02.Baqara.129.mp3
1.18M
آیه ۱۲۹ ازسوره بقره
🌹استاد قرائتی
@Emam_kh
دشمن پیشرفتهای دفاعی ما مثل پهپاد را تبلیغ میکند اما پیشرفتهای دیگر ما را کتمان میکند
▪️همینها دشمن را عصبانی کرده است
رهبر انقلاب:
🔹گاهی اوقات در مقام خدشهی در پیشرفتها میگویند، چرا همهی تلاش خودتان را گذاشتید روی تسلیحات؛ پهباد، موشک و... خب، جوابش این است که اولاً لازم است، کشوری که دشمن دارد باید به فکر خودش باشد دیگر.
🔹ما دشمن داریم باید جهت دفاعیمان را تقویت کنیم عقل حکم میکند، شرع هم میگوید: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ».
🔹ثانیاً در بخشهای دیگر مگر کمتر از بخش دفاعی کار شده؟ چندین برابر بخش دفاعی در بخش صنعت کار شده، در بخشهای زیربنایی کار شده، در جاده و سدّ و امثال اینها کار شده، این همه کار.
🔹حالا مسائل دفاعی طبعاً جوری است که دشمنها هم میخواهند به دلایل خاص خودشان مدام تبلیغ کنند که بله؛ ایران پهپاد داشت به فلان جا فروخت، به فلان جا داد، چه کرد چه کرد. اما پیشرفتهای صنعتی را داعی ندارند بلکه داعی دارند که کتمان کنند و کتمان میکنند، ما در قسمتهای دیگر هم پیشرفت زیاد داشتیم.
🔹البته ملت به این وسوسههایی که میکنند اعتنایی نکرد. همینهاست که دشمن ما را عصبی میکند، همین پیشرفتهاست که دشمن را عصبانی میکند.
@Emam_kh
📸 پاسخ سخت خداوند به زوجهایی که بچهدار شدن را عقب میاندازند؛ بهروایت رهبر انقلاب
✍️همواره توصیهی بنده بعداز #ازدواج_آسان، موضوع #فرزندآوری سریعتر است؛ چه بسیاری از زوجها را دیدهام که به بهانهی مسائل فرعی مثل تحصیل زن، مهیا شدن امکانات شوهر و... ناشکری کرده و فرزندآوری را عقب انداختند؛ درنتیجه سالها در حسرت فرزند سپری کردند و یا دیگر هرگز فرزنددار نشدند!
🖌 محمد جوانی
@Emam_kh
⭕️ دیکتاتور ندیده ها ببیند و بخونند و بگویند
✍ آپولو از خدای یونیان باستان تا شکنجه ی ساواک
🔹آپولو یا آپولون نام یکی از خدایان بزرگ یونانیان بود. اهالی یونان در دوران باستان این خدا را بسیار دوست داشتند. تصور آنان این بود که آپولو، زیبا، نیرومند، عادل، شفابخش و طرفدار شعر و موسیقی است. آپولو نزد یونانیان خدای خورشید هم بود.
👈در قرن بیستم موشکهایی که کشور آمریکا به فضا می فرستاد، آپولو نام داشت.
🔸اما آپولو در زمان حکومت پادشاهی محمدرضا پهلوی نام دستگاهی بود که در سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) برای شکنجه زندانیان سیاسی به کار می رفت.
🔹آن دسته از زندانیهایی که از معرفی دوستان مبارز خود یا اطلاعاتی که درباره گروههای مخفی داشتند، خود داری می کردند ، با این دستگاه شکنجه می شدند.
📎چرا به این دستگاه آپولو می گفتند؟ زیرا کلاهی که بر سر زندانی می گذاشتند ، شبیه کلاه فضانوردان بود.
👈 زندان سیاسی را روی صندلی می نشاندند ، دستها و پاهایش را می بستند و بعد آن کلاه فلزی را روی سرش می گذاشتند. هنگام شکنجه، وقتی زندانی از درد فریاد می زد صدایش داخل این کلاه می پیچید و او را به شدت آزار می داد. انعکاس صدا گاهی باعث پاره شدن پرده گوش می شد.
📎 زندانیان سیاسی می گویند : وقتی صدا در داخل آن کلاه فلزی می پیچید انگار دنیا را روی سر زندانی خراب می کردند. اگر تقلا می کرد، لبه های تیز دستگاه شانه و گردن او را مجروح می کرد.
#دیکتاتور_ندیدید!
#پرویز_ثابتی
@Emam_kh
🏴🖤🏴🖤🏴🖤🏴
شهادت امام موسی کاظم(علیه السلام )
بیست و پنجم رجب سالروز شهادت امام موسی کاظم(علیه السلام)، امام هفتم شیعیان جهان در سال 183 هجری است.
درباره حبس امام موسی (ع) به دست هارون الرشید شیخ مفید در ارشاد روایت می كند كه علت گرفتاری و زندانی شدن امام، یحیی بن خالد بن بر مك بوده است زیرا هارون فرزند خود امین را به یكی از مقربان خود به امام جعفربن محمد ابن اشعث كه مدتی هم والی خراسان بوده است سپرده بود و یحیی بن خالد بیم آن را داشت كه اگر خلافت به امین برسد جعفربن محمد را همه كاره دستگاه خلافت سازد و یحیی و بر مكیان از مقام خود بیفتند.
جعفر بن محمد بن اشعث شیعه بود و قایل به امامت موسی (ع) و یحیی این معنی را به هارون اعلام می داشت. سرانجام یحیی پسر برادر امام را به نام علی بن اسماعیل بن جعفر از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویی كند. گویند امام هنگام حركت علی بن اسماعیل از مدینه او را احضار كرد و از او خواست كه از این سفر منصرف شود. و اگر ناچار می خواهد برود از او سعایت نكند. علی قبول نكرد و نزد یحیی رفت و بوسیله او پیش هارون بار یافت و گفت از شرق و غرب ممالك اسلامی مال به او می دهند تا آنجا كه ملكی را توانست به هزار دینار بخرد. هارون در آن سال به حج رفت و در مدینه امام و جمعی از اشراف به استقبال او رفتند. اما هارون در قبر حضرت رسول (ص) گفت یا رسول الله از تو پوزش می خواهم كه می خواهم موسی بن جعفر را به زندان افكنم زیرا او می خواهد امت ترا برهم زند و خونشان بریزد. آنگاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون بردند و او را پوشیده به بصره نزدوالی آن عیسی بن جعفربن منصور بردند.
عیسی پس از مدتی نامه ای به هارون نوشت وگفت كه موسی بن جعفر در زندان جز عبادت ونماز كاری ندارد یا كسی بفرست كه او را تحویل بگیرد یا من او را آزاد خواهم كرد. هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربیع سپرد و پس از مدتی از او خواست كه امام را آزاری برساند اما فضل نپذیرفت و هارون او را به فضل بن یحیی بن خالد برمكی سپرد. چون امام در خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخر الامر یحیی امام را به سندی بن شاهك سپرد و سندی آن حضرت را در زندان مسموم كرد و چون آن حضرت از سم وفات یافت سندی جسد آن حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد كه ببیند در بدن او اثر زخم یا خفگی نیست. بعد او را در باب التبن در موضعی به نام مقابر قریش دفن كردند. تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال 183 ق در 55 سالگی گفته اند.
🖤🏴🖤🏴🖤🏴🖤
@Emam_kh
📩 #اتحاد_ملی کشور را قوی میکند / مناظره خوب است اما منازعه نباید باشد
🔻 یکی از چیزهایی که در ایجاد قوت در کشور مؤثر است و کشور را قوی میکند اتحاد ملی است، اتحاد ملی. سر چیزهایی جزئی تنازع نباید انجام بگیرد، البته اختلاف نظر هست، در این اختلاف نظرها مباحثه خوب است، مناظره خوب است، اما منازعه خوب نیست.
🔹 مناظره کنند، حرف بزنند، بحث کنند، در دانشگاه، در حوزه، در رسانههای عمومی، استدلال کنند با ادب، با حفظ حرمت دیگران این خوب است، اما منازعه کردن خوب نیست، دشمنی کردن خوب نیست، دهان را به حرف ناشایست آلودن خوب نیست، اینها خوب نیست. اتحاد است که کمک میکند.
📩 ضعفهای کشور را با نگاه انقلابی میتوانیم برطرف کنیم نه با نگاه ارتجاعی و نق زدن
🔻 ما پیشرفت کردیم اما آیا در کنار این پیشرفتها ضعف نداریم؟ چرا. کمبودها و ضعفهای ما کم نیست، بعضیهایش را مردم احساس میکنند. گرانی هست، تورم هست، این ضعف است. کاهش ارزش پول ملی هست. اینها ضعف است. اینها را داریم ما، ضعفهای دیگری را هم داریم در بخشهای مختلف.
🔹 ضعفها وجود دارد منتها ما دو جور میتوانیم به مسئله نگاه کنیم درست توجه بفرمایید به خصوص جوانهای عزیزمان توجه کنند. یک طرف پیشرفتها، موفقیتها، دستاوردهاست یک طرف هم ضعفهاست. دو جور میشود نگاه کرد. یک جور این است که نگاه کنیم به دستاوردها بفهمیم که ما توانش را داریم. بگوییم خیلی خب. با همان همتی که اینها را به دست آوردیم این ضعفها را هم با همان همت برطرف خواهیم کرد. این نگاه، نگاه انقلابی است.
🔹 یک نگاه دیگر این است که نگاه کنیم به ضعفها بگوییم آقا فایدهای ندارد ببین نگاه کن، ببین چه ضعفهای داریم ما. فایده ندارد نمیشود کاری کرد. یا بنشینیم دست روی دست بگذاریم یا نق بزنیم یا فریاد علیه بزنیم یا ضعفها را با صدای بلند چند برابر بزرگ کنیم. این نگاه، نگاههای ارتجاعی است.
🔹 بله ضعف هست منتها شما با نگاه انقلابی به ضعفها نگاه کنید چرا با نگاه ارتجاعی نگاه میکنید.
📩 کار اساسی امروز مسئولین کشور این است که تورم را علاج کنند
🔻 امروز، مهمترین کارهای ما کارهای اقتصادی است. بدون رشد اقتصادی کار پیش نمیرود. خب رشد اقتصادی اگر بخواهد پیدا بشود، تولید اگر بخواهد افزایش پیدا کند، باید ثبات اقتصادی باشد، تورم باید مهار بشود.
🔹 امروز یکی از کارهای اساسی که مسئولین کشور، قوهی مجریه، قوهی مقننه، دستگاههای پیگیری، دستگاههای اجرایی به عهده دارند، مسئولین مستقیم و مسئولین غیرمستقیم این است که علاج کنند. علاجپذیر است. این جور نیست که علاج نداشته باشد. راه دارد. باید راهش را پیدا کنند. علاج کنند تورم را.
📩 فعالیت سیاسی درست، تمسخر و توهین نیست
🔻 فعالیت سیاسی فقط این نیست که آدم بنشیند یک نقطه ضعفی در دولت یا در دستگاههای دیگر پیدا کند بنا کند این را در فضای مجازی با مسخره و با توهین و … بزرگ کند. فعالیت سیاسی که این نیست، فعالیت سیاسی این است که شما؛ نگاه کنید فضای سیاسی دنیا را، فضای سیاسی منطقه را، اهداف دشمنان را، جهتگیری دوستان را برای مردم آنهایی که شما بیشتر از آنها میدانید، بیشتر از آنها میفهمید برای آنها تشریح کنید فعالیت سیاسی این است.
@Emam_kh
روایت دلدادگی
قسمت۱۱۲🎬:
ننه صغری همانطور که نفس نفس میزد ، خنده بلندی کرد و گفت : عبدالله! نگفتم امروز جمیله میاد !! حالا هم جای اینکه اینجا وایستی و من را نگاه کنی برو چند تا خرشک از بین این علفا پیدا کن ، بچه ام سرش شکسته باید مرهم براش درست کنم.
عبدالله که هاج و واج مانده بود ، تا شنید که سر این دخترک شکسته ،سریع به سمت زمین رفته ومشغول جمع کردن گیاه برای ضماد شد و ننه صغری هم به طرف خانه اش حرکت کرد.
انگار امروز این پیرزن ، توانی دیگر یافته بود و به مانند پهلوانی نوظهور ، فرنگیس را به کول می کشید و اصلا هم احساس خستگی نمی کرد.
ننه صغری که به آبادی رسید ، روستایی ها همانند عبدالله با تعجب سراپای او را نگاه می کردند و در گوش هم پچپچ می کردند.
ننه صغری که خوشحالی از چهره اش می بارید در حین رفتن بلند بلند می گفت تا همگان بشنوند : دو سال است همه تان مرا نیشخند می کنید و کوچک و بزرگتان به من صغری دیوونه می گفتید ، دیدید که حرف من درست بود ، اینهم جمیله ام با همان رخت زیبای عروسی...
هنوز ننه صغری به درگاه اتاق زندگی اش نرسیده بود که خبر دهان به دهان وگوش به گوش رسید : ننه صغری ، دختری را کول کرده و به خانه آورده....
وارد اتاق شد ، عبدالله با دسته ای گیاه در دستش ،نفس زنان خود را به او رساند.
ننه صغری با فریاد گفت : چرا ایستاده ای ، زود تشک نو ،همان که جهاز جمیله بود را بیانداز و با اشاره به کپهٔ رختخواب ها ادامه داد: زیر زیر گذاشتمش..
عبدالله که حال دخترک بیهوش را می دید، سریعا دستورهای زن مجنونش را که معلوم نبود این دختر بینوا را از کجا آورده ، اجرا می کرد.
تشک نو ،که بوی نا می داد ، پهن شد و پیکر بیهوش و نحیف فرنگیس که لاغرتر از همیشه می نمود بر آن قرار گرفت.
ننه صغری که زنی کارکشته و باهوش بود و قبل از مردن دخترش جمیله ، عاقله زنی بود که هزار هنر در آستین داشت ، مانند طبیبی حاذق ، مشغول تهیه ضماد شد.
خرشک ها را داخل هاون سنگی جلوی اتاق ریخت و در چشم بهم زدنی کوبید و سپس بادنبه و زرد چوبه و چند گیاه خشک دیگر قاطی کرد و در کمترین زمان ممکن ،مرهمی قوی درست کرد.
آرام چارقد خودش را که بر سر فرنگیس بسته بود باز کرد ،می خواست روسری فرنگیس را که با خون سرش رنگ گرفته بود باز کند که عبدالله متوجه سوزن طلایی رنگ که زنجیرهای کوچک طلایی به آن وصل بود و گیرهٔ زیر چارقد بود شد و گفت :
ادامه دارد...
📝به قلم : ط_حسینی
روایت دلدادگی
قسمت ۱۱۳🎬:
عبدالله کنار دست زنش نشست و با اشاره به فرنگیس گفت : زن ! این کیه؟! از کدام جهنم دره ای پیداش کردی؟ اصلا زنده است؟ از رخت و لباسش معلومه که از بزرگان هست ، بالاخره کس و کارش میان دنبالش...
ننه صغری با غضب به عبدالله نگاهی انداخت وگفت : جمیله را نمی بینی؟!
و سپس دست فرنگیس را در دست گرفت و گفت : زبانت را گاز بگیر بچه ام زنده است ، نگاه کن ،دستانش دم به دم گرم تر می شود ، انگار خون در بدنش جاری میشود...
رخت و لباسش هم همان رخت عروسی اش است..کمتر حرف بزن و بگذار کارم را بکنم.
عبدالله که دوست داشت ،زودتر این دخترک چشم باز کند و خودش پرده از حقیقت خود و اصالتش بردارد، ساکت شد، خود را به گوشهٔ اتاق کشید و می خواست حرکات تند و فرز ،زنش را نگاه کند که تازه متوجه همهمهٔ بیرون شد.
ننه صغری ،ضماد را بر سر فرنگیس گذاشت ، دستی به گردنبند زیبایی که بر گردن او بود کشید و گفت :حکمن ،اجنه او را برده بودند و این طلاهای زیبا هم هدیهٔ آنان است و رو به عبدالله کرد وگفت : مگر دروغ می گویم ؟! همه می دانند که از ما بهتران ، چشمشان دنبال دخترهای زیبا هست ، پس روز عروسی جمیله او را دزدیدند....ننه صغری بوسه ای از گونهٔ جمیله گرفت و ادامه داد: اما جمیله ام ، دختر عزیزم آنقدر زرنگ بوده که از چنگ از ما بهتران گریخته و خود را به آب انداخته ،چون می دانسته من همیشه در کوه کمر و کنار رودخانه به انتظار آمدن او هستم.
عبدالله با شنیدن این حرف ، آهی کشید ، اوحالا متوجه شده بود که زنش ، این دختر نگون بخت را از کجا به چنگ آورده و از دلایلی که ننه صغری برای توجیه نبودن جمیله ،قطار می کرد ،شگفت زده شد و در حالیکه زیر لب تکرار می کرد :هه، از ما بهتران!! خدایا توبه...به سمت درب چوبی اتاق رفت و با باز شدن لنگ درب، دسته ای سر از بین آن نمایان شد که گوش خوابانده بودند و می خواستند ببینند در آن اتاق چه می گذرد..
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی