✅نماز اول وقت بخوانید تنگدستی شما رفع میشود!
✍آیت الله بهجت (ره) : از آقا سید عبدالهادی شیرازی رحمهالله کهماشاءالله، واقعاً عالم حسابی بود، نقل کردهاند که در کوچکی بعد از فوت پدرم میرزای بزرگ تکفّل خانواده به عهدهی من بود. میگوید: ایشان را در خواب دیدم. از من پرسیدند: آقا سید عبدالهادی، حال شما چطور است؟ میگوید در جواب گفتم: خوب نیست.
فرمود: به بچهها و اهل خانه سفارش کنید که نماز اول وقت بخوانند، تنگدستی شما رفع میشود.
📘در محضر بهجت، ج۳، ص ۱۸۸.
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌷 آیات 243و244 سوره بقره
🌸 أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِیاَرِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْياهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ الْنَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ (243) و قاتلوا في سبيل الله و اعلموا أن الله سميع عليم (244)
🍀 ترجمه:آیا ندیدى كسانى را كه از ترس مرگ از خانه هاى خود خارج شدند، در حالى كه هزاران نفر بودند، پس خداوند به آنها گفت:بمیرید ، سپس آنان را زنده كرد همانا خداوند نسبت به مردم فضل و بزرگواری مىكند، ولى بیشتر مردم سپاس نمى گذارند. و در راه خدا بجنگید و بدانید که قطعاً خداوند شنوای داناست.
📚 محمد بن یعقوب کلینی بعد از چهار یا پنج واسطه از امام محمد باقر علیه السلام درباره نزول این آیه چنین روایت نموده است که اینان مردم شهری از شهرهای شام بودند که در آن شهر هفتاد هزار خانه بوده است و گرفتار مرض طاعون می شوند. توانگران شهر که توانایی خروج را داشتند از شهر بیرون آمدند ولی فقرا و بیچارگان که توانایی خروج را نداشتند ماندند و از اثر این مرض بیشتر آنها به هلاکت رسیدند. توانگران می گفتند:اگر بیرون نمی آمدیم به هلاکت می رسیدیم و فقرا می گفتند: اگر ما هم توانایی و وسیله خروج از شهر را می داشتیم از نفرات ما کمتر به هلاکت می رسیدند ، سپس تصمیم گرفتند که همه با هم از ترس مرگ ناشی از مرض #طاعون از شهر خارج شوند لذا از شهر بیرون رفتند تا به شهری دیگر رسیدند .
📚 به ناچار در آن شهر فرود آمدند و به فرمان خداوند همه مردند تا این که پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل به نام حزقیل بر آنها گذشت. وقتی که استخوان های پوسیده آنها را دید در عین حال عبرت گرفتن گریست و گفت: خدایا اگر آنها را زنده گردانی به آبادانی شهرهای تو پردازند و فرزندانی بوجود آورند که به عبادت تو مشغول گردند همچنان که خودشان نیز به عبادت تو خواهند پرداخت. خداوند به حزقیل وحی فرستاد و فرمود: آیا دوست داری که آنها زنده شوند؟ گفت:بلی ، سپس خداوند آنها را زنده گردانید و به آن پیامبر فرمان داد که کلماتی را طبق دستور بر زبان براند. امام صادق علیه السلام فرمایند: کلماتی که آن پیامبر طبق دستور به زبان آورد اسم اعظم بوده است و نیز از امام صادق علیه السلام نقل نمایند که فرمود: این آیه درباره این قوم نازل گردیده است.
🌺 آنها فکر می کردند مرگ در دست طاعون است بلکه مرگ در دست خداست ، خدا برای اینکه برای آنها و برای آیندگان تفهیم کند که مرگ و زندگی در دست خداست ، جان آنها را گرفت سپس آنها را زنده کرد . البته این الطاف الهى، هشدار و درس عبرتى براى آیندگان تاریخ است كه انسان بفهمد و شكرگزار خداوند باشد. بلافاصله در آیه بعد #خداوند می فرماید: و قاتلوا فی سبیل الله و اعلموا أن الله سميع عليم: و در راه خدا بجنگید و بدانید که همانا خداوند شنوای داناست. یعنی حالا که دانستید مرگ و زندگی به دست خداست پس در راه خدا بجنگید و از مرگ نترسید. و خداوند از انگیزه های شما با خبر است.
🔹 پيام های آیات 243و244سوره بقره
✅ به تاریخ بنگریم و از آن درس بگیریم. «ألَم تَرَ...»
✅ در بیان تاریخ، آنچه مهم است عوامل عزّت و سقوط است، نه نام افراد و قبایل و مناطق. «الّذین خَرجوا من دیارهم»
✅ آنجا كه اراده #خداوند باشد، فرار كارساز نیست. «قال لهم اللّه موتوا»
✅ خداوند در همین دنیا بارها مردگان را زنده كرده است. «ثم احیاهم»
✅ فراز و نشیبها، مرگ و میرها، زاد و ولدها و زنده شدنهاى مجدّد، همه نمونه هایى از الطاف وفضل الهى است. «انّ اللّه لذو فضل»
✅ جهاد و مبارزه ، زمانی ارزش دارد که برای خدا و در راه خدا باشد.
✅ جنگ در راه خدا ، شکر نعمت حیات است.
✅ توجه به اینکه مرگ و زندگی به دست خداست و اینکه ما در محضر #خدا هستیم ، قوی ترین عامل و انگیزه برای پیکار در میدان جنگ است.
آیه243🌹ازسوره بقره 🌹
أَ لَمْ تَرَ : آیاننگریستی
إِلَى :به
الَّذِينَ:کسانی که
خَرَجُوا:بیرون رفتند
مِنْ :از
دِيارِهِمْ :خانه هایشان
وَ هُمْ :حال آنکه آنها
أُلُوفٌ :هزاران تن بودند
حَذَرَ :ازبیم
الْمَوْتِ:مرگ
فَقالَ:پس گفت
لَهُمُ : به آنان
اللَّهُ :الله
مُوتُوا :بمیرید
ثُمَّ:سپس
أَحْياهُمْ:زنده کرد آنهارا
إِنَّ :همانا
اللَّهَ :الله
لَذُو :قطعا دارای
فَضْلٍ :بخشش بزرگ است
عَلَى :بر
النَّاسِ :مردمان
وَ لكِنَّ : ولی
أَكْثَرَ :بیشتر
النَّاسِ :مردمان
لا يَشْكُرُونَ: سپاس نمی گذارند
🌹🍃🌹🍃🌹
4_327849576851570927.mp3
1.88M
آیه ۲۴۳ ازسوره بقره
🌹استاد قرائتی
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻امام انقلاب روحی ایجاد میکرد
❇️ امام تحول
🎬مجموعه ویدئو با موضوع تحولآفرینی امام از شروع نهضت تا امروز
🔰 ویژه ایام رحلت امام خمینی (ره)
@Emam_kh
♦️ دیپلماسی مقاومت یعنی:
🔹 محدود کردن دسترسی های آژانس + غنی سازی 60 درصد + پایان دادن ادعای آژانس نسبت به ایران + حفظ قدرت برتری ایران در منطقه + آزاد شدن دارایی های بلوکه شده ایران
🔹 پ ن: جهت اطلاع اونایی که می گفتند تا برجام به نتیجه نرسه هیچ مشکلی در این مملکت حل نخواهد شد.
🇮🇷 @Emam_kh
🔺 مأموریت ویژۀ فضای مجازی ول در ایران دقیقاً همین است…
🇮🇷 @Emam_kh
‼️نماز خواندن روی فرش نجس
🔷س ۵۹۵۶: اگر قسمتی از فرش نجس شود و ما نمی دانیم کدام قسمت نجس است، نماز خواندن روی این فرش صحیح است؟
✅ج: اشکال ندارد.
@Emam_kh
یوزارسیف
قسمت ۲۳
دم دمهای غروب اول بابا با دستی پر وباری سنگین به خانه امد وبعد یکی یکی داداشا پیداشون شد.
از وقت عصر تا وقتی بابا اومد ,مامان مثل....خ....ر...ازم کار کشید,بااینکه همه جا تمیز ومرتب بود اما از اول یه خونه تکانی کرد وگردگیری کردیم,دیگه از خستگی نا نداشتم,بابا شیرینی ها را گذاشت رو میز,اشپزخونه ,دیز را برداشتم ومیخواستم مشغول چیدن بشم ,بهمن داداش کوچکه که خیلی خیلی دوسش داشتم ,اومد کنارم وبا یه لبخند ملیح گفت:نه نه...عروس خانما که نباید دست به سیاه وسفید بزنن ودیز,راکشید جلو خودش واول دوتا شیرینی باهم گذاشت تودهنش ودرحینی که ملچ ملوچ میکرد با ایما واشاره گفت برو اماده بشو...
منم که از این شوخیای بهمن سرخ وسفید میشدم,سریع تشکر کوتاهی کردم ورفتم داخل اتاقم.....
با خودم گفتم,درسته که دلم به این وصلت رضا نیست اما نباید جلوشون دختری دست وپا چلفتی وبد شکل وبد لباس جلوه کنم ,هرچی باشه صاحبخونه ی یوزارسیف هستند وبا به یاد اوردن یوزارسیف دوباره بغض گلوم را گرفت...
یه بلوز ودامن سفید خوشگل داشتم یه شال سفید زر دوزی شده هم پوشیدم ,با چادر سفیدم که گلهای قرمز ریزی داشت وفقط توجشنی ,مراسمی رولباسم مینداختم سرم....
از اتاق که بیرون امدم ,مادرم با منتقل اسپند به دست اومد طرفم وگفت:ماشاالله ,هزار ماشاالله مثل ماه شده دخترم
بابا که تمام وجودش مملواز ذوق بود اومد ویه بوسه به سرم زد وگفت زر زری باباست دیگه...درهمین حین زنگ در را زدند...
بهمن رفت سمت در حیاط وبابا ومامان هم توراهرو منتظر اومدن خواستگارا بودن ونگاه کردم به بهرام ,اصلا انگار توعالم ما نبود ,غرق لپ تاپش بود,ازهرفرصتی استفاده میکرد تو بورس یه سرکی بزنه..هیچ کس حواسش,به من نبود,اروم خودم را چپوندم تواشپزخونه واز پنجره اشپزخونه که مشرف به حیاط بود نگاهم را دوختم به در,اونم از بابت کنجکاوی همین....
بهمن در راباز کرد ,با بازشدن در وقامت شخصی که وارد حیاط شد...دلم یهو ریخت پایین...نه...نه...
📝نویسنده ...ط,حسینی