eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
17.4هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حَرَم حَضرٺ زینب عَجَــبــ|💕 حال و هوایے دارد••• سوریہ فِیِض شَهادٺ چہ صفایے دارد♥️ بنویسید🖊 بہ روے ڪفن این شهدا "" چقدر عمہ ے سادات فدایے دارد "" 【تاقُدس‌ࢪاهۍ‌نیست】 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 @Emam_kh
💢 پیرامون دو باور غلط و رایج 1⃣ دروغ بزرگی به اسم: «اگه ما توی توییتر و اینستا و ... نباشیم، پس کی جبهه‌ی انقلاب رو در آنجا پر کنه؟» این تصورات بابت این هست که افراد، فضای سایبر را شبیه به فضای فیزیکی و سرزمینی تصور می‌کنند که کاملا غلط هست. اگر اثرگذاری بر یک ملت، نیازمند این هست که حتماً در فضای سایبر آنها حضور داشته باشیم: الف) چرا آمریکا برای اثرگذاری بر مردم ایران، هیچوقت وارد فضای سایبر ما نشده؟! مگر مهم‌تر از اشغال فکر، شناخت و عقیده‌ی ایرانی‌ها برای آمریکا، در جهان وجود داره؟؟ ب) چرا این همه سال، بودجه‌های سازمانی و فرهنگی که برای «لشکر سایبری» و «طوفان هشتگی» و ... هزینه شد، ذره‌ای در بزنگاه‌هایی مثل شبهه‌ی مهسا امینی و فروکش اغتشاشات اخیر مؤثر واقع نشد؟! ❇️ نکته آنچه بیان شد، نسبت به حضور تمام مردم در توییتر و اینستا و ... است، نه برخی دستگاه‌ها و نهادها که هویت حقوقی دارند. 2⃣ دروغ بزرگی به اسم: «ایجاد فضای سایبر ملی، مانع رونق اقتصادی است» اگر گزاره‌ی فوق را بپذیریم، آن‌وقت با: الف) چین به‌عنوان دومین اقتصاد جهان و بزرگترین رقیب اقتصادی آمریکا که در عین حال هیچ سرویس سایبری خارجی در کشورش کار نمی‌کند؛ ب) روسیه که یک ابر اقتصاد مترقی و رئیس BRICS است و همزمان، بومی‌ترین فضای سایبر ملی در جهان را ایجاد کرده؛ چه می‌کنید؟؟ چگونه با بیشترین حد کنترل بر فضای سایبرشان، در عین حال جایگاه اقتصادی جهانی دارند و ضمناً در حال پیشرفت و بهبود هم هستند؟! 🔶🔹 یعنی دشمن کاری کند تا ما بر اساس باورهای غلط، تصمیماتی بگیریم که او می خواهد ... ✍️ مهندس شکوهیان‌راد 🇮🇷 @Emam_kh
‼️ تعقیب نماز 🔷 تعقیب نماز لازم نیست به عربی باشد، ولی بهتر است دعاها و ذکرهایی را بخواند که از ائمه (ع) رسیده است، و از جمله‌ی بهترین آنها، ذکری است که به تسبیح حضرت زهرا(س) معروف است، و آن عبارت است: ۳۴ مرتبه «اَللهُ اَکْبَرُ»، ۳۳ مرتبه «اَلْحَمْدُ لِلّهِ»، و ۳۳ مرتبه «سُبْحَانَ اللهِ». 🔷 مستحب است پس از نماز، سجده‌ی شکر کند یعنی به قصد شکر همه‌ی نعمتها و نعمت توفیق الهی بر نماز، پیشانی را بر زمین بگذارد و بهتر آن است که سه مرتبه یا بیشتر بگوید: «شُکْراً لِلّهِ». 📕منبع: رساله آموزشی امام خامنه‌ای @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴⚡️ تجربه مناظرات علمی با یک ابرجاسوس 🔺مدتی با آقای اکبری در یک محفلی مباحثات مختلفی داشتیم و ایشان، مورد احترام بسیاری بود، او را استراتژیست و تحلیلگر قهاری می دانستند که برایشان تحلیل و راهبرد ارائه می کرد. 🔺اوایل به بنده خیلی احترام می گذاشت و متقابلا بنده نیز به ایشان، اما به تدریج و آرام آرام، وقتی چند تحلیل ارائه کرد و مقابلش ما نیز تحلیل می دادیم و به لطف الهی تحلیل های ما درست و مطابق با واقع می شد، احترامش کمتر و کمتر شد. 🔺میگفت برگزیت یا خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا رای نخواهد آورد و ما می گفتیم حتما رای می آورد که همین شد می گفت ترامپ رای نمی آورد و ما می گفتیم رای می آورد و همین شد می گفت ترامپ از برجام خارج نمی شود و ما می گفتیم می شود و همین شد، خلاصه میگفت و می گفتیم تا رسیدیم به فتنه 98 ایشان جوری تحلیل ارائه داده بود که قفل شدن دستگاه تحلیلی اش را به وضوح می شد فهم کرد. گفته بود با توجه به حوادث پیش آمده در آبان، زمستان داغی را پیش رو داریم و احتیاط واجب این است که چنین و چنان کنیم و مثل همیشه بن مایه اصلی تجویزاتش تسلیم در برابر غربی ها بود! 🔺بنده هم وقتی دیدم چنین تحلیلی ارائه داده است در پاسخ نوشتم، ما در حوزه بحثی را داریم با عنوان رجوع مقلدین یک مرجع که در مساله ای به فتوا نرسیده است و احتیاط واجب داده است به مرجع صاحب فتوا، لذا به دوستان مقلد آقای اکبری پیشنهاد می کنم از آنجا که ایشان به نظر قطعی نرسیده و احتیاط واجب داده اند، به تحلیل رهبری عزیز مراجعه کنند که در این زمینه فتوا داده اند: «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند و ما از فتنه 98 و زمستان 98 عبور می کنیم» آقا تو گویی بنزین روی آتش و مرض درونی او ریخته باشند، چون بعد از دقایقی دو صفحه فحشنامه علیه حقیر نوشت هنوز این فحشنامه را یادگاری دارم شروعش این بود که پدرم وصیت کرده با چند گروه حرف نزنم؛ 1- زن سلیته 2- چاه مستراح در حال ریزش 3- سگ هار 4- منافق (البته این آخری را بعدا در ویرایش متن اضافه کرد) 🔺بنده هم زیر پست سراسر توهینش که نشانه ای از مرض درونی و بروز بیرونی اش در آن لحظه بود، نوشتم سلام آقای دکتر عزیز شب قدر است و بهتر است برای هم دعا کنیم بعد آمدم مسجد برای سخنرانی شب قدر وقتی برگشتم دیدم مرا از آن گروه اخراج کرده اند! 🔺از مدیر گروه سوال کردم دلایلی را فرمودند و گفتند روی مصالحی بوده! البته تعدادی از اعضا به بنده پیام میدادند که مراقب خودت باش و اکبری رهایت نمی کند و منزلت را جابجا کن و مدام مسیرهای رفت و آمدت را چک کن بنده هم عرض می کردم نگران نباشید ما آخوندیم و آخوند کارش جهاد تبیین است و فحش خوردن و سر آخر ان شاء الله گلوله خوردن تا اینکه چند وقت پیش که در وزارت خارجه بودم، مدیر همان گروه بنده را دید و گفتند حاج آقا هر که با آخوند در افتاد ورافتاد، گفتم چطور مگه پاسخ دادند فلانی که با شما درگیر شد و آن فحشنامه را نوشت که یادت هست عرض کردم بله گفتند بعد از مدتی به جرم جاسوسی دستگیر کردیم و کارش تمام است! 🔺بعد که پیگیر شدم متوجه شدم تور امنیتی بسیار جالبی روی او پهن کرده بودند و مجدد به قدرت و اقتدار نیروهای امنیتی خودمان پی بردم! اینرا گفتم تا به خود ببالیم و تحمل و صبرمان را بالا ببریم و البته درس عبرتی شود برای آنها که هوس جاسوسی می کنند! والعاقبه للمتقین ✍ حجةالاسلام دکتر محمدعلی رنجبر 🇮🇷 @Emam_kh
8.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یعنی نماز اینقدر مهمه😐 خیلی از مشکلاتی که تو زندگی مون پیش میاد بخاطر اینه که به نماز اهمیت نمی دیم.. 🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت دلدادگی ۴۹ 🎬 : سهراب هفت روز بود که مقیم این مکان مقدس شده بود و فقط برای گرفتن دست نماز و قضای حاجت بیرون میرفت و حتی یک بار هم ، به رخش که جان او به جان اسبش بسته بود ، سر نزده بود . دیگر نه در بند خور و خواب بود و نه دیگر امور دنیا...گرچه از لطف و کرم امامش ،خوراکش سر وعده می رسید ،اما او حاجتی داشت که نیت کرده بود تا رفع آن حاجت از این مکان مطهر بیرون نرود. هفت روز بود که بست نشسته بود در گوشه ای ترین مکان حرم که از دید دیگران پنهان بود ، او رسم سخن گفتن با بزرگان را نمی دانست ، اما حرف دلش را با زبان بی زبانی به امامش می گفت... او خود را بی پناهی می دانست که چشم منتظر پدر و آغوش گرم مادری در انتظار او نبود ، بی پناهی که بی کس و کار بود ، نه شغل و پیشه ای داشت و نه پول و سرمایه ای....جز راهزنی چیزی نمی دانست که آنهم مدتی بود توبه کرده بود و تمام دار وندارش هم از دست داده بود ...پس بی پناهی بود که به این حریم پناه آورده بود. او حالا با روند کار خُدّام حرم آگاه بود ، غلامرضا که اکثر اوقات در حرم بود و گاهی که غیبش میزد ، برای رسیدگی به امور زائران بود، چند خادم جوان هم بودند که رسیدگی به نظافت و امور حرم بر عهده شان بود و اینک که صبح تازه از پشت کوه های مشرق زمین طلوع کرده بود ،یکی از آنها بر بالای نردبانی رفته بود تا شمع های داخل چلچراغ بالای ضریح را تعویض نماید. سهراب همانطور که زانو در بغل گرفته بود و حرکات آن خادم جوان را می پایید ، متوجه سرو صدایی در حرم شد. دیگرِ خادمان با شتاب و البته احترام به نزد تک تک زائران داخل حرم میرفتند و چیزی در گوششان زمزمه می کردند و درکمال تعجب ،هر زائر با شنیدن سخنان آنها ،سریع از جا بلند می شد و به بیرون می رفت. سهراب حدس زد که احتمالا می خواهند کل حرم را جارو نمایند ، اما کف حرم و سنگهای مرمر اینجا مانند آینه می درخشید . سهراب که حوصله ی هوای بیرون را نداشت ، خود را به داخل پناهگاهش کشید و مانند جنینی در رحم مادر، روی دستانش خوابید و طوری وانمود کرد که اگر یکی از خادمان متوجه حضور او می شد ، با دیدن اینکه او در خواب است ، به سهراب رحم کند و از بیرون نمودن او خودداری نماید. اما هیچ کس متوجه سهراب نشد و خیلی زود ،حرم خلوت خلوت شد، حتی آن مردجوانی که شمع های چلچراغ را عوض می کرد نیز فی الفور بیرون رفت. سکوت همه جا را فرا گرفته بود. سهراب چشمانش را روی هم فشار میداد ، اما حرکت نسیمی فرح بخش را در اطرافش حس می کرد ،ناگهان... ادامه دارد... 📝 به قلم : ط_حسینی
روایت دلدادگی ۵۰ 🎬 : سهراب متوجه شد خبری از نظافت و‌ جارو و...که تصورش را می کرد نیست ، اما حضور کسی را در اطرافش احساس کرد. شک داشت که از خادمان حرم باشد یا کسی دیگر؟ ...پس ترجیح داد خود را به خواب بزند تا کسی مانع ماندن او داخل حرم نشود. همانطور که در عالم تخیلات خود غرق بود ، ناگهان صدای نازک زنانه ای که اندکی لرزش در آن موج میزد بلند شد : سلام مولای خوبم ، سلام امام عزیزم ، سلام مراد زندگی ام ، سلام ای برکت حیاتم، سلام ای دستگیر درماندگان ، به خداوند قسم که من درمانده ای هستم بی وفا ، بنده ای هستم غافل که فقط هنگام حاجت و نیاز، یاد بزرگان می کنم ، مرا ببخش مولای کریمم ، مرا عفو نما آقای رئوفم ، این بنده ی حقیر را به بزرگی خودت ببخش و بر من خرده نگیر ، مولای عزیزم ، دردی به دلم رسیده که نمی توانم آن را بازگو کنم ، ترسم از آن است که مرا به سُخره گیرند ، اما شما که دوای درد بی درمانید ، شما نانوشته ، نوشته می خوانید و ناگفته راز دل می دانید... حال که خود می دانید در دلم چه می گذرد ، دستم را بگیر ، خودتان شاهدید که در طول عمرم، آنچنان پرورش یافتم و آنچنان عمل کردم که رضایت خدا و ائمه را در بر داشته باشد . اما نمی دانم این نسیمی که به دلم وزیده ، واقعا نفحاتی روحانی ست یا هوسی ست زود گذر....مولای خوبم همه ی امور را به دستان با سخاوت شما سپردم ، اگر هوس است که خود آتش درونم را خاموش کن که پناه آوردم به درگاهت که از غیر ببُرم و به شما نزدیک شوم و اگر چیزی غیر از هوس است ، خود کرم کن آنچه را که می دانی مصلحتم است....رشته ی زندگی ام به دستان شما....اختیار این دخترک گنهکار از آنِ شما....بزرگ من هستید و بزرگی نمایید برای این دخترک سراپاتقصیر... سهراب که از طرز سخن گفتن این غریبه ی شیرین زبان و با ادب، به وجد آمده بود ، آرام از جا برخاست. انگار پاهایش به اختیار او نبود ، به سمتی که از آنجا صدا می آمد راه افتاد ، درست بالای سر قبر مطهر ، دخترکی به زیبایی خورشید ، روبنده را بالا زده بود و گرم گفتگو با امام رضا(ع) بود. چشم سهراب به آن چهره ی پری رو که مملو از اشک بود، افتاد . انگار بندی درون قلبش پاره شد ، گرمی چیزی را در دل احساس کرد ، احساسات متناقضی به او دست داده بود ،هم گرمش بود و هم احساس لرز می کرد،هم دوست داشت با این دخترک که نمی دانست کیست و از کجا آمده ، هم صحبت شود و هم روی آن را نداشت که خود را نشان این فرشته ی زیبا دهد... مردد برجای خود ایستاده بود و آن دخترک زیبا رو هم بدون اینکه متوجه حضور سهراب باشد ، همانطور که قرآن را در آغوشش می فشرد با امام رضا (ع ) ،سخنها می گفت... ادامه دارد.... 📝 به قلم : ط_حسینی
⚜ ذکر صالحین ⚜ ✅شأن و منزلت بسم الله 🔸گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد . شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد. وی بعد از این کاربه مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. 🔘 زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید. 📚 خزینةالجواهر ص۶۱۲ @Emam_kh