eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
17.8هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 درب وزارت ارشاد را گِل بگیرید بعد از افتضاح جشنواره سینمایی فجر و تئوریزه کردن حرامزادگی در سال گذشته، امسال شاهد عادی سازی کشف حجاب در نمایشگاه کتاب تهران آنهم در مکان مقدس مصلی نماز جمعه بودیم. عرضه گسترده کتب ترجمه شده غربی در حوزه رمان و سبک زندگی و ....را هم کنار آن بگذارید. درب وزارت ارشاد را گِل بگیرید ✍سید هادی @Emam_kh
۳ خرداد ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳ خرداد ۱۴۰۱
14.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یک بدون تعارفی که حتماً همه‌ی ما باید ببینیم! @Emam_kh
۳ خرداد ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳ خرداد ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ حرف حساب و کنایه سنگین سردار سپاه به مسئولینی که خانواده هایشان خارج از کشور زندگی می کنند 🔹سردار میریان، رئیس اداره عملیات زمینی سپاه پاسداران: زمان جنگ کدام فرمانده جنگ، خانواده اش پیش صدام زندگی می کرد؛ امروز نزدیک 4 هزار فرزند مسئولین در آمریکا و اروپا و کانادا زندگی می کنند. 🔹کسانی که از بچگی در خارج دارند تربیت می شوند، هیچ مسئولیتی در آینده کشور نباید بگیرند. @Emam_kh
۳ خرداد ۱۴۰۱
هفتم ♥️عــشــق پـــــایــــدار♥️ با صدای مامان از افکار خودم بیرون امدم,مامان:معصومه جان پس اول باید به دایی و زن دایی و..بگیم ,اول خانواده ها همدیگر راببینن بعدش اگررررر پسندیدیدم به بقیه هم میگیم,درشته قبول داری؟ فکر هوشمندانه ای بود,به مامان گفتم:مامان فک کنم اقای خانزاده مادرنداشته باشه هااا,حالا کجایه ومامانش چی شده ,الله اعلم وحتی نمدونم چندتاخواهروبرادرن... مامانم گفت :اشکال نداره ,زنگ بزن برای شب جمعه قراربگذار بیایندوازشون بپرس چندنفرن که شام تدارک ببینیم. گفتم :امروز زنگ نمیزنم ,یدفعه میگه دختره چقد هوله,فردا زنگ میزنم ,هنوز تا پنج شنبه دو روز مونده خوب. فرداش تا ساعت ۱۰خواب بودم. پاشدم آبی به سروروم زدم رفتم اشپزخانه ودیدم مامان داره نهارآماده میکنه,سلام کردم. مامان:به به سلام عروس خوابالود,خنده ای زدم وگفتم حالا کو تامن عروس بشم. مامان گفت:داماد عجول ,صبح زود زنگ زد وقرار مرار آشنایی راگذاشت... با تعجب گفتم:نننننه!!!! گفت:اره,ترسیده از دستش بپری وبا لحنی شیطنت امیز ادامه داد... داماد جونم میگفت :خودشه وباباش ,متاسفانه پدر ومادرش وقتی کوچک بوده از هم جدا میشنومادرش میره خارج از کشور والان باپدرش تنها زندگی میکنند. درضمن منم بهش گفتم:که بابات بامانیست وازش جداشدم والان اینجا تنهاییم..... وای مامان چی میگفت؟!اولین بار بود که رو زبان میاورد,یعنی پدر من زنده است؟ مامان:حالا چرا رفتی تو فکر؟صبحانه بخور باید یه خونه تکونی درست وحسابی بکنیم,اخه زشته اینجا نامرتب باشه. ذهنم درگیر شده بود گفتم:ماماااان خستم.... گفت :باعشقی که توچشات دیدم ,خستگی معنا نداره.... با تعجب چهره ی مادرم را نگاه کردم ,باورم نمیشد مادر هم در زندگیش عشقی داشته اخر اینقدر مامان مریم تودار بود که نمیشد به عمق افکارش پی برد اما خواه ناخواه دلم از دستش گرفته بود چرا که من میتونستم پدر بالای سرم داشته باشم اما با یتیمی بزرگ شدم واین علامت سوالی بزرگ برایم بود که چرا؟؟ ادامه دارد..
۳ خرداد ۱۴۰۱
هشتم ♥️عــــشــق پــــایــــدار♥️ شب جمعه بود ,دل تودلم نبود مامان همه چی را آماده کرده بود,ازمیوه وشیرینی تاچای عروس پز وشام.... با دستپخت خوبش,خورش فسنجان وزرشک پلو با مرغ ومخلفات قبل ازشام ودسرسالاد و....آماده کرده بود. خداییش مامانم همچی تمام بود فقط حیفم میاد که چرا نشد کدبانوی یک خانواده واقعی باشد وهنوز ته دلم از اعتراف ناگهانی مادر مبنی بر جدایی از پدرم,ناراحت بودم اما نتوانستم رک وراست بپرسم ,یعنی یه جورایی روم نشد ,حالا تویه وقت بهتر میپرسم زنگ در را زدند,چادر رنگی به سرکردم ورفتم روحیاط به استقبال, مادرم جلو در هال ایستاد وااای چه استرسی داشتم,راهنماییشون کردم داخل, وای خدای من ,استاد خانزاده مثل اینکه لباسش رابامن ست کرده بود ,یه کت وشلوار کرم ,شکلاتی بایه پیراهن سفید,خیلی خوشگل شده بود. باباش هم کت وشلوارمشکی وپیرهن سفید....بزنم به تخته جوون مونده بود داخل هال شدند مادر سرش راگرفت بالا تا داماد وپدرش راببینه,یک دفعه سلام تو.دهنش خشک شد, هم پدر بهروز وهم مامان من خیره به همدیگه...بهتشون زده بود پدر بهروز:مریم خانم... مامان:آقاااااا محمود... من وبهروزم این وسط چغندر ومثل برق گرفته ها خشکمون زده بود. سردرنمیاوردیم چی شده,بهروزم گیج ترازمن اشاره کرد بریم بشینیم ,یکی از بیرون بیاد فک میکنه خواستگاری بابامه... تمام استرسم تبدیل شد به خنده ای باصدا که باعث شد پدر داماد ومادر من از بهت بپرن ,مادرم بایک عذرخواهی به میهمانان تعارف کرد تا بشینن, سریع رفت اشپزخانه یه چایی ریخت,ویه لیوان اب سرکشید. پشت سرش اومدم وگفتم :ماماااان چه خبره اینجا؟!! مامان:هیچی نپرس فعلا,بزاریه چای وشیرینی بخورن. اینقد گیج بودیم که دسته گل هنوز تودست بهروز مونده بود مامان چای وشیرینی تعارف کرد ومنم گل رااز دست بهروز گرفتم. بهروز که خیلی ریلکس بود یه چشمکی بهم زد واهسته گفت:سرازکار بزرگترا دراوردی؟؟؟ منم فقط سرخ وسفید پدر بهروز رو به مامانم کرد وگفت:شما کجا غیبتون زد یک باره؟؟ مامان سر به زیر وگفت:ماجراها پیش اومد که مجبورشدم, گم بشم همینجور که اونا مشغول حرف زدن بودن بهروز اشاره به من کرد که بریم رو.صندلی نهار خوری کنار پنجره بشینیم ,اومدم از مامانم اجازه بگیرم که دیدم نه بابا,اصلا ما دوتا رایادشون رفته,غرق دنیای خودشونن... نشستم رو صندلی و بهروزم نشست روبه روم اشاره کرد به پذیرایی وگفت:فک کنم یه عروسی درپیش داریم عیااال از حرفش خوشم نیومد ,اخه دوست نداشتم راجب مادرم اینقدر راحت اظهار نظر کنه,اخه درسته که حالا فهمیدم که پدرومادرم از هم جدا شدند اما مدتها بود که میدانستم,مادرم ,بابام را دوست داشته ,اخه کلی خواستگار ریز ودرشت را,به بهانه های الکی رد کرده بود ,اما این استاد خانزاده هم خیلی پررو بود ,درسته از دستش عصبانی,بودم اما ازاین پررویی بهروز خندم گرفت ,سرم راانداختم پایین. وگفتم نچایی یه وقت؟؟از کی تاحالا عیالت شدم که نمیدونم؟ اونم کم نیاورد گفت:همون بعدازامتحان که بله راگفتی دیگه گفتم :استاددددد _:جاااان استاد خلاصه به قول بهروز پدر ومادر حرفاشون را زدند و از شواهد برمیامد که پدرومادرها مخالفتی ندارند من وبهروز پاشدیم میزشام راچیدیم ,بهروز برخلاف ظاهر خشن وجدیش توکلاس,خیلی شوخ وسرزنده ومهربان بود. بهروز یه نگاه به پدرش کرد گفت:خدا راشکر عاشق شدم تا بابام هم بعداز مدتها ,یه لبخند بزنه وهمش متلک میانداخت ومیگفت مزاحم این دوجوون نشیم بزاریم حرفاشون رابزن که دیگه طاقت نیاوردم وگفتم:خواهشا اینجور حرف نزنید,بابای شما شاید منظوری داشته باشه اما مادر من مطمینم مثل داداشش به اقاجااااانت نگاه میکنه,پس لطفا ازاین دست شوخیها نکنید.... بهروز که انگار تو پرش خورده بود,ارام گفت:چشم... ادامه دارد...
۳ خرداد ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳ خرداد ۱۴۰۱
╭❁━═━⊰✼❆🍃🌹🍃❆✼⊱━═━❁╮ ✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌹شرح ( 2 ) 🔹 روش تحلیل رویدادها 🔻 در حکمت ۲۹۷، حضرت حسرت می‌خورند که چقدر مایه عبرت گیری زیاد، اما عبرت گیری کم است. 🔻 در خطبه ۸۵ مولا علی (علیه‌السلام) به ما توصیه می‌کنند که : « فَاتَّعِظُوا عِبَادَ اللهِ بِالْعِبَرِ النَّوَافِعِ » ؛ " ای بندگان خدا! از عبرت های سودمند، موعظه بگیرید، پند بگیرید." 🔻 در حکمت ۱۵۰ ، مولا علی(علیه السلام) به ما هشدار می‌دهند که: «لا تَکُن ممَّن يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لَا يَعْتَبِرُ» ؛ " از کسانی مباش که عبرت گیری را توصیف می‌کنند، خوب هم توصیف می‌کنند، اما خودشان عبرت نمی‌گیرند. " 🔻 در حکمت ۳۶۷، مولا علی (علیه‌السلام) مؤمن را اینگونه معرفی می‌فرمایند که: « إِنَّمَا يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الدُّنْيَا بِعَيْنِ الِاعْتِبَارِ» ؛ " این است و جز این نیست که مؤمن فقط با چشم عبرت گیری به دنیا نگاه می‌کند. " 🔻 و در حکمت ۳۶۵ هم مولا علی (علیه‌السلام) می‌فرمایند: « اَلاِعتِبارُ مُنذِرٌ صالِح» ؛ " عبرت گیری، انذار کننده ای سالم و پاکیزه است." 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
۳ خرداد ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 اگر به حرف روحانیون دلسوز خرمشهر گوش می‌دادند، آن بخش از سقوط نمی‌کرد! ⭕️ سخنرانی طوفانی رهبر انقلاب درباره وقایع سال ۵۹ 🔹 آقا برداشته در روزنامه عصر تهران سرمقاله زده که خامنه‌ای را باید محاکمه کنید! 🔹 چرا؟ چون بنده در فلان مصاحبه گفتم‌‌ اگر به حرف دلسوز خرمشهر گوش داده می‌شد آن بخش خرمشهر سقوط نمی‌کرد! 🔹محاکمه کنید تا ما هم حرفهایمان را بزنیم! @Emam_kh
۳ خرداد ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳ خرداد ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ حاج قاسم سلیمانی: عواملی که ما را در خرمشهر و در جنگ هشت ساله پیروز کرد، آن عوامل بعنوان یک عوامل موفق باید پیوسته مد نظر ما قرار بگیرد، چراغ راه ما و راهنمای ما باشد برای غلبه بر مسائل مختلفی که پیش رو داریم 🔹 انتشار به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر @Emam_kh
۳ خرداد ۱۴۰۱