🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 آیه ۶۹ سوره مائده
🌸 إِنَّ الَّذِينَ ءامَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَىٰ مَنْ ءامَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
🍀 ترجمه: یقیناً كسانی كه ( به اسلام) ایمان آوردند و کسانی که یهودی شدند و صابئون و نصارا هر كدام به خدا و روز قیامت ایمان آورده و كار شایسته انجام داده باشند، ترسی بر آنان نیست و اندوهگین نمی شوند.
🌷 #الَّذِينَ_هَادُوا: کسانی که یهودی شدند
🌷 #صابِئُون: بعضی ها گفته اند پیروان حضرت یحیی علیه السلام بودند و بعضی ها گفته اند پیروان حضرت نوح علیه السلام یا یکی از پیامبران دیگران بوده اند خلاصه به کسانی گفته می شود که پیرو یکی از ادیان آسمانی بوده ولی به مرور زمان انحرافاتی در آنان پیدا شده است.
🌷 #خَوْف: ترس
🌷 #لا_هُمْ_يَحْزَنُون: اندوهگین نمی شوند
🌸 این آیه در مدینه نازل شده است. در اين آيه تمام اقوام و ملّت ها و پيروان همه مذاهب بدون استثنا اعمّ از مسلمانان و يهوديان و صابئون و نصارا در صورتى اهل نجات خواهند بود، و از آينده خود وحشتى و از گذشته غمى نخواهند داشت كه ايمان به #خدا و روز #قیامت داشته باشند و #عمل_صالح انجام دهند که می فرماید: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوف علیهم: همانا کسانی که ایمان آوردند و کسانی که یهودی شدند و صابئون و نصارا هر کدام به خدا و روز قیامت ایمان آورده و کار شایسته انجام داده باشند، ترسی بر آنان نیست و اندوهگین نمی شوند» معیار همه ادیان، ایمان به خدا و ایمان به قیامت و انجام عمل صالح است.
🌸 یهودی هایی که در زمان #حضرت_موسی به خدا و روز قیامت ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند اهل نجات و سعادت خواهند بود، نصارایی که در زمان #حضرت_عیسی علیه السلام به خدا و روز قیامت ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند اهل نجات و سعادت خواهند بود همچنین #صابئون که در زمان خودشان به خدا و روز قیامت ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند اهل نجات خواهند بود همچنین سایر افرادی که در زمان پیامبر خودشان ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اهل نجات خواهند بود همچنین در زمان ما که زمان #اسلام است و همگی باید مسلمان شوند اگر کسی به خدا و روز قیامت آورده و عمل صالح انجام دهد اهل نجات و سعادت خواهد بود.
🔹 پیام های آیه ۶۹ سوره مائده 🔹
✅ از اصول مشترک همه ادیان آسمانی، ایمان به خدا و ایمان به قیامت و عمل صالح است.
✅ #ایمان و #عمل_صالح هر دو با هم است.
✅ #آرامش_واقعی در سایه ایمان و عمل صالح است.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️سید حسن نصرالله:
همانا امام ما
سید ما
و حسین ما
امام سید علی خامنه ای است....!!
#اللهماحفظقائدناالامامالخامنهای
@Emam_kh
⭕️تکلیف جمهوری اسلامی با آل سعود سالهاست مشخص است.
با فریاد بلند و صریح؛ از آل سعود نخواهیم گذشت
#المجزرة_الثالثة
#السعودية_مملكة_الإجرام
@Emam_kh
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
گنجشکی به خدا گفت؟ لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم سر پناه بی کسیم بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تورا گرفته بودم؟... خدا درجواب گفت: ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تواز کمین مار پر گشودی. چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی...
مردي در حالي كه به قصرها و خانه هاي زيبا مينگريست به دوستش گفت: وقتي اين همه اموال رو تقسيم ميكردن ما كجا بوديم. دوست او دستش رو گرفت و به بيمارستان برد و گفت.: وقتي اين بيماريها رو تقسيم ميكردن ما كجا بوديم!!!!
خدايا واسه داده ها و نداده هات شكر...
الهی!
یک ذهن آرام..... یک تن سالم...... یک خیال راحت... یک روز قشنگ..... یک خبر خوش...... یک خوشی از ته دل.... نصیب همه دوستای عزیزم کن....
آمین یا رب العالمین🙏🏼
@Emam_kh
⁉️حکم باز کردن سر کتاب به این صورت که تفال به کتابی بزنند برای پیش بینی آینده چیست ؟
📚 آیت الله خامنه ای
✏️ رمالی و فالگیری اعتبار ندارد و مراجعه کردن به رمال ها و فالگیرها حرام وجایز نیست ولی دعا نویسی اگر بر مبنای دعاهای وارده از معصومین«علیهم السلام» و عاری از امور خرافی باشد اشکال ندارد.
@Emam_kh
🔴 نماد مدیریت جهادی و انقلابی
مدیریت جهادی و انقلابی یعنی از واردات آرپی جی۷ در دوران دفاع مقدس ، آن هم با هزار زحمت و منت و چند برابر قیمت ، رسیده ایم به جایی که دیگر چالش برد موشک را حل کرده ایم و محدودیتی برای برد نداریم و الان وارد چالش سرعت موشک ها شده ایم.
آخرین رکورد هم برای همین موشکی بود که ماهواره نور۲ را به به فضا برد و به سرعت ۷/۶ کیلومتر بر ثانیه( یا ۲۲ ماخ و یا ۲۷۰۰۰ کیلومتر بر ساعت) رسیدیم.
درود و رحمت خدا بر روح مطهر شهید طهرانی مقدم و زنده باد سردار سرافراز اسلام حاجی زاده و همه نیروهای مخلص جهادی و گمنام در همه عرصه ها که برای عزت اسلام و #ایران_قوی تلاش می کنند ...
✍"قاسم اکبری"
@Emam_kh
▪️حضرت آیت الله علوی گرگانی دعوت حق را لبیک گفتند
حضرت آیت الله علوی گرگانی دقایقی قبل به علت ایست قلبی به ملکوت اعلا پیوستند.
🇮🇷 @Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت صدوشصتوسوم
نه بالاخره راضی شد...
باورت میشه محیا؟!...
قرار شد دادخواست بدیم ،منم داروهامو بزنم...
همانطور وارفته نگاهش کردم...
جلوتر آمد...
- چته،تو که باید خوشحال باشی...
- من چرا باید از بهم پاشیدن یه زندگی خوشحال باشم...
لب فشرد و شماتت بار نگاهم کرد...
لب فشرد و شماتت بار نگاهم کرد...
- کاري که من و امیرعباس میکردیم اسمش زندگی نبود...
در ضمن چشات داد میزنه که براش میمیري...
گفتم که من خودم عشق و تجربه کردم...
حالتو میفهمم...
چشمانم رنگ خشم گرفت...
- چی؟!...
هدي تو چیکار کردي...
بخاطر من گند کشیدي به زندگیت؟!...
این همه مدت خون خودتو و اون بدبختو تو شیشه کردي...
میان حرفم پرید...
آآآآآ...
تند نرو محیا...
من تو رو دوست دارم ...
اما به خاطر خودم این همه تنبیه و عذاب دادم...
تا دیگر نگاه پر ترحم تحمل نکنم...
اونطور که میخوام زندگی کنم...
محیا من نمی تونم این نگاه هاي پر ترحم و تحمل کنم...
من میتونم مثل یه آدم عادي زندگی کنم...
احتیاجی ندارم امیرعباس بهم ترحم کنه...
و بخواد به زور باهام زندگی کنه...
من نمیخوام عمرم اینجوري بگذره محیا...
پس دلیل این کارام تو نبودي اینو مطمئن باش...
زندگی خودم و بخاطر تو هیچ وقت خراب نمیکنم...
البته با این که خیلی دوست دارم...
لبخند کمرنگی زدم اما هنوز مات خبرش بودم...
هدي از در بیرون رفت و من هنوز شک زده خیره به در بودم...
چه ساده این بازي مرگبار رو به آخر میرسد...
چقدر حیرت انگیز یه نفري تا پاي جانمان بازي کردیم...
وحالا هر کس برمیگشت همان جایی که بوده...
انگار نه انگار که اصلا اتفاقی افتاده...
روزها از پی هم میگذشت...
و من شاهد طلاق هدي و امیرعباس هم شدم...
و شاید عجیب ترین صحنه در محضر طلاق...
لبخند عمیق هدي بود و صورت بدون احساس امیرعباس...
امیرعباس که حالا براي بار دوم برگه ي طلاق را امضا میکرد...ذهنم رفت به سمت آن روزي که
آقاجون همه را جمع کرد...
و خبر طلاق خواستن هدي را به همه داد...
نه هیچکس همهمه کرد...
ونه کسی حرفی زد...
انگار اصلا براي کسی اهمیت نداشت...
حتی عمه هم گریه سر نداد...
و تنها با ناراحتی به هدي و سپس به امیرعباس نگاه کرد...
و من دیدم چه راحت پرونده ي عشق سوزان امیرعباس که مرا هم با خود سوزاند و
خاکسترکرد،بسته شد...
و من هیچ احساسی انگار نداشتم...
نه من بلکه همه انگار بی حس بودند...
وقتی امضا میزد نگاه کوتاهی به صورتم انداخت...
که من هول زده جهت نگاهم را روي دستان در هم قفل شده ي محسن و ساحل چرخاندم...
بعد از آنهم انگار هیچ اتفاقی نیافتاده...
هدي برگشت به خانه ي پدرش که ازدو هفته قبل به آنجا بازگشته بود...
بقیه هم هر کس سوار ماشین خودش شد و پی کارش رفت...
سوار ماشین شدم و بوق کوتاهی براي ماشین آقاجون که کنارم ایستاده بود زدم...
و به سرعت به سمت دانشگاه رفتم...
باز هم کلاس استاد کیانراد دیر شده بود...
و من هول زده تر از همیشه بودم...
چون بار قبل اخطار داده بود که دیر نکنم سر کلاسش...
با سرعت تمام پارك کردم و با دو به سمت کلاسش دویدم...
پشت در ایستادم و نفسی تازه کردم...
صدایش می آمد...
لعنتی باز هم دیر شده بود...
با نفس عمیقی در زدم و وارد شدم...
با دیدنم اخم در هم کشید...
- بازهم که دیر تشریف آوردید خانم...
لب فشردم و سرم را پایین انداختم...
- شرمنده استاد،تکرار نمیشه...
سري تکان داد...
- بسیار خب، بفرمایید...
گلگون شدن چهره ام را که بر اثر دویدن بود را حس میکردم...
گرمم شده بود در چله ي زمستان...
کنار سوگند نشستم...
که به سمتم خم شد...
و زیر لب به جاي سلام گفت...
- لامصب اخمشم جذابه...
نگاه چپی بهش انداختم و به تخته خیره شدم...
که دیدم با اخم نگاهم میکند...
لبم را گاز گرفتم،لعنتی دیده بود صحبت کردن سوگند را...
گند میزدم پشت هم...
از ترسم تا آخر کلاس از جایم جم هم نخوردم...
و تمام مدت سعی میکردم حواسم تنها متمرکز کلاس باشد...
کلاس که تمام شد کتابهایم را جمع کردم...
تا به همراه سوگند به سلف برویم...
و شکمو خانم دلی از عزا در بیاورد...
تلفنم زنگ خورد و نام مینا رویش چشمک میزد...
دو هفته اي بود قهر کرده بودم با مینایی که مرا تنها گذاشته بود...
و یک کوه دردسر برایم درست کرده بود...
و به قول خودش به نفع خودم کار کرده بود...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀