27.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥣 دین ماستی
🎭 یه وقتی نماز خوندنامون باعث خوشحالی شیطان میشه...
@Emam_kh
در سکوتی که دلت دست دعا باز نمود
یاد ما باش که محتـاج دعائیـم هنـوز
در لحظات افطار برای تمام گرفتاران ومریض داران وحاجت داران ڪه محتاج دعای من و تو هستند دعا ڪنیم؛
طاعات وعباداتتون قبول حق باشه التماس دعا
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فرمانده کل نیروی انتظامی:
⭕️سردار رادان: از شنبه ۲۶ فروردین افرادی که کشف حجاب کنند با تجهیزات هوشمند شناسایی میشوند. 😎
⭕️افرادی که در مراکز عمومی کشف حجاب کنند بار اول تذکر میگیرند و در مرحلۀ بعد به دادگاه معرفی میشوند.
⭕️ خودروهایی که در آنها کشف حجاب شده، بار اول تذکر میگیرند و بار دوم خودرو توقیف میشود.
⭕️تمام صنفهایی که کارمندان آنها کشف حجاب کنند، اخطار میگیرند و بعد پلمب میشوند. 👌
🌍 انتشار_حداکثری_با_شما
@Emam_kh
دختر_شینا
قسمت :6⃣4⃣1⃣
با انگشت سبابه اش اشک هایم را پاک کرد و گفت: «گریه نکن. بچه ها ناراحت می شوند. این ها واقعیت است. باید از حالا تمرین کنی تا به موقعش بتوانی تحمل کنی.» مکثی کرد و دوباره گفت: «این بار هم که بروم، دل خوش نباش به این زودی برگردم. شاید سه چهار ماه طول بکشد. مواظب بچه ها باش و تحمل کن.»
و من تحمل کردم. صمد چند روز بعد رفت و سه چهار ماه دیگر آمد. یک هفته ای ماند و دوباره رفت. گاهی تلفن می زد، گاهی هم از دوستانش که به مرخصی می آمدند می خواست به سراغ ما بیایند و از وضعیتش ما را باخبر کنند. برادرهایش، آقا شمس الله، تیمور و ستار، گاه گاهی می آمدند و خبری از ما می گرفتند.
حاج آقایم همیشه بی تابم بود. گاهی تنهایی می آمد و گاهی هم با شینا می آمدند پیشمان. چند روزی می ماندند و می رفتند. بعضی وقت ها هم ما به قایش می رفتیم. اما آنجا که بودم، دلم برای خانه ام پر می زد. فکر می کردم الان است صمد به همدان بیاید. بهانه می گرفتم و مثل مرغ پرکنده ای از این طرف به آن طرف می رفتم. تا بالاخره خودم را به همدان می رساندم. خانه همیشه بوی صمد را می داد. لباس ه
ایش، کفش ها و جانمازش دلگرمم می کرد.
به این زندگی عادت کرده بودم. تمام دلخوشی ام این بود که، هست و سالم است. این برایم کافی بود.
قسمت :7⃣4⃣1⃣
حالا جنگ به شهرها کشیده شده بود. گاهی در یک روز چند بار وضعیت قرمز می شد. هواپیماهای عراقی توی آسمان شهر پیدایشان می شد و مناطق مسکونی را بمباران می کردند. با این همه، زندگی ما ادامه داشت و همین طور دو سال از جنگ گذشته بود.
سال 1361 برای بار سوم حامله شدم. نگران بودم. فکر می کردم با این شرایط چطور می توانم بچه دیگری به دنیا بیاورم و بزرگش کنم. من ناراحت بودم و صمد خوشحال. از هر فرصت کوچکی استفاده می کرد تا به همدان بیاید و به ما سر بزند. خیلی پی دلم بالا می رفت. سفارشم را به همه فامیل کرده بود. می گفت: «وقتی نیستم، هوای قدم را داشته باشید.»
وقتی برمی گشت، می گفت: «قدم! تو با من چه کرده ای. لحظه ای از فکرم بیرون نمی آیی. هر لحظه با منی.»
اما با این همه، هم خودش می دانست و هم من که جنگ را به من ترجیح می داد. وقتی همدان بمباران می شد، همه به خاطر ما به تب و تاب می افتادند. برادرهایش می آمدند و مرا ماه به ماه می بردند قایش. گاهی هم می آمدند با زن و بچه هایشان چند روزی پیش ما می ماندند. آب ها که از آسیاب می افتاد، می رفتند.
وجود بچه سوم امید زندگی را در صمد بیشتر کرده بود. به فکر خرید خانه افتاد. با هزار قرض و قوله برای خانه، ثبت نام کرد.
قسمت :8⃣4⃣1⃣
یک روز دیدم شاد و خوشحال آمد و گفت: «دیگر خیالم از طرف تو و بچه ها راحت شد. برایتان خانه خریدم. دیگر از مستأجری راحت می شوید. تابستان می رویم خانه خودمان.»
نُه ماهه بودم. صمد ده روزی آمد و پیشم ماند. اما انگار بچه نمی خواست به دنیا بیاید. پیش دکتر رفتیم و دکتر گفت حداقل تا یک هفته دیگر بچه به دنیا نمی آید. صمد ما را به قایش برد. گفت: «می روم سری به منطقه می زنم و سه چهارروزه برمی گردم.»
همین که صمد از ما خداحافظی کرد و سوار ماشین شد و رفت، درد به سراغم آمد.
نمی خواستم باور کنم. صمد قول داده بود این بار، موقع به دنیا آمدن بچه کنارم باشد. پس باید تحمل می کردم. باید صبر می کردم تا برگردد. اما بچه این حرف ها سرش نمی شد. عجله داشت زودتر به دنیا بیاید. از درد به خودم می پیچیدم؛ ولی چیزی نمی گفتم. شینا زود فهمید، گفت: «الان می فرستم دنبال قابله.»
گفتم: «نه، حالا زود است.» اخمی کرد و گفت: «اگر من ندانم کِی وقتش است، به چه دردی می خورم؟!»
رفت و رختخوابی برایم انداخت. دیگی پر از آب کرد و روی پریموس گوشه حیاط گذاشت. بعد آمد و نشست وسط اتاق و شروع کرد به بریدن تکه پارچه های سفید. تعریف می کرد و زیر چشمی به من نگاه می کرد، خدیجه و معصومه گوشه اتاق بازی می کردند.
🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
قسمت :9⃣4⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
قربان صدقه من و بچه هایم می رفت. دقیقه به دقیقه بلند می شد، می آمد دست روی پیشانی ام می گذاشت. سرم را می بوسید. جوشانده های جورواجور به خوردم می داد.
یک دفعه حالم بد شد. دیگر نتوانستم تحمل کنم. از درد فریادی کشیدم. شینا تکه پارچه های بریده شده را گذاشت روی زمین و دوید دنبال خواهرها و زن برادرهایم. کمی بعد، خانه پر شد از کسانی که برای کمک آمده بودند. قابله دیر آمد. شینا دورم می چرخید. جوشانده توی گلویم می ریخت و می گفت: «نترس اگر قابله نیاید، خودم بچه ات را می گیرم. بعدازظهر بود که قابله آمد و نیم ساعت بعد هم بچه به دنیا آمد.»
شینا با شادی بچه را بغل کرد و گفت: «قدم جان! پسر است. مبارکت باشد. ببین چه پسر تپل مپل و سفیدی است. چقدر ناز است.» بعد هم کسی را فرستاد دنبال مادرشوهرم تا مژدگانی بگیرد. صدای گریه بچه که بلند شد، نفس راحتی کشیدم. خانه شلوغ بود..
دختر_شینا
خانه شلوغ بود اما بی حسی و خواب آلودگی خوشی سراغم آمده بود که هیچ سر و صدایی را نمی شنیدم.
فردا صبح، حاج آقایم رفت تا هر طور شده صمد را پیدا کند. عصر بود که برگشت؛ بدون صمد. یکی از هم رزم هایش را دیده بود و سفارش کرده بود هر طور شده صمد را پیدا کنند و خبر را به او بدهند. از همان لحظه چشم انتظار آمدنش شدم. فکر می کردم هر طور شده تا فردا خودش را می رساند.
قسمت :0⃣5⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
وقتی فردا و پس فردا آمد و صمد نیامد، طعنه و کنایه ها هم شروع شد: «طفلک قدم! مثلاً پسر آورده!»
ـ عجب شوهر بی خیالی.
ـ بیچاره قدم، حالا با سه تا بچه چطور برگردد سر خانه و زندگی اش.
ـ آخر به این هم می گویند شوهر!
این حرف ها را شینا هم می شنید و بیشتر به من محبت می کرد. شاید به همین خاطر بود که گفت: «اگر آقا صمد خودش آمد که چه بهتر؛ وگرنه خودم برای نوه ام هفتم می گیرم و مهمانی می دهم.»
از بس به در نگاه کرده و انتظار کشیده بودم، کم طاقت شده بودم. تا کسی حرفی می زد، زود می رنجیدم و می زدم زیر گریه. هفتم هم گذشت و صمد نیامد. روز نهم بود. مادرم گفت: «من دیگر صبر نمی کنم. می روم و مهمان ها را دعوت می کنم. اگر شوهرت آمد، خوش آمد!»
صبح روز دهم، شینا بلند شد و با خواهرها و زن داداش هایم مشغول پخت و پز و تدارک ناهار شد. نزدیک ظهر بود. یکی از بچه ها از توی کوچه فریاد زد: «آقا صمد آمد.» داشتم بچه را شیر می دادم....
ادامه دارد.....
🔴 لبیک عملی به مطالبه رهبری
اینکه مقصر بالا رفتن قیمت دلار در زمان روحانی را فقط دولت بدانیم
و عامل همین موضوع در دولت فعلی را فقط توطئه دشمن به حساب بیاوریم و چشممان را بر رگه های باقیمانده تفکر لیبرالی دولت قبل ببندیم، آیا یک تحلیل سطحی و ساده انگارانه با کمی چاشنی جناح بازی نیست؟!! و آیا نتیجه این نگاه ادامه همان آقایی دلار نمی باشد؟!!
دیگر وقت آن رسیده تا با نگاه انقلابی و سیاست های درست دلار زدایی، برای همیشه از شر دلار و تاثیراتش بر اقتصاد کشور خلاص شویم.
لبیک عملی (و نه ادعایی و شعاری) دولت و مجلس به #مطالبه رهبری در بازداشتن شرکت های بزرگ فولادی و پتروشیمی و ... از فروش دلاری محصولاتشان به مصرف کننده داخلی، اولین قدم در راه نیل به این هدف است...
#من_ریال_را_دوست_دارم
✍ "قاسم اکبری"
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نفسهای آخر دشمنی
✏️بیانات اخیر رهبر انقلاب اسلامی درباره گرفتاریهای هولناک رژیم صهیونیستی
📢اشاره حضرت آیتالله خامنهای به عملیاتهای فلسطینیها در سرزمینهای اشغالی
@Emam_kh
🔴آن ها هرگز نفهمیدند حقوق زن چیست اما خوب زندگی کردند
🔹یک سوال از کسانی که مهریه زیاد یا کم را در کیفیت زندگی مشترک دخیل میدانند
مردی که از ترس مهریه زیاد به زن ظلم نکند چگونه پدری خواهد شد؟
زنی که به خاطر مهریه کم مورد ظلم همسر قرار گیرد چگونه مادری خواهد شد؟
◀️شاید زن ومرد در سایه مقدار مهریه بتوانند قدرت کنترل گری خود در زندگی مشترک را زیاد کنند اما آیا این خانه بستر رویش فرزندان آگاه، وبا محبت وشاد خواهد بود؟آیا خانه ای که کنترل گری در آن جریان دارد برای تربیت فرزندان مناسب است؟
✍عالیه سادات
@Emam_kh
🍎معجونی فوق العاده قدرتمند
🔹چند حبه سیر + 1ق.غ عسل طبیعی + 2ق.غ سرکه سیب + 3ق.غ آب را با هم مخلوط کرده و روزی 2بار (هر بار 2 ق.غ) بخورید
🔹این معجون 10برابر قوی تر از پنی سیلین است
🍀🍃🍀🍃🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاشیه بافی با قلاب
جوان دیروز، جوان امروز، جوان فردا.mp3
3.79M
جوان دیروز، جوان امروز، جوان فردا
جوان امروز وسط آتیشه
وسط جنگ نرمه
جوان امروز باید آماده ی یک جنگ نابرابر بشه
به روایت حاج حسین یکتا
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم تعویض پرچم حرم مطهر امیرالمونین علی علیه السلام از پرچم سبز علوی به پرچم مشکی کلام علوی با ندای
"فزت و رب الكعبة"
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ببینید | اگه همین الان به شما بگن یک سمند میخوایم به شما هدیه بدیم ، شما آیا میگید پول بنزین و روغن و تایرش رو چکار کنم؟؟؟
🤔چی شده که تا اسم بچه میاد سریع میگیم پول پوشک و شیر خشک و اسباب بازیشا چیکار کنم؟
#فرزندآوری
🎙محمد مسلم وافی
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 مروری بر شواهد ضعف آمریکا در دو دقیقه!
💠 چرا آمریکا رو به افول است؟
💠 وضع جهانی و تحول جهانی به کدام سمت حرکت میکند؟
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدام زدی...
مناجات حاج میثم مطیعی
#شهر_الرمضان
@Emam_kh
5 امّن یجیبُ المُضطّراِذا دعاهُ و یَکشِفُ السوء بخوانیم
براي تمام گرفتاران ومریض داران وحاجتمندان
که محتاج دعای من وتوهستند
خدایادر این شب ماه مبارک رمضان
به مریض ها و آنهایی
که قرض دار آبرومند هستند و
ناامید ها و درمانده ها
نوری از بخشش و رحمتت عطا كن🙏
الهی بین شما، هیچکس مریض و مریض دار نباشه
اگرم هست به زودی خبر سلامتیشو بشنوه.
تنتون سلامت. ذهنتون بی دغدغه باشه
الهی آمین🤲
🌹طاعاتتونقبولشبتونخدایی
@Emam_kh