✍امام هادى عليه السلام:
إنَّ الحَرامَ لا يَنمي، وإن نَمى لا يُبارَكُ لَهُ فيهِ، وما أنفَقَهُ لَم يُؤجَر عَلَيهِ، وما خَلَّفَهُ كانَ زادَهُ إلَى النّارِ
همانا حرام رشد نمى كند و اگر هم رشد كند، بركت ندارد، و اگر آن را انفاق كند، پاداشى نمى برد، و آنچه بر جاى مى گذارد، توشه اش به سوى آتش خواهد بود
📚الكافی جلد5 صفحه125
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـ🌸ـلام
صبح زیباتون بخیر
امیدوارم
در روز مهربانی خدا
شبنم زیبای صبح
همراه با نگاه پر از مهر خدا
سرازیر دل مهربان
تمام دوستان بشه
روزتون شاد شاد
الهی که امروز
حکمت خدا با آرزوهاتون یکی باشه
@Emam_kh
┄┄┅┅✿❀✨🌺✨❀✿┅┅┄┄
📜 خطبه179 : (این خطبه در مسجد کوفه در سال ٣٦ هجری، پس از جنگ جمل ایراد شد. ذعلب یمانی پرسید: « ای امیرمؤمنان! آیا پروردگار خود را دیده ای؟» پاسخ فرمود: «آیا چیزی را که نبینم می پرستم؟» گفت:« چگونه او را می بینی؟» فرمود:)
🔹خداشناسی
🔻ديده ها هرگز او را آشکار نمی بينند، امّا دل ها با ايمان درست او را در می يابند. خدا به همه چيز نزديک است، نه آن که به اشياء چسبيده باشد؛ از همه چيز دور است، نه آن که از آنها بيگانه باشد گوينده است، نه با انديشه و فکر اراده کننده است، نه از روی آرزو و خواهش؛ سازنده است نه با دست و پا لطافت دارد نه آن که پوشيده و مخفی باشد، بزرگ است نه با ستمکاری ، بيناست نه با حواس ظاهری، مهربان است نه با نازک دلی ، سرها و چهره ها در برابر عظمت او به خاک افتاده و دل ها از ترس او بی قرارند.
┄┄┅┅✿❀✨🌺✨❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹رهبر معظم انقلاب: در جنگ اقتصادي هم پيروز خواهيم شد
📍پ.ن : دوستان انقلابی مواظب باشند آب به آسیاب فتنه ی ناکارآمدی دولت نریزند. شک نکنیم که در اقتصاد هم پیروز خواهیم شد ،فقط صبر و بردباری و استقامت همراه با مطالبه گری لازم است!
@Emam_kh
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
⭕️ ۳۳ دقیقه طوفانی درباره میرزا جواد خان ظریف الدوله! #ثابتی حتما،حتما ببینید @Emam_kh
دیروز چند تا مطلب انتقادی درباره ظریف در اینستاگرام متتشر کردم، اینستاگرام صفحه ام را مسدود کرد!
خلاصه حواستان را جمع کنید. در اینستاگرام اگر عشاق امریکا را نقد کنید، تحمل تان نمیکنند. خط قرمز اینستاگرام تا پادوهای داخلی شان در ایران امتداد دارد...
آزادی بیان؟ شوخی اش هم زشت است!
✍امیر حسین ثابتی
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌷 آیه_250_سوره_بقره
🌸 وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكاَفِرِينَ
🍀 ترجمه:و هنگامى كه در برابر جالوت و سپاهیان او قرار گرفتند، گفتند: پروردگارا صبر و شكیبایى بر ما فرو ریز و قدم هاى ما را ثابت و استوار قرار بده و ما را بر گروه كافران یاری و پیروز گردان.
🌺 موضوع این آیه ادامه داستان آیات 246تا249 سوره بقره می باشد. وقتی سپاهیان طالوت به میدان جنگ آمدند و رو درو با جالوت و سپاهیانش قرار گرفتند سپاهیان طالوت دست به دعا برداشتند و گفتند: پروردگارا صبر و شکیبایی بر ما فرو ریز و قدم های ما را ثابت و استوار قرار بده و ما را بر گروه کافران پیروز گردان. در حقیقت طالوت و سپاه او سه چیز از خداوند در خواست نمودند:
1⃣ صبر و اسقامت
2⃣ گام های ثابت و استوار
3⃣ یاری و پیروز شدن بر دشمن
اگر صبر و ثبات قدم باشد نتیجه ی نهایی آن پیروزی است.
🔹 پيام های آیه250سوره بقره 🔹
✅ همیشه و به خصوص در جبهه ها، دعا همراه با حركت لازم است. «برزوا لجالوت... ربّنا افرغ...»
✅ در سختی ها ، انسان به صبرِ بسیار نیاز دارد.
✅ پشت سر گذاشتن امتحانات و موفقیّت در آنها شما را مغرور نكند، باز هم از خداوند یاری بجویید «ثبت اقدامنا»
✅ وظیفه انسان، حركت و تلاش است، امّا پیروزى به دست خداوند است. «وانصرنا»
✅ پیروزى در جنگ، زمانى با ارزش است كه هدف رزمندگان برترى حقّ بر باطل باشد، نه برترى یكى بر دیگرى. «وانصرنا على القوم الكافرین»
آیه250🌹ازسوره بقره🌹»
وَ لَمَّا: وزمانی که
بَرَزُوا :ظاهر شدند
لِجالُوتَ :درمقابل جالوت
وَ جُنُودِهِ :و لشکریانش
قالُوا :گفتند
رَبَّنا:پرودگارا
أَفْرِغْ :فرورریز
عَلَيْنا :برما
صَبْراً :شکیبایی را
وَ ثَبِّتْ:واستوار دار
أَقْدامَنا :گام هایمان را
وَ انْصُرْنا :ویاری ده مارا
عَلَى:بر
الْقَوْمِ:گروه
الْكافِرِينَ:کافران
🌹🍃🌹🍃🌹
4_327849576851570934.mp3
1.74M
آیه ۲۵۰ازسوره بقره
🌹استاد قرائتی
@Emam_kh
فیروز نادری استاد ناسا که میگفت خدا وجود ندارد، اندکی بعد در اتفاقی ساده فلج شد و در کمتر از یک ماه مرگ به سراغش آمد و حالا آنچه منکر آن بود را کاملا درک میکند.
او که در مصاحبه آخرش بلیط جهنمِ سیارات را برای آخوندها رزرو میکرد؛ حالا خودش ماندهاست و برزخی که فوق تصورات اوست..
دانشمند باشی و عظمت آسمانها و کهکشانها را دیده باشی و منکر خالق آن باشی...
ما غرّکَ بِربّکَ الکریم؟
◾️تکبر در برابر خدا ؛ اورا به تیر غیب گرفتار کرد
🤲خدایا دشمنان مارا وبخصوص اسرائیل را عاجلًا نابود بگردان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 علت بی حجابی دختران، بی احترامی مادران به پدران است❗️
اللهـمعجـللولیڪالفـرج
@Emam_kh
⁉️ سؤال۱: شركت در مجالس #عروسى كه مىدانم در آن از موسيقىهاى غيرمجاز استفاده مىشود و #رقص نيز در اينطور مجالس مرسوم است، چه حكمى دارد؟
⁉️ سؤال۲: شركت در مجالس عروسى مختلط، در حالى كه بعضى زنان لباس #مبتذل به تن دارند، با رعايت حجاب كامل خودم چگونه است؟
⁉️ سؤال۳: اگر عدم شركت اينجانب در مجلس عروسى بىاحترامى به دعوتكننده محسوب شود، آيا لازم است با تقيُّد، در مجلس آنها شركت كنم؟
⁉️ سؤال۴: پوشيدن لباس نيمهلخت زن در مقابل زن و آرايش زن در بين زنان بهطورى كه تا حدى مورد توجه ديگر زنان شود، آيا جايز است؟
✅ پاسخ۱: در فرض مرقوم شركت در آن جايز نيست.
✅ پاسخ۲: در صورتى كه حضور شما تأييد گناه محسوب شود، نبايد شركت كنيد.
✅ پاسخ۳: امر مذكور مجوز انجام گناه نمىشود.
✅ پاسخ۴: اگر مفسده نداشته باشد، مانعى ندارد.
🔹منبع: پایگاه اطلاعرسانی دفتر رهبر معظم انقلاب
@Emam_kh
✍️ استاد اخلاق و معرفت و دانشمند متواضع ، استاد فاطمی نیا نقل می کنند از زبان علامه جعفری و او از زبان آیتاللهخویی، که:
🍀 در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنهای زندگی میکرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق میترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت.
عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او میترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور.
این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید.
مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد.
خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد.
مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه میکنی؟
علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیدهام و اینجا خانهای اجاره کردهام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی.
❖زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
❖ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد
❀اللهم اهدنا الصراط المستقیم❀
@Emam_kh
48.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 کاشت ناخن و عوارض وحشتناک آن
⚠️ ببینید و بفرستید برای زنان ایرانی تا بدانند چه جنایتی در حق آنها میشود.
#بلاهت_مدرن
@Emam_kh
یوزارسیف
قسمت۳۷:
که ناگهان صدای اهسته نا مفهوم اقا رضا من را از عالم خودم بیرون اورد:یوسف,یوسف زنده ای؟تیرنخوردی ؟؟اگر زنده ای حرفی بزن پسرک....
به ارامی اما با بغض جواب دادم :بله...زنده ام اما جام خیلی تنگه نمیتونم تکان بخورم.
اقارضا اهسته خدیجه خانم بیچاره را تکانی داد,که جسم بی جان خدیجه خانم به یک طرف خم شد وبی اختیار سرش به صندلی جلویی گرفت وبه همان حالت ماند,ارام از زیر بدن خمیده ,خدیجه خانم ,خودم را به طرف اقا رضا کشیدم,اقا رضا با فرزی اما به ارامی ,جسم نحیف مرا به سمت خودش کشید وسر همسرش را صاف کرد وبرای اخرین بار به چشمان خیره واما بی جان او که هزارن هزار حرف از مظلومیتش داشت,نگاه کرد ودرحالیکه بغضش میشکست واشکش جاری شده بود,اخرین وداع را با همسر وفرزند بیگناه وشهیدش انداخت وبه من اشاره کرد که به صورت خمیده وسینه خیز به سمت در برویم,وضع خیلی اسفناکی بود خصوصا وقتی که مجبور بودیم برای رسیدن به دراتوبوس از روی جسدهای همسفرانمان بگذریم که تا ساعتی قبل زنده بودند وبه امید رسیدن به ایران ارزوها در دل داشتند.
به سرعت وبا کمترین صدایی خودمان را به در رساندیم واقا رضا مرا زیر بغلش زد وبا یک حرکت ,خمیده در تاریکی خود را به بیرون پرتاب کرد وپرتاب شدن ما همزمان شد با رگباری شدیداز تیروترکش که به سمت اتوبوس به باریدن گرفت ,اقا رضا به سرعت و با تمام توانی که در بدن داشت درتاریکی بیابان ,از اتوبوس فاصله گرفت وبه سمتی میرفت که خلاف جهت تکفیریها بود ودر کمتر از دقیقه ای اتوبوس با تمام شهدای درونش وشاید برخی از,انها زخمی بودند وهنوز جانی در بدن داشتند,در شعله ای سهمگین سوخت وما که در پناه تپه ای کوچک وشنی پنهان شده بودیم ,درشعله های اتشی که اطراف را روشن کرده بود ,کمی دورتر از اتوبوس,دسته ای از تکفیریها را دیدیدم که با هر شعله ای از اتش که گر میگرفت ,قهقه ی مستانه شان بلند وبلند تر میشد...
ادمیانی که در حقیقت ادم نبودند وشیاطینی بودند که در جلد انسان حلول نموده بودند....
ادامه دارد...
📝نویسنده...ط,حسینی
یوزارسیف
قسمت ۳۸:
سلفیها که از اتش هنرنمایی شیطانیشان سرمست شدند ,سوار بر ماشینهایشان به سمتی حرکت کردند وبا رفتن انها من واقا رضا از پناهگاهمان خارج شدیم وبا پای پیاده,درتاریکی شب ,با دلی داغدار عزیزانی که مظلومانه به دست تکفیریها کشته شده بودند,طی مسیر کردیم,گاهی اشک راه دیدگانمان را میگرفت ودنیای تاریکمان را تاریک تر میکرد وگاهی نفسمان به تنگ میامد وساعتی استراحت میکردیم,اقا رضا دست راستش تیر خورده بود اما خیلی عمیق نبود وبا شالی که بر کمرش,بسته بود ,دستش را باند پیچی کرد,ان شب انقدر رفتیم تا از دور کور سو نور ابادی در چشممان امد,اقا رضا مرا زیر بغل زد تا زودتر طی مسیر کنیم ودر پناه دیواری مخروبه ,چشمانمان گرم شد...
من درست به خاطر ندارم اما اقا رضا میگفت بالاخره پس از گذشتن سه روز,از ان حادثه با هر بدبختی که بود خود را به مرز,رساندیم,مادرم اوراق هویت من را درجیب لباس زیرینم پنهان کرده بود ,بعداز طی مراحل قانونی از مرز گذشتیم و وارد کشور ایران شدیم.
با ماشینهای باری که در مرز,بودند به زاهدان امدیم وچون پول وپله ای در بساطمان نبود ,اقا رضا تصمیم گرفت مدتی در زاهدان مشغول کار شود تا بتواند سرمایه ای به اندازه ی رسیدن به مشهد فراهم کند بااینکه زخم دستش خوب نشده بود وزخم دلش هنوز التیام نیافته بود ,کار میکرد وکارمیکرد وهرکاری انجام میداد.
یک ماه در زاهدان ماندیم وبه هر کاری روی اوردیم ودقیقا روز سی ویکم ورودمان به ایران ,همزمان شد به رسیدن به دیار غریب الغربا,امام رضا ع... دل در دلم نبود در عالم کودکی خیال میکردم تا به شهر مشهد وارد شوم,گنبد وبارگاه اقا امام رضا ع را درجلوی خود میبینم ,اما وقتی که در گاراژ از ماشین پیاده شدیم جز جمعیت زوار ودود ودم ماشین ودستفروشهای اطراف جدولها چیزی که مرا به بارگاه امام راهنمایی کند دیده نمیشد,پرسان پرسان با فارسی دری راه حرم امام را پیاده طی میکردیم که بالاخره بعد از ساعتی پیاده روی گنبد طلایی اقا امام رضا ع شروع به درخشیدن در پیش چشممان کرد وانگار داشت به سمت ما چشمک میزد...
ادامه دارد....
📝 نویسنده ....ط,حسینی