eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
17.5هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت دلدادگی ۵۱ 🎬: سهراب مانند روحی که گویی اختیار حرکاتش به دست خودش نبود ، با آرامی جلو‌رفت و جلو رفت. خیره به چهره ای زیبا که به جرآت می توانست قسم بخورد که در عمرش هرگز چنین فرشته ی زیبارویی ندیده ، بود. در یک قدمی او و نزدیک ضریح مطهر زانو زد و آرام گفت : س...سلام فرنگیس با شنیدن صدای ناگهانی یک مرد غریبه ،آنهم در حالی که به او‌ گفته شده بود ، هیچ کس در این مکان مطهر نیست ، با خشم روبنده اش را پایین انداخت و سرش را بالا گرفت و با تحکم گفت : شما به چه جرأتی... و تا نگاهش به صورت آشنای سهراب افتاد ، انگار حرف در دهانش خشکید...در حالیکه سراسر وجودش را هیجانی شدید ،فرا گرفته بود ،با دست پاچگی ،قرآن را به طرف سهراب داد و گفت : س...سلام ، شما قرآن خواندن می دانید؟ می شود برایم چند آیه از قرآن بخوانید؟ فرنگیس اصلا نمی دانست چه می کند و چه می گوید و دلیل این خواسته اش چه بود؟ آنهم از جوانی که تنها هفت روز پیش در میدان مسابقه دیده بودش و هیچ‌ شناخت دیگری از او نداشت و فقط میدانست نامش سهراب است و از سیستان آمده و نمی توانست که انکار کند، این جوان دل او را ربوده بود. سهراب مبهوت از حرکت این دخترک زیبا و دستپاچه تر از او ، نگاهش را از چشمهای فرنگیس که از زیر روبنده پیدا بود ، گرفت و به زمین دوخت و همانطور که قرآن را از دست دخترک می گرفت به آرامی گفت : آری تلاوت قران را می دانم ، نگاهش از زمین به قرآن کشیده شد و همانطور که این کتاب الهی را لمس می کرد ، متوجه شد قرآن نفیس و گرانبهایی باید باشد ، اما سهراب اینقدر گیج احساسات درونی اش بود که متوجه نشد ، کتاب پیش رویش ،همان است که او بعد از گذشت چندین سال ، برای بدست آوردنش راهی خراسان شده ، اگر او به هوش بود و صفحه ی اول قرآن را می‌گشود ، حتما نام خود را آخرین نفر شجرنامه ای که در این صفحه قرآن نوشته شده بود ، می دید‌.... سهراب که سعی می کرد وانمود کند ،حالت عادی دارد ، قرآن را در دست گرفت ، بسم اللهی زیر لب گفت و کلام خدا را باز کرد..... ادامه دارد‌.. 📝 به قلم : ط_حسینی
روایت دلدادگی ۵۲ 🎬: سهراب بی خبر از آنچه که در دل ،دخترک روبرویش می گذشت ،چشمانش را بست و قرآن را باز کرد ، چشمش به آیه ی پیش رویش افتاد و خط زیبایی که انسان را به خود می خواند ، با لهجه ی غلیظ و زیبای عربی شروع به تلاوت نمود: واِنّهُ خَلق الزوجین ،الذَکر والاُنثی.... سهراب می خواند و فرنگیس همانطور که سرش پایین بود و دست در شبکه های ضریح داشت ، انگشتانش را بیشتر به ضریح می فشرد و مرواریدهای غلتان اشک ،رخسارش را می شست... فرنگیس باور نداشت به این راحتی به خواسته ی دلش برسد و چه زیبا آیات قرآن او را از آینده اش و مصلحت زندگی اش آگاه کردند ، او مـدتها بود،یعنی از زمانی که خودش را شناخته بود تنـها مونسش همین قرآن بود ، انگار او رازش را به قرآن می گفت و چه زیبا این کتاب آسمانی ،در موقعیت های مختلف ، جواب او را با آیات نورانی اش داده بود. فرنگیس الان مطمئن بود ،این مرد جوان پیش رویش کیست و در آینده چه خواهد شد... همانطور که غرق شنیدن آیات با لحن زیبای سهراب بود ، رو به قبر مطهر نمود و آرام زمزمه کرد :مولای مهربانم ؛ فهمیدم آنچه را که می بایست بدانم ، نمی دانم چه باید بکنم پس گره این تقدیر را به دست خودتان میدهم ،شما پدری کنید برای این دخترک سراپا تقصیر و‌ من سر می‌نهم به تقدیری که مولایم برایم رقم زند‌. و سهراب در احساساتی که تازه درک کرده بود ،دست و پا میزد ، دوست داشت این لحظات تا ابد به طول انجام و بی خبر از این بود ،که کتاب مقدس دستش ،همان است که اصالت سهراب را در بر دارد و کاش او متوجه شود....اما سهراب نمی داند دست تقدیر قرار است او را به کجا کشاند و چه ببیند... در همین شور و دلدادگی بودند که گلناز نفس زنان جلو آمد و انگار که متوجه سهراب نشده بود، نزدیک فرنگیس شد و گفت : بانوی من....بانوی من ، جلوی درب ورودی پدر خانم شاهزاده فرهاد است ، انگار او هم قصد زیارت دارد ، می خواست وارد شود و وقتی فهمید که زیارت را برای شما خلوت نمودند ، وارد نشد. من آمده ام از شما کسب تکلیف نمایم ، اجازه بدهیم وارد شود یانه؟ فرنگیس آرام قران را از دست سهراب بیرون کشید و گلناز تازه متوجه حضور سهراب شد ، تا نگاهش به این پهلوان جوان که دل خانمش را ربوده بود افتاد ، دستش را بر دهان بازش گذاشت و گفت : وای خدای من....این که....این که.... ادامه دارد...‌ 📝 به قلم : ط_حسینی
✅از كجا دانستند؟ 🔸 يكى از كوهنوردان مى گويد: در تمام مدت سال از منزلم تا بالاترين نقطه تپه اى كه در محيط زندگيم بود، راهپيمايى مى كردم. زمستان بسيار سردى بود، برف سنگينى زمين را پوشانده بود، از محلى كه رفته بودم بر مى گشتم، در مسير راهم در بالاى تپه حوضچه اى پر آب بود. گنجشك هاى زيادى هر روز پس از خوردن دانه به كنار آن حوضچه براى آب خوردن مى آمدند؛ آن روز سطح حوضچه را يخ ضخيمى پوشانده بود، گنجشك ها به عادت هر روز كنار حوضچه آمدند نوك زدند، سطح محل را يخ زده يافتند، ايستادم تا ببينم كه اين حيوانات كوچك ولى با حوصله چه مى كنند. ناگهان يكى از آن ها روى يخ آمد و به پشت بر سطح يخ خوابيد، پس از چند ثانيه به كنارى رفت، ديگرى به جاى او خوابيد و پس از چند لحظه دومى برخاست، سومى به جاى او قرار گرفت، همين طور مسئله تكرار شد تا با حرارت بدن خود آن قسمت را آب كردند؛ وقتى نازك شد با نوك خود شكستند آب بيرون زد، همه خود را سيراب كردند و رفتند؛ براستى اين عمل اعجاب انگيز چيست؟ از كجا فهميدند كه يخ با حرارت آب مى شود سپس از كجا فهميدند كه بدن خود آن ها حرارت مناسب را دارد و از كجا دانستند كه بايد اين حرارت با خوابيدن روى يخ به يخ برسد و از كجا فهميدند كه با خوابيدن يك نفر مشكل حل نمى شود، بلكه بايد به نوبت اين برنامه را دنبال كرد؟ آيا جز هدايت حضرت حق اسم ديگرى بر اين داستان مى توان گذاشت؟! 📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی جلد 13 اثر استاد حسین انصاریان @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در هنر مرکب مداحی ظاهر زیبا را با باطن پر محتوا و محکم همراه کنید 🏷 دیدار_مداحان @Emam_kh
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸صحبت های قابل تأمل 💠حضرت آقا دنبال شیر زن هستن برای نجات کشور!!! خانمایی که عشق امام زمان را در قلب تان دارید و دوست دارید امام زمان از شما راضی باشن فقط بخاطر خدا و امام زمان.... این بحران را دریابید و الان که آینده تاریخ شیعه به تصمیم شما وابسته است مجاهدت فرزندآوری کنید . •┈•┈••✾•🕊•🇮🇷•🕊•✾••┈•┈• @Emam_kh
🔴 علت عربده همه این عربده ها و سروصداهای انگلیس خبیث در واکنش به اعدام جاسوسش در ایران ، تلاشی است برای اعاده حیثیت برباد رفته خود نزد دیگر مزدوران و جاسوسان فعالش در ایران. اعدام این ابرجاسوس هرچند با تاخیر انجام شد اما اقدامی قاطع و پیامی روشن از سوی جمهوری اسلامی برای دشمنان و مزدوران داخلیشان بود. ضمن تشکر از واجا و قوه قضائیه ، بی صبرانه منتظر و اعدام جاسوسان و نفوذی های مشهور اما مغفول هستیم ... ✍ "قاسم اکبری" @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای اگر خامنه ای حکم جهادم بده! خیلی وقته حکم جهاد داده😐 ‌ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @Emam_kh
بی حجابی در کلام شهدا 🔹شهید داریوش علوی: بیحجابی توهین به اسلام و خون این شهیدان است 🔹شهید سید رضا لگزایی: با این زن های ولگرد و بدحجاب و بی حجاب صحبت کنید، وظیفه شماست که با آنها مبارزه کنید و نگذارید که خون برادرانتان را پایمال کنند. 🔹شهید حمید رضا حسینیان: ای خدای بزرگ، تو را به تمامی این شهیدان قسم که بی حجاب ها ، منافقین و دشمنان امام و دشمنان ملت و آن هایی که این انقلاب را یاری نمی کنند و توطئه می کنند را از بین ببر. 🔹شهید داریوش خواجه گیری: من با این که با انسان های مختلف برخورد داشته ام ، ولی در این جا جدا می گویم، ملی گرایان و چپ نمایان و منافقین و👈 زنان بی حجاب حق ندارند در تشییع جنازه و ختم من شرکت کنند. 🔹شهید داود ابوالحسنی: کسانی که بی حجاب و ضد انقلاب هستند ، دوست ندارم که در مراسم دفن و ختم من شرکت کنند و از شما می خواهم که جلو آنها را بگیرید 🔹شهید محمد امیری مورنانی: با افرادی که نمی توانند حجابی خداپسندانه داشته باشند معاشرت نکنید 🔹شهید حمید رضا جعفری عقدایی: از مردم می خواهم علیه ضدانقلاب و بی حجابی به شدت مبارزه کنند و هر که بی حجاب بود آن را امر به معروف کنند 🔹شهید رسول ایزدی: این را از امت شهید پرور خواهشمندم که ریشه بی حجابی که ننگ بزرگ است و از زمان طاغوت ادامه داشته را از جامعه اسلامی ما بردارند 🔹شهید داود بازاندی: ای مسلمانان چرا هنوز بی حجابی در شهر و دیار ما ریشه کن نشده؟ 🔹شهید احمد احراری: از مسئولین محترم می خواهم حجاب را در مملکت به نحوی که اسلام می خواهد درآورید 📚گزیده موضوعی وصیت‌نامه شهدا/ دفتر اول @Emam_kh
14.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ کوبنده بانوی آمریکایی به زن ایرانی ..!! 🔹جزو عجیبترین و نادرترین اتفاقاتی بود که این مدت دیده ام که زن آمریکایی بخواهد اندیشه زن ایرانی را نسبت به آزادی تصحیح کند 🔹به گمانم همه باید همت کنیم تا این پاسخ به دست سلبریت ها و اهالی جنگ زن زندگی برسد @Emam_kh