رمان #بغض_محیا
قسمت دویستوچهارم
یعنی امیرعباس مرا تا بالا بغل گرفته بود؟!...
منکه یادم نمی آمد دیشب را که به داخل خانه آمده باشم...
نگاهی به اتاق امیرعباس انداختم...
و با آن لباس احساس خفگی بهم دست داد...
کلافه و آرام صدایش کردم...
- امیرعباس...
مست خواب گفت...
- هوم...
تکانی به دستش دادم...
- دارم خفه میشم...
لای چشمانش را باز کرد و دستش را شل تر کرد...
از جا بلند شدم
- کجا؟!...
آرام گفتم...
" - میرم لباسمو عوض کنم خیلی موذبم...
درستم نیست کسی ببینه من تو اتاق شمام"...
و با خنده و شیطون نگاهش کردم...
نگاهی کرد و سرش را تکان داد...
و بی خیال دوباره روي تخت دراز کشید و چشمانش را بست...
و ساعدش را روي چشمانش گذاشت...
و متعجب از بی اعتنایی اش راه خروج را در پیش گرفتم...
که در همان حالت گفت...
"- فیلم بازي کن خانوم...
در برو...
..."
روزي میرسه که راه فرارم نداشته باشی
با خجالت بیرون رفتم و لباسم را عوض کردم و خود را روي تخت انداختم...
و بی آنکه چیز دیگري بفهمم از شدت خستگی خوابم برد...
صبح با انرژي از خواب بلند شدم و کمی به خود رسیدم...
البته از رویارویی با بچه ها کمی مضطرب بودم و خجالت میکشیدم...
که دیروز امیرعباس جلوي آنها در آغوشم گرفته بود وتا بالا آورده بود مرا...
بالاخره پایین رفتم و با دیدن همه که دور هم جمع شده بودند...
براي صبحانه گل لبخندم شکفت...
و شکفتی ام با دیدن دارا بیشتر شد...
او اینجا چه میکرد؟!...
اصلا ندیده بودمش...
سلامی دادم به همه و مخصوص به دارا سلام دادم و گفتم...
- چه خبر پسر عمو جان؟!...
چه بی خبر آمدي؟!...
تعجبی جواب سلامم را داد و گفت...
یعنی دیشب منو تو عروسی ندیدي؟!...
نگاهش کردم ...
" - نه...
من دیشب اینقدر ذوق زده بودم...
که هیچکس و جز عروس و داماد ندیدم، شرمنده...
..."
رسیدن بخیر
سري تکان داد و گفت...
- اومدنم چند منظورست...
براي خداحافظی هم اومدم...
سوالی نگاهش کردم و نگاهم کشیده شد به زن عمو...
که اشک به چشمانش آمده بود...
بورسیه شدم...
از آلمان برام دعوتنامه فرستادن...
خوشحال محکم دستی به هم کوباندم...
- این که عالیه مبارکت باشه...
سري تکان داد که همزمان شد با آمدن امیرعباس...
این را از دستی که روي کمرم قرار گرفت فهمیدم...
دارا نگاهش روي امیرعباس و سپس روي من چرخید...
- تبریک دوباره به شمام میگم...
و عذر خواهی میکنم بابت نبودنم تو مراسمتون...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀
╭❁━═━⊰✼❆🍃🌹🍃❆✼⊱━═━❁╮
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌹شرح #حکمت59 ( 4 )
🔹 ارزش نصیحت کننده
✅ نکته دیگری که باید حواسمان به آن باشد این است که نصیحت و خیرخواهی، منوط به این نیست که طرف مقابل خوشش بیاید یا نیاید ، چون واقعاً خیر او را باید خواست.
🔻در نامه ۳۱ ، حضرت به امام حسن (علیه السلام) می نویسند :
« وَ امْحَضْ أَخَاكَ النَّصِيحَةَ حَسَنَةً كَانَتْ أَوْ قَبِيحَةً »
" نسبت به برادرت حتماً محض نصیحت باش، چه خوشش بیاید چه بدش بیاید. "
البته در نگاه مولا علی (علیه السلام) هر نصیحتی ، یک هدیه ای است که باید پذیرفت.
🔻 در خطبه ۱۲۱ می فرماید :
« وَ اقْبَلُوا النَّصِيحَةَ مِمَّنْ أَهْدَاهَا إِلَيْكُمْ » ؛
" نصیحت را از هر کسی که آن را به شما هدیه کند بپذیرید. "
✅ آخرین نکته هم این است که اگر کسی تحذیر و نصیحت و هشدار دیگران را نپذیرد ، حتماً به حسرت و پشیمانی خواهد رسید.
🔻 در خطبه ۳۵ مولا علی (علیه السلام) می فرماید :
« فَاِنَّ مَعْصِيَةَ النّاصِحِ الشَّفيقِ الْعالِمِ الُْمجَرِّبِ تُوْرِثُ الْحَسْرَةَ » ؛
" همانا تخطی کردن (معصیت کردن) نسبت به ناصحی مهربان که دانا و با تجربه است ، نتیجه اش حسرت خواهد بود. "
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
این جملات رهبر انقلاب در ۲۳ مرداد ۱۳۷۰ بیان شده اما تاریخ انقضا ندارد. کاش تک تک مسئولین از سران سه قوه تا فلان نماینده و استاندار و فرماندار و دهیار این چند جمله را پرینت بگیرند و روزی یکبار بخوانند:
"شما چگونه میخواهید محبت و اطمینان مردم را جلب کنید؟ مردم باید به من و شما اعتماد داشته باشند. اگر ما دنبال مسایل خودمان رفتیم، به فکر زندگی شخصی خودمان افتادیم، دنبال تجملات و تشریفاتمان رفتیم، در خرج کردن بیتالمال هیچ حدی برای خودمان قایل نشدیم - مگر حدی که دردسر قضایی درست بکند! - و هرچه توانستیم خرج کردیم، مگر اعتماد مردم باقی میماند؟ مگر مردم کورند؟
نمیشود ما در زندگی مادّی مثل حیوان بچریم و بغلتیم و بخواهیم مردم به ما به شکل یک اسوه نگاه کنند؛ مردمی که خیلیشان از اولیات زندگی محرومند.
در این راه، از خیلی چیزها باید گذشت. نه فقط از شهوات حرام، از شهوات حلال نیز باید گذشت..."
@Emam_kh
🔴 پناه بر خدا از توجیهات مسخره
در ایام فتنه ۸۸ وقتی به هاشمی رفسنجانی گله می کردند که چرا دخترش فائزه در فلان شب وسط اغتشاشات تهران حضور داشته؟ جواب داده بود : فائزه به من گفته برای خرید ساندویچ به آن جا رفته است!!
رفقا یادتان می آید چقدر از این توجیه مسخره حالمان به هم خورد و از هاشمی عصبانی بودیم؟؟!!
فقط خواستم در ایام #ماه_مبارک_رمضان یادآوری کنم که خیلی باید مراقب باشیم تا خودمان هم گرفتار این توجیهات مسخره نشویم که حال مستضعفین از ما نیز به هم خواهد خورد ...
#ماه_رمضان
✍"قاسم اکبری"
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ما دو تا علی داریم!
🎥یه علی که باهاش گرین کارت می گیریم بریم به سمت بهشت و حوری پری!!!
و یه علی که بیخ یقه سیاسیون و اختلاس گران رو میگیره!!!
👤استاد پورآقایی
#شب_قدر
#ماه_رمضان
#امام_علی
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | دلم گریه میخواد
کجاست شونههات...💔
🔹️لحظاتی از ديدار فرزند شهيد بافنده با حاج قاسم سليمانی به مناسبت سالروز شهادتِ #شهید_حامدبافنده
🇮🇷@Emam_kh
🔴 امام علی و برخورد با رانت فرزندان
🔹علی بن ابی رافع میگوید: من خزانهدار و کاتب بیتالمال در حکومت علی(ع) بودم، در بیتالمال گردنبندی بود که در جنگ بصره به دست آمد؛ یکی از دختران امام کسی را نزد من فرستاد و گفت: شنیدهام که در بیتالمال گردنبند مرواریدی وجود دارد و آن در اختیار توست؛ من دوست دارم که آن را به عنوان عاریه به من بدهی تا در ایام عید قربان خود را با آن زینت دهم. من به او پیغام دادم که آیا آن را به شکل عاریه مضمونه مردوده (یعنی اگر تلف یا معیوب شود، عاریهگیرنده ضمانت دهد تا آن را جبران کند) به تو دهم؟ عرض کرد بلی. به مدت سه روز آن را به او دادم.
🔸امام گردنبند را بر گردن دخترش دید و آن را شناخت؛ از او پرسید: این گردنبند دست تو چه میکند؟ گفت: آن را از خزانهدار عاریه گرفتهام تا در ایام عید از آن استفاده کنم و بعد آن را به بیتالمال برمیگردانم. علی(ع) به دنبال من فرستاد و من نزد او آمدم و ایشان خطاب به من فرمود: ای ابن ابی رافع! آیا به مسلمین خیانت میکنی؟ من عرض کردم: به خدا پناه میبرم از اینکه به مسلمین خیانت کنم. فرمود: چگونه بدون اذن من و رضایت مسلمین به دخترم عاریه دادهای؟ عرض کردم: یا امیرالمومنین! او دختر توست؛ از من خواست که عاریهای به او بدهم و من هم به صورت عاریه مضمونه مردوده به او دادهام، من آن را از اموال خودم ضمانت کردم و بر من واجب است که سالم آن را به بیتالمال برگردانم. حضرت فرمود: همین امروز آن را برگردان و برحذر باش از اینکه دوباره چنین کنی، که در آن صورت تو را عقوبت خواهم کرد. سپس فرمود: اگر دخترم گردنبند را به عاریه نمیگرفت، نخستین فرد هاشمی بود که دستش را به خاطر دزدی قطع میکردم.
🔹این برخورد حضرت به گوش دخترش رسید و به پدرش عرض کرد: یا امیرالمومنین! من دختر و پاره تن شما هستم، پس چه کسی سزاوارتر از من به استفاده از این گردنبند است؟ امیرالمومنین(ع) فرمود: ای دختر علی بن ابیطالب! خودت را از حق دور مکن؛ آیا زنان مهاجرین نیز در ایام عید به چنین چیزی خود را زینت میدهند؟ سپس حضرت گردنبند را از او گرفت و به جایش بازگرداند.
❇️ پ. ن. برای درک بهتر اقدام امام به این فکر کنید که مردم زمانه امام، بخشش ٢،٣١٣،٧٠٠,٠٠٠،٠٠٠ دو هزار و سیصد و سیزده میلیارد و... خلیفه قبلی به دامادش را دیده بودن اما امروز علی نگفت این رفتار دخترم در مقابل قارون صفتی دیگران بازی کودکانهایست!
_
تهذیب ج١٠ص١۵٩
#رضا_افشار ١۴٠١/٢/١
@Emam_kh