فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این فیلم را هزاران بار باید دید و از زوایای مختلف تحلیل کرد و زد تو سر کدخداپرستان و غرب گدایان داخلی و خارجی.
۲۸ ثانیه ای که بیش از دهها ساعت تولیدات سینمایی هالیود پیام دارد برای مردم جهان.
دوقاب متفاوت از تقابل دو کلید واژه ی اراده و بی ارادگی دو ملت .
تصویر پایین، آمریکایی که یخ زده و حالا به بدبختی و فلاکت افتاده و با مشکل قطعی برق و ..... هم در حد وسیعی رو به رو است و مردمش برای نجات خود باید فروشگاه غارت کنند.
تصویر بالا هم جان ما ایران، سرزمینی که اگر حادثه ای برایش رخ دهد فرزندانی دارد که فورا به کمک مردمانش می شتابند و اوج همدلی را تفسیر میکنند.
شهید سردار سلیمانی و روح الله عجمیان، آرمان علیوردی و دو مدافع امنیت مشهدی ( شهید دانیال زاده و شهید زینال زاده) از همینها بودند که در سیل و زلزله خادمی مردم را کردند.
این تصاویر را ببینید و به خودتون و جوانان انقلابی و فرماندهان ولایی تون ببالید.
برای این مدافعان آرزوی موفقیت و برای شهدایشان فاتحه ای قرائت کنید...
🇮🇷 @Emam_kh
شهید #حسین_پورجعفری مثل دوران حضورش، الآن هم گمنامه ... صندوقچه اسرار حاج قاسم، یار همیشه همراه و همیشه گمنامِ حاج قاسم
همراهی ایشون برای حاج قاسم اینقدر مهم بوده که یه بخش از اون وصیتنامهی مهم رو به ایشون اختصاص میده و مینویسه
👇👇
«نمیتوانم از #حسین_پورجعفری نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک میکرد و مثل برادرانم دوستش داشتم. از خانواده ایشان و همه برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختمشان عذرخواهی میکنم.»
رحمةاللهعلیه 🤲🤲
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌷 آیه_83_سوره_بقره_بخش_2
🌷 ادامه تفسیر جلسه قبلی
🌸 وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِى إِسْراءِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامی وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً وَأَقِيمُواْ الصَّلَو ةَ وَءَاتُواْ الزَّكَوةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً مِّنكُمْ وَ أَنْتُمْ مُّعْرِضُونَ
🍀 ترجمه:و (به یاد آورید) هنگامی كه از بنى اسرائیل پیمان گرفتیم، جز خداوند را عبادت نمی كنید و به پدر و مادر و خویشان و یتیمان وبینوایان، احسان كنید و با مردم، به زبان خوش سخن بگویید و نماز را برپاى دارید و زكات بدهید. امّا شما (با اینكه پیمان بسته بودید،) جز عدّه ى كمى، سرپیچى كردید و روى گردان شدید.
🌷 در جلسه قبلی به تفسیر و توضیحات این پرداختیم در این جلسه به پیام های این آیه می پردازیم
🔹 پيام های آیه 83سوره بقره 🔹
✅ #خداوند از طریق عقل، فطرت و وحى، از مردم پیمان می گیرد. «اخذنا میثاق»
✅ توحید، سرلوحه ى مكتب انبیاست. و بعد از آن كارهاى نیك قرار گرفته است. «لاتعبدوا الاّ اللّه و بالوالدین احسانا»
✅ در كنار #توحید، احسان به والدین مطرح است. «لاتعبدوا... وبالوالدین احسانا»
✅ احسان به والدین باید شخصاً صورت گیرد، نه با واسطه. حرف «ب» در «بالوالدین» به معناى مباشرت شخصى است. «بالوالدین احساناً»
✅ گرایش به یكى از پدر و مادر، ممنوع است.
✅ ابتدا #خویشان نیازمند، سپس دیگران. «ذالقربى والیتامى و...» البتّه در بین خویشاوندان نیز اولویّتها محفوظ است. «اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض»
✅ #احسان باید همراه با ادب و بدون منّت باشد. در كنار احسان، جمله «قولوا للناس حسنا» آمده است.
✅ اگرچه به همه ى مردم نمی توان احسان كرد، ولى با همه می توان خوب سخن گفت. «قولوا للنّاس حُسنا»
✅ برخورد #خوب و گفتار نیكو، نه تنها با مسلمانان، بلكه با همه ى مردم لازم است. «قولوا للنّاس حُسنا»
✅ علاوه بر پرداخت #زكات، احسان به مستمندان و ایتام نیز لازم است. در آیه هم زكات آمده و هم احسان به مساكین. «احساناً... والمساكین... واتوا الزكوة»
✅ نماز ورابطه با #خداوند، از زكات ورابطه با فقرا جدا نیست. «اقیموا الصلوة واتوا الزكوة»
✅ #نماز و زكات در ادیان دیگر نیز بوده است. «اقیموا الصلوة واتوا الزكوة»
✅ #اعتقاد به توحید، احسان به والدین وایتام ومساكین، همراه با دستور پرداخت زكات وبرخورد نیكو با مردم، وبپاداشتن نماز، نشانه ى جامعیت اسلام است.
✅ اداى حقوق، داراى مراتب و مراحلى است. اوّل حقّ خداوند، سپس #والدین، سپس خویشاوندان، سپس یتیمان كه كمبود محبّت دارند وآنگاه مساكین كه كمبود مادّیات دارند.
✅ تمام #احكام اعتقادى، اخلاقى وفقهى، میثاق وعهد خدا با انسان است. بعد از «میثاق» سخن از عقیده توحیدى، احسان به والدین، نماز وزكات آمده است.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🔴 از فراخوان آنها تا نجوای ما
چیزی نیست ،فقط حاصل یک فراخوان ساده و کوچک هست حتی برخی بدون اطلاع از فراخوان ها آمدند. برای این تجمع عظیم، هزاران رسانه داخلی و خارجی و مجازی و سلبریتی ها به خط نشدند ،فراخوان در حد یک نجوای درگوشی بود....برویم زیارت سردار دلها کرمان.....
@Emam_kh
🔴نحوه اطلاع رهبر انقلاب از شهادت حاج قاسم
🔹ساعاتی بعد از شهادت سپهبد سلیمانی، قضیه به یکی از فرزندان رهبر انقلاب اطلاع داده میشود. ایشان به منزل رهبر انقلاب میروند و مشاهده میکنند که رهبر انقلاب، مشغول خواندن نماز شب هستند، لذا خبر شهادت حاج قاسم را بر روی یک کاغذ نوشته و در کنار سجاده نمازشان قرار میدهند.
🔹رهبر انقلاب پس از پایان نماز خود، متن کاغذ را میخوانند و به نماز شب خود ادامه میدهند. ایشان بعد از اذان و خواندن نماز صبح پیگیر جزئیات بیشتر شهادت حاج قاسم سلیمانی از مسئولین مربوطه میگردند. گفته میشود رهبرانقلاب در روز تشییع پیکر مطهر شهدا در تهران با گریه، کمی آرام میشوند.
@Emam_kh
‼️ شک در انجام سجده
🔷 س ۶۴۸۵: اگر نمازگزار، قبل از برخاستن براى ركعت دوم و چهارم يا در حال برخاستن (پیش از ایستادن کامل) یا قبل از شروع تشهد در رکعت دوم یا رکعت آخر، شک كند يک سجده به جا آورده يا دو سجده، چه وظیفهای دارد؟
✅ ج: باید یک سجده دیگر به جا آورد.
@Emam_kh
#سبک_شمردن_نماز
🔸بيشترين تاکيد قرآن در اعمال عبادي بر نماز است . داريم : نماز معراج مومن است ، نماز وسيله ي قرب به خداوند متعال است ، نماز جلوي فحشا و منکرات را مي گيرد . سيد بحرالعلوم مي فرمايد که من اين اثر نماز را بالاتر از اثر عروج مي دانم . اينکه نماز جلوي فحشا و منکر را مي گيرد يعني انسان را به درجه ي عصمت است . نماز ستون دين است .اين آثاري است که براي نماز گفته شده است . ما در اذان به نماز خير العمل ( بهترين عمل )مي گوييم . نماز انسان را به خضوع و خشوع مي رساند . همسر امام صادق (ع) مي فرمايد : زماني که امام داشتند از دنيا مي رفتند ، حضرت فرمودند : شفاعت ما به کسي که نماز را سبک بشمارد نمي رسد . سبک شمردن نماز يعني اينکه گاهي نماز را بخواند و گاهي نخواند يا عادت دارد که در اول وقت به نماز بي توجهي کند .يک وقت انسان به خواندن نماز در اول وقت مقيد است و يکي دوبار عذر دارد . يک وقت انسان نسبت به نماز اول وقت خواندن بي توجه است . اين درجه اي از سبک شمردن نماز است که قرآن آنرا سرزنش کرده است .
اين افراد نماز مي خوانند ولي نسبت به نماز سهل انگار هستند، صلاتهم ساهون . نمازي که قرآن مي گويد همان نمازي است که آن آثار را دارد. يعني نمازي که روح دارد ، حضور قلب دارد و اين يک نماز واقعي است و انسان را از فحشا و منکر باز مي دارد . چنين نمازي سنگين است . پس نماز ظاهري سنگين نيست . ما يک صورت نماز داريم که انسان را بالا نمي برد البته همين نماز با بي نمازي خيلي فرق مي کند . کسي که نماز نمي خواند در قيامت عقاب مي شود و شفاعت اهل بيت به آنها نمي رسد . حتي ظاهر نماز هم ارزشمند است . اگر انسان بخواهد درجاتي بدست بيارود بايدهمت بلندتري داشته باشد و نمازش را با روحش انجام بدهد . متدينين از اين استاد پنج وقت يعني نماز استفاده کنند. ما همه دنبال استاد مي گرديم . استادي که باعث رشد و تقرب شما مي شود همين نماز است . اما بشرط اينکه بتوانيم اين نماز را با حضور قلب انجام بدهيم.
📚از بیانات حجت الاسلام عالی
@Emam_kh
38.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ فرازهایی از وصیتنامه سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی
@Emam_kh
روایت دلدادگی
#قسمت ۲۷ 🎬 :
سهراب که متوجه نبود قاب چرمین بر گردنش شد، فوری و با دلهره ،راه رفته را برگشت ، او گمان می کرد که بند قاب پاره شد و جایی افتاده ،وگرنه محال بود که از گردنش خود به خود بیافتد.
با دقت تمام ، نقطه به نقطه حرکتش را بررسی کرد تا رسید داخل حرم ،کفش از پا به در آورد رفت جلوی ضریح، دوباره دستی به روی سینه گذاشت ، سلام داد و با لبخند رو به ضریح گفت : مثل اینکه توبه ی ما را پذیرفتید و دل از این عبد گنهکار نمی کنید...
در همین حین ،پیرمرد خادم به او نزدیک شد و گفت :چه شده جوان ؟ نرفته برگشتی...
سهراب نگاهش را از ضریح گرفت و رو به پیرمرد گفت : راستش...راستش یه قاب چرمین به گردنم بود ، البته از لحاظ مادی ارزش چندانی نداشت اما برای من ،مثل زندگی ام ارزش دارد ، فکر کنم آن را در حرم گم کردم.
پیرمرد در حالیکه با نگاهش کف زمین را جستجو می کرد گفت : من چیزی ندیدم ،مطمئنی اینجا افتاده؟ خوب فکر کن و ببین تا کجا آن را داشتی؟
سهراب همانطور که خیره به لبهای پیرمرد بود گفت : صبر کنید، آری درست است تا گرمابه بر گردنم بود...آنجا ...آهان به آقا سید دادمش...
پیرمرد سری تکان داد و گفت: پس برو از آقاسید پسش بگیر و با زدن این حرف از سهراب دور شد ، سهراب ذهنش مشغول بود که زائر دیگری از کنارش گذشت و به او تنه زد.
سهراب جلو رفت بوسه ای بر ضریح زد و گفت : آقا سید می گفت حاجت روا می کنی،من از شما اصالتم را خواستم ،حال آنکه تنها چیزی هم که نشانه ای از زندگی گذشته ی من بود را نیز از دست دادم،حالا چه کنم؟ در این شهر بزرگ و شلوغ سید را از کجا پیدا کنم؟ و ناگهان خود را به ضریح چسپانید و ادامه داد : امام رضا (ع) ،جان پسرت ، کمکم کن در مسابقه ی فردا برنده شوم ، به قصر راه پیدا کنم و آن قرآنی را که کریم میگفت وگویا نشانی خانواده ی من در آن است را بیابم...امام رضا ع ، جان هر که را دوست داری ناامیدم مکن و با زدن این حرم ،عقب عقب آمد و از درب خارج شد.
سهراب کلا در خیالات خود دست و پا میزد و راه کاروانسرا را در پیش گرفت ،او به فکرش رسید تا از کسبه و آن حجره دار داخل بازار سراغ آقا سید را بگیرد تا قاب چرمین را از او باز پس گیرد...
همانطور که جلو میرفت ، خود را داخل بازار دید، سریع خودش را جلوی همان دکان صبح رسانید ، فروشنده انتهای دکان خم شده بود و مشغول کاری بود،
سهراب سینه ای صاف کرد و با صدای بلند گفت : آهای عمو!! من نشانی آقا سید را می خواهم...
دکان دار کمرش را صاف کرد و به طرف او برگشت و گفت : علیک سلام ،کدام سید؟ در این شهر پر است از آقا سید که هر کدام هرازگاهی گذارشان به اینجا می افتد.
سهراب جلوتر رفت ، خوب که دقت کرد ،این آقا ،فروشنده ی صبح نبود ، پس با من و من گفت : آن آقایی که صبح داخل دکان بود...آن آقا ،سید را می شناسد...
دکان دار نزدیک تر آمد ، همانطور که آجیل های دستش را زیر و رو می کرد از زیر چشم، نگاهی به سهراب انداخت و گفت : صبح پدرم اینجا بود ،ساعتی پیش برای امری فوری از خراسان خارج شد ، به گمانم تا ده روز دیگر هم بر نگردد..
سهراب آهی کشید و بدون اینکه حرفی بزند از جلوی دکان گذشت و با خود گفت : انگار عالم و آدم دست به دست هم داده اند تا سهراب نگون بخت به خواسته اش نرسد .
بعد از طی مسافتی بالاخره به کاروانسرا رسید. یاقوت یک چشم روی صحن کاروانسرا بود ، دست هایش را پشت سرش زده بود و در حال قدم زدن اطراف را از نظر می گذراند، تا چشمش به سهراب با ریخت و قیافه ی جدید افتاد، فی الفور جلو آمد و همانطور که نیشش را باز کرده بود گفت : به به پسر کریم بامرام ، اولش نشناختمت، چی شده تیپ و لباس عوض کردی؟ چقدر شبیه آقا س....و ناگهان ادامه ی حرفش را خورد.
سهراب چشمانش را ریز کرد و گفت : شبیه کی شدم؟!!
یاقوت دستش را تکان داد و گفت : شبیه هیچ ، شبیه آقا زاده ها ، شبیه بزرگان شده ای...
سهراب شانه ای بالا انداخت و راه اتاق را در پیش گرفت ، در حین رفتن متوجه قلندر شد که داشت با خوشحالی ورجه ورجه می کرد و رخت و کلاه نویی را انگار تازه خریده بود و به نظر هم گران قیمت می آمد به رخ دیگران می کشید.
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
روایت دلدادگی
#قسمت ۲۸ 🎬 :
سهراب وارد اتاق شد ، نگاه به بقچه اش که الان یک دست لباس بیشتر داخلش نبود کرد ، می خواست گیوه ها را از پا در آورد و بعد از یک صبح پرحادثه ،اندکی دراز بکشد ،که یاد رخشش افتاد ، به سرعت از اتاق بیرون رفت و به سمت طویله حرکت کرد.
وارد طویله شد و به جایی که می دانست رخش در آنجاست رفت ، طویله اندکی تاریک بود ،چند دقیقه ایستاد تا چشمانش به تاریکی عادت کند ،رخش که انگار بوی صاحبش را شنیده بود ، شیهه ای کوتاه کشید.
سهراب جلو رفت و با ناز و نوازش دست به یال اسب سیاه و عزیزش کشید و گفت : سلام رفیق راه، چطوری؟ می دونی امروز تمام دارو ندارم را از دست دادم ، اما به جهنم ،خیالی نیست ،تا تو را دارم غم ندارم و بعد بوسه ای از پوزه رخش گرفت و ادامه داد: می دونستی تو خیلی برام عزیزی...آخر تو اولین نه ..نه...تنها هدیه ای هستی که در طول عمرم گرفتم...
سهراب همانطور که خیره به چشمان درشت رخش شده بود ، یاد وقتی افتاد که خسته و کوفته از بیابان آمده بود ، هنوز به خانه نرسیده بود که دود آتشی که از خانه ی یکی از همسایه هایشان به هوا میرفت توجهش را جلب کرد و تازه متوجه شد که اصطبل خانه ی همسایه آتش گرفته و پسر کوچک مش باقر و مادیان او داخل اصطبل گیر کرده بودند ، سهراب بدون اینکه به عواقبش بیاندیشد ، پتویی به خود پیچید و دل به هرم آتش زد و نه تنها پسرک سر به هوا بلکه مادیان پا به ماه مش باقر را از آتش نجات داد و مش باقر برای اینکه جبران کار انسانی و شجاعت او را بنماید ،به محض آنکه کره مادیان به دنیا آمد ، او را به نام سهراب زد و کمی بعد ، کره را به سهراب هدیه کرد...و این اسب اصیل ،شد رفیق تنهایی های سهراب...
سهراب غرق در خاطراتش بود که با بلند شدن صدا از پشت سرش به خود آمد.
قلندر که از خوشحالی شلنگ و تخته میزد جلو آمد و گفت : ببین چقدر اسبت شادابه ، از دیشب مدام تیمارش کردم و دستی به روی اسب کشید و ادامه داد: عجب اسب زیبا و فرزی ست...بی شک در مسابقه ی حاکم خود را خوب نشان خواهد داد.
سهراب نگاهی به لباسهای نو قلندر کرد و گفت : ببینم گنج پیدا کردی یا یاقوت خان دست و دلباز شده که عید نشده ، رخت نو و عیدی به تن کردی؟
قلندر ذوق زده دستی به قبای گل بادامی اش کشید و گفت : مدتها بود آرزوی چنین لباسی داشتم ، انگار قدم تو خوب بود ، مسافری دست و دلباز به کاروانسرا آمد و انعام خوبی به من داد و...
سهراب به میان حرف قلندر پرید و گفت : خوب خدا را شکر ، اما باید بگویم من بابت تیمار رخش ،پولی ندارم که انعامت دهم.
قلندر خنده ی ریزی کرد وگفت : اشکال ندارد از صدقه سری شما به ما رسیده..
سهراب با تعجب سرش را به طرف او گرداند وگفت :چی؟ چی گفتی؟
قلندر با حالتی دست پاچه گفت : هیچ..هیچمیگویم اگر در مسابقه بردید ، جبران خواهید کرد...راستی، اگر قصد داری در مسابقه شرکت کنید، باید امروز به میدان کنار قصر بروید و نامتان را بنویسید ، در ضمن برای کسانی که از راه دور امده اند به قصد شرکت در مسابقه، در میدان کنار قصر ،چادرهایی برای پذیرایی و اسکان آنها برپا شده...
از من میشنوی به آنجا برو و لااقل رقیبانت را قبل از مسابقه بشناس...
سهراب با خوشحالی دستی به پشت قلندر زد و گفت : ممنون پسر که باخبرم کردی...قول میدهم اگر در مسابقه بردم ، هر چه بخواهی برایت بگیرم .
قلندر نیشش تا بنا گوش باز شد و همانطور که خوشحال وارد طویله شده بود ،خوشحال تر بیرون رفت...
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی