🌼به یاد خدا باشید یا با تسبیح یا با دل. یاد خدا با دل خیلی اهمیت دارد. گاهی اوقات انسان با زبان در حال گفتن ذکر استغفار است، اما گناه هم می کند.
✍در حدیث آمده که : « کسی که در حال گناه کردن استغفار میکند، خود را مسخره کرده است. یکی از علما می گفت: سی سال پیش سوار اتوبوس بودم، یک حاجی هم با ریش و عبا و قبا جلوی من نشسته بود.
هر زن بی حجابی که وارد اتوبوس می شد، حاجی نگاه می کرد و یک « استغفر الله » می گفت. پشت سر هم هر زنی که وارد می شد، حاجی این کار را می کرد. یک وقت در یکی از ایستگاه ها یک خانم بی حجاب سوار ماشین شد، حاجی متوجه او نشد، من با دست به شانه اش زدم و گفتم : « حاج آقا، یک استغفر الله دیگر هم سوار اتوبوس شد! شخص حاجی با شنیدن حرف من ناگهان برگشت و متوجه شد یک عالم پشت سرش نشسته و مراقب اوست و فهمیده که شیطان او را بازی داده است. جیک نزد. شیطان این قدر عجیب است که در حالی که مشغول استغفار هستی، شما را به گناه می اندازد. این ذکر به درد نمی خورد. چون دل به یاد خدا نیست.
👈 حاجی پشت سر هم می گفت:« خدا لعنت کند کسانی را که اینها را بی حجاب کرده اند» اما با این حال، خودش، محو تماشایشان بود. اگر دل انسان به یاد خدا باشد که چشم، به زن نامحرم نگاه نمی کند! تسبیح در دست و ذکر استغفار هم بر لب، اما دل به یاد خدا نیست! از خدا بخواهید که دل هایتان به یاد او باشد. این مطلب را یادگاری از من داشته باشید: ذکر خالی، چنگی به دل نمی زند!
📚 در محضر مجتهدی ج 2، ص 165
@Emam_kh
از_او_بگوییم
💠او همیشه نزدیک است...
🔹در زمان امام هادی علیه السلام شخصى خدمت آن حضرت از یکی از شهرهای دور، نامهای نوشت که:« … آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم،به هر حال چه کنم؟»
🔹حضرت در جواب ایشان نوشتند:
«إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَهٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیک» ” لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو، ما دور نیستیم. ”
(بحارالانوار/ج۵۳/ص۳۰۶)
👌چه قدر زیبا!…همیشه کسی هست که بی مقدمه حرف های دلم را بشنود…و تسکینی باشد بر زخم های قلبم…برای دردهایم غصه می خورد…انگار صدای مهربانش را می شنوم که می گوید: «انّا غیر مهملین لمراعاتکم، و لا ناسین لذکرکم…»«ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و شما را از یاد نمی بریم…»
او همیشه نزدیک است، هر چه قدر هم که دور باشد…
#امام_زمان
@Emam_kh
‼️ شک در خواندن حمد و سوره قبل از رکوع
🔷 اگر پیش از رفتن به رکوع بفهمد که حمد و سوره یا فقط سوره را نخوانده، باید آن را بخواند و به رکوع رود و اگر بفهمد فقط حمد را نخوانده، باید حمد را و پس از آن دوباره سوره را بخواند و نیز اگر خم شده و پیش از رسیدن به حد رکوع بفهمد که حمد یا سوره یا هر دو را نخوانده، باید بایستد و به همین دستور عمل
کند.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴قابل توجه بانوان مضطرب
موقع مشاهده مواردی که ناراحت امون میکنه بگیم
"اِعتَصَمتُ بِکَ یا ربِ مِن شرِ ما اَجدُ فی نَفسی "
✍عالیه سادات
@Emam_kh
یوزارسیف
قسمت۲۱:
از وقتی قضیه را بابام گفت,خودم را تواتاق حبس کردم تا بفهمند که من ناراضی هستم,لامصب اگه کس دیگه ای بود میتونستم به سمیه زنگ بزنم وکلی درد دل کنم,اما الان پای علیرضا درمیان بود ومن کاملا میدونستم که سمیه یه جورایی چشمش دنبال این اقا پسرهست,وای وای اگر سمیه میفهمید کل موهای ی سر من را یکی یکی میکند...اخه چی فکر میکردم وچی شد...
داشتم دیونه میشدم که بابا به دلیل مهمانهای شب ,زرگریش را نرفت ورفت دنبال خرید سفارشهای ریز ودرشت مامان ومادرهم بلا فاصله بعداز خداحافظی بابا,سریع رفت سراغ تلفن وبه بهرام وبهمن زنگ زد وخبر مسرت بخش را گفت ,مشخص بود بهرام از پشت تلفن مدام داشته های مالی حاج محمد وعلیرضا را بالا وپایین میکرد واما بهمن مشخص بود منطقی تر برخورد کرد وهمه چی را منوط به نظر خودم دانست اما هر دوشون قول دادند امشب به تنهایی بیان,چون اونطور که معلوم بود ,مراسم خواستگاری رسمی نبود ,فقط یه جور اشنایی بود..
یک ساعتی گذشت ومامان که به همه خبر داده بود تازه یادش افتاده بود که منم هستم ومنم ادمم وباید نظر منم بخواد...اروم در را باز کرد,من چشام را بستم وطوری وانمود کردم که خوابم,اما مامان ارام امد داخل در رابست واهسته گفت:زری...زری جان...
تا دستم را از رو چشام برداشتم وچشمهای سرخ شده ام را که حاکی از گریه کردن بود ,دید زد روی گونه اش وگفت: ....
ادامه دارد...
📝نویسنده...ط,حسینی
یوزارسیف
قسمت ۲۲
مامان اومد روی تختم کنارم نشست وگفت:خدا مرگم بده مادر ,این چه حالی هست,مثلا عروس هستی هااا,پاشو پاشو یه اب به سروروت بزن ,خوبیت نداره مامان...هنوز نه به داره ونه بباره فکر کردی رفتی خونه بخت؟خنده ای کرد وادامه داد دلت برا ما تنگ شده؟؟
از روتخت بلندشدم سرم را گذاشتم تواغوش مادر وزدم زیرگریه وبین هق هق هام شروع کردم به گفتن:مامان شما وبابا که اینجوریا نبودین,اخه اگه من عروسم چرا هیچ کس نظر من را نخواست ,بریدین ودوختین حالا حالا...
مادرم پریدم وسط حرفم وگفت:نه دختر...این حرفا چیه؟؟مگه همین الان ما بله را گفتیم که تومجلس,عزا گرفتی؟؟بابا ...حاج محمد یه حرفی زده...بی احترامی بود اگه ندیده ونشناخته میگفتیم نه...بزار بیان...حرفاشون رابزنن شاید هم به دلت نشست...اگه هم ننشست ,این غصه نداره که یه بهانه میتراشیم ومیگیم نه...اینکه عزا گرفتن نداره گلم...
بااین حرف مامان یه بوس از لپ سرخ وسفیدش گرفتم وبلند شدم وگفتم:باش...فقط بابا یه بار گیر نده بگه الا وبالله همین...
مامان زد زیرخنده وگفت:انگاری از همین الان میخوای جواب رد بدی هااا,بعدشم هنوز بابات را نشناختی,بابا اگه حرفی زده خیر وصلاحت را میخواست اگرم بفهمه که تو نظرت منفی,هست ,مطمین باش خلاف نظر تو کاری نمیکنه...مگه ما چند تا دختر داریم؟؟چند تا زر زری گل داریم هااا؟؟
لبخندی زدم ورفتم طرف دسشویی تا ابی به دست وروم بزنم...امشب عید بود وهیچ چیز نمیبایست شادی تولد پیامبرص را خراب کنه حتی خواستگاری علیرضا...
اما غافل بودم از بازی روزگار...
ادامه دارد
نویسنده....ط حسینی
💠بانویی که به خاطر حجاب، امام زمان (عج) را دید
🔸یکى از علماء بزرگ (مرحوم آیة الله سید باقر مجتهد سیستانى پدر آیة الله سید على سیستانى ومرحوم سید محمود مجتهد سیستانى ) در مشهد مقدس براى آنکه به محضر امام زمان عجل اللّه شرفیاب شود ختم زیارت عاشورا در چهل جمعه هر هفته در مسجدى از مساجد شهر آغاز می کند ایشان فرمودند: در یکى از جمعه هاى آخرین ، ناگهان شعاع نورى را مشاهده کردم که از خانه ى نزدیک آن مسجدى که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم می تابید، حال عجیبى به من دست داد، از جاى برخاستم و بدنبال آن نور به در آن خانه رفتم ، خانه کوچک و فقیرانه اى بود، از درون خانه نور عجیبى می تابید.
در زدم وقتى در را باز کردند، مشاهده کردم حضرت ولى عصر امام زمان عجل اللّه در یکى از اتاق هاى آن خانه تشریف داشتند و در آن اتاق جنازه اى را مشاهده کردم که پارچه اى سفید بروى آن کشیده بودند، وقتى من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم ، حضرت بمن فرمودند: چرا اینگونه دنبال من می گردى و رنج ها را متحمّل می شوى ؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من دنبال شما بیایم !
🔸بعد فرمودند: این بانوئى است که در دوره بى حجابى (رضا خان پهلوى ) هفت سال از خانه بیرون نیامده مبادا نامحرم او را ببیند!
📗گوهر صدف، ص 48
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🌹شهیدان الگویند
💗 از شهید باغانی تا شهید حمیدرضا الداغی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجْ
🇮🇷 @Emam_kh
🔴 اندکی تامل
حاج آقای محسنی اژه ای،
بعید می دانم از کینه باندی اصلاح طلبان علیه خودتان به دلیل محاکمه کرباسچی در سال ۷۷، بی اطلاع باشید.
اکنون سوالی از شما دارم که امیدوارم کمی تامل بفرمایید:
به نظرتان چه شده است که همان اصلاح طلبان برای لایحه عفاف و #حجاب شما کف و سوت می زنند؟؟؟!!!
#نفوذ
✍ "قاسم اکبری"
#حجاب
#نفوذ
@Emam_kh
11.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴همایش ۵/٠٠٠ نفره حجاب و عفاف
صحبتهای سرادر قاسمی
این فتنه مثل فتنه ۸۸
🔻آخوند
🔻سردار
🔻یقه سه سانتی
🔻کرواتی
داره...
⚠️خرمشهر و سنگر حجاب گرفته شده، باید آزاد شود
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت عجیب مسئول شکنجه اسرای ایرانی!
‼️ برخورد حاج آقای ابوترابی با مامور شکنجهاش!!
🔹 برشی از گفتگوی #حجت_الاسلام_راجی در برنامه تلويزيونی سرسحر
🔸 به مناسبت ۱۲خرداد، سالروز وفات حجتالاسلام ابوترابی، امیرالاسراء
@Emam_kh
12.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجابم رو رعایت کنم،مشکلات اقتصادی حل میشه؟؟🤔
🎥پاسخ دقیق و جالب خانم اسلاملو (نویسنده و پژوهشگر در حوزه زن و خانواده).
#لبیک_یا_امام_خامنه_ای
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵کلیپ فوق العاده زیبا و شنیدنی خداییش خدا غریبه
این کلیپ پرطرفدار را از دست ندهید...
@Emam_kh
گردو
🏵 استفاده از پره های
وسط گردو
به صورت دم کرده باعث ↯↯
🔺کنترل دیابت
کنترل قند خون
✅ جایگزین
خوبی برای چای است
.🌿🍎🌿🍎🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸استغفار زبانی بدون پشیمانی مسخره کردن است
🎙حجت الاسلام و المسلمین #رفیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستانبااخلاص...
@Emam_kh
sobhe-sadegh 1.mp3
5.47M
چهره نیلی کن ای صبح صادق
نـــاله کن با گـــــــــلوی شقایق
تا حضور ملائک ســــــــفر کن
میهمان خــــــــــــدا را نظر کن
وای من این خـــبر از کجا بود
از گلــوی کدام آشــــــــــنا بود
در گلو بغض سنگین نشسته
آه دل راه بر گــــــریه بسته
صبح بعد از تو صبحی دگر بود
من زدل،دل زمن بی خــبر بود
نا شکیـــــبایــیم را ســــــــرایم
یا که تنهایـــــیم را ســــــــرایم
لحظه ها ،لحظه های صمــیمی
باورم نیست اکنون یتــــــــیمی
ای دریــــــــغا پدر رفت ازدست
رفت و با روح آیینه پیـــــوست
داغ تنهایی از حد فزون است
سینه امشب اسیر جنون است
من دهـــــان شکفــتن ندارم
تاب آیینه گفـــــتن نـــــدارم
آفــــــــتاب آبــــــرویی ندارد
بوســتان رنگ وبویی ندارد
باغ بر جا ولی باغــبان نیست
نکته ها باقی ونکته دان نیست
ناشـــــکیباییم را ســــــــرایم
یا که تنهایی ام را ســــــرایم
من کیم تا که از مــن بـــگویم
در غم«ما چه از من»بگویم
من کیم تا سرایم عـــــلی را
-آن شناسای آل عـــــلی را-
هدیه برای روح پرفتوح امام خمینی رحمت الله علیه
💢💢صلوات💢💢
@Emam_kh
📋🖍
«﷽»داستان تـــوبــــه شعـــوانه
✍آواز خوش او همه ی هواپرستان را جلب کرده بود. مجالس عیش و طرب با حضور او رونق می گرفت. در کوفه هرجا بساط جشن و رقص و پایکوبی پهن بود، حاضر می شد و با غنا و آوازه 📯خوانی مجلس را گرم می کرد. کار او آن قدر بالا گرفته بود که از این راه کنیزانی بدست آورده، و آنها را با خود همراه کرده بود.
در بدنامی شهره ی شهر بود. اسم پرآوازه «شعوانه» برسر زبان ها افتاده بود. روزی به اتفاق کنیزان خود با کبر و ناز خاصی از در یکی از منازل💒 کوفه می گذشت. ناگاه صدای ضجّه ی اهل خانه او را درجا میخکوب کرد. شعوانه از آن صدا متأثر شد و به فکر فرو رفت: ای خدا! این چه شیونی دردناک و خروشی خوفناک است؟ می خواهم بدانم درون این خانه چه می گذرد و چه بلایی به سرشان آمده که اینطور گریه می کنند؟»
به یکی از کنیزان دستور داد: «به این خانه برو و خبر بیاور ببینم این جا چه رخ داده است.» کنیز به داخل خانه رفت، ولی بازگشت او به طول انجامید، به طوری که شعوانه کنیز دوم را برای این کار به خانه فرستاد ولی برخلاف انتظار او هم رفت و بیرون نیامد، کنیز سوم را طلبید و به او دستور اکید داد که زود برگردد و به من خبر بده که اینجا چه می گذرد.
او به درون خانه رفت و پس از لحظه ای بازگشت و به شعوانه گفت: «این جا محل توبه، گریه و ناله از خوف خداست! جمعی گنهکار را دیدم که از جرم و عصیان خود پشیمان شده، سیلاب اشک از دیدگان آنها فرو می ریزد. آنان گوش جان به سخنان مردی پاکدل سپرده اند که ایشان را از عذاب الهی بیم می دهد.»
شعوانه بی اختیار پای در درون آن توبه خانه نهاد، وقتی به آن مجلس وارد شد، واعظی را دید که برمنبر وعظ تکیه زده، مشغول تفسیر آیات کریمه است:
ناگهان چنان روح و روان هوسباز آن زن را دگرگون ساخت که همه ی خوشی های کاذب او را از میان برد، پس با حالی افسرده و پریشان نزد واعظ آمد و پرسید: «آیا من هم می توانم توبه کنم؟ آیا خدا گناهان مرا نیز می بخشد؟» واعظ او را نمی شناخت گفت: «آری ای زن! خدا گناهان تو را می بخشد هرچند گناهانت به اندازه ی گناهان شعوانه باشد!» زن با حال بیم و امید گفت: «شعوانه منم!!»
واعظ باز هم او را به سمت توبه تشویق کرد و به لطف و کرم بی منتهای خدای سبحان امیدوارش ساخت. هنگامی که شعوانه از آن خانه بیرون آمد تمام کنیزان خود را آزاد ساخت و خود به دنبال عبادت و بندگی رفت. از بندگی هوا رست و به بندگی خدا پیوست. در این طریق تا آنجا پیش رفت که خود برکرسی وعظ و خطابه نشست. او که از خودسازی بدنش ضعیف و لاغر گشته بود، روزی به بدن نحیف خود نگاهی کرد و آهی از نهادش برآورد: «این دنیای من است که اینطور بدنم آب شد، پس سرنوشت قیامتم چه خواهد بود؟». روزی از سر دلسوزی به او گفتند: «چرا این قدر گریه می کنی؟ می ترسیم عاقبت کور شوی!» گفت: «کوری در دنیا بهتر از کوری آخرت است.»
او دیگر شعوانه سابق نبود. دیگر صدایش را برای نامحرمان به سوغات نمی برد، بلکه در مجالس مذهبی با آهنگ پند و اندرزش قلوب پاک را به حکمت و علم زینت بخشیده، اشک چشم شنوندگان را از خوف خدا برگونه هایشان جاری می کرد.
📚 سوره فرقان، آیات 11تا 14.
معراج السّعادة
@Emam_kh