو پروانه که زن عمو سعید بود و زن عمو هاجر که زن عمو مجید
بود پذیرایی میکردند از مردهاي تازه از راه رسیده اشان...
نگار و دریا و ساحل هم که به ترتیب دختران عمو سعید و عمو مجید و عمه مرجان بودند به همرا
مادر و عمه مرجان در آشپزخانه مشغول بودند ...
جلو رفتم و ظرف ها را از نگار گرفتم و روي میز نهارخوري هشت نفره ي داخل آشپزخانه گذاشتم ...
با دیدنم لبخندي زد...
منهم...
- نعیم و ندیدم نگار ...
شانه اي بالا انداخت و اشاره زد به دریا ...
حتما مثل همیشه با خان داداشاي شماها ددر رفتن دیگه ...
لبخندش پهن شد ...
مثل این که هوس کردن دوباره آقا جون گوششونو بپیچونه ...
دریا ته خیاري که درون ظرف سالاد خورد میکرد را دهان گذاشت...
- ببین کی آقا جون به اینا یه درس درست و حسابی بده ...
عمه مرجان تشر زد...
دخترا بدویید مردا گشنه ان ...
خودمان را جمع و جور کردیم و سریع تر شدیم...
سفره را برداشتم و داخل پذیرایی پهن کردم...
روي مبل نشسته بود و در سکوت به تلویزیون خیره شد بود ...
معلوم بود که اصلا حواسش پی تلویزیون نیست...
معلوم بود که کجا سیر میکرد...
و لبخندي زدم به تلخی زهر ...
باالخره غذاها را هم کشیدیم ...
بغضم که راه نفسم را بسته بود با لقمه اي فرو دادم...
از دختراي راسته ي فرش فروش هاست...
خانواده ي خوب و مقبولین ...
آقا جون متفکر به چهره ي زیبایش خیره شد...
- تو خودت کاردانی پسر ...
ماشااالله سه تا حجره رو داري میگردونی و عین شیر بالا سر مادر و خواهرتی و جاي محمود و تو این
پنج سال پر کردي...
دیگه کم کم سنتم داره میره بالا ...
وقتشه سامون بگیري ...
خود دانی...
سري تکان داد و آرام تشکري کرد ...
و من راه نفسم بسته شد ...
مثل همان زمانی که خبر تصادف و مرگ پدرم و محمود آقا رو آوردن ...
همان روزي که مادرجانمان با شنیدن آن خبر شوم سکته کرد و ...
خانواده ي ما سه داغ پشت هم دید ...
منهم دیدم مرگ عشقم را عشقی که ده سال با تمام تا رگ و پیم نفوذ کرده بود ...
من داشتم میمردم ...
با عشقی که در سینه ام بود...
قاشق که از دستم رها شد...
ادامه دارد...