خواهران،
حجابتـان را
مثلحجـابحضرتزهرا‹س›
رعایتکنیدنهمثلحجابهایامروز..
چوناینحجـابهـا؛
بویحضرتزهـرا‹س›نمیدهد.
شھیدذوالفقار؎🚶🏿♀!
📚شهید محمدهادی ذوالفقاری
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 یک خبر بد!
💢 یک خبر خوب!
🔰 در طول تاریخ جبهه شیاطین اینقدر که امروز قوی است، قوی نبوده.
🎙 استاد رحیم پور ازغدی
@Emam_kh
🔴 انعکاس کشف حجاب
▪️یک روزنامه نگار برای مجله روشنفکر که مدیر آن دکتر رحمت مصطفوی بود برشته تحریر درآورده که در شماره ٤٣٣ مورخ ۵ شنبه ١٤ دیماه ١٣٤٠ در زیر عنوانهای ولوله و چادر برداری در میان خانواده ها و محافل و مردم. بسیاری از فامیلها برای اینکه زنهایشان از حجاب بیرون نیایند از مملکت
مهاجرت کردند.
گفتند انقلاب و خونریزی میشود جمعی معتقد بودند: دیگر
عده ای می هیچکس نباید زن بگیرد.
می کنند.
مردان متدین قسم خوردند علیه بی حجابی کفن میپوشند و با دولت جهاد
عده ای از حاجیها زنشان را طلاق دادند.
▪️.. به خانه یک دوست بسیار عالیمقام رفتم این مرد بزرگ که از رجال درجه اول بشمار میرفت و بی نهایت هم مورد توجه شخص شاه بود مدتی بود پیش من فرانسه میخواند هفته ای دو روز یا من بمنزل او می رفتم و یا او بمنزل من میآمد. این دفعه من رفتم. تا نشستم گفت: افسوس! امروز آخرین درسمان است.
چرا؟
میروم بار و پا دسته جمعی با خانم و بچه ها ...؟ چطور ؟ بی هیچ سابقه، ناگهانی!
بله وضع طوری است که نمی توانم بمانم!
گمان بردم که مرتکب تقصیری شده و از چشم شاه افتاده است. با
احتیاط توضیح خواستم گفت:
بزودی
کشف حجاب خواهد شد نمیتوانم بمانم!
واقعاً تعجب کردم بمرد منجمد صاحب مقام بسیار عالی، اروپا رفته
دنیا دیده! باحیرت گفتم:
او هم با همۀ افراد خانواده اش رفت که رفت....
▪️در سراسر تهران آنقدر روی این موضوع گفتگو می شد که مردم خواب
و خوراکشان را فراموش میکردند بعضی طبقات خصوصاً بازاری ها ماتم - بودند. یک حاجی فلان التجار بسیار متمول را که در همسایگی ما بود و یکی دو ماه قبل عزای زن اولش را شکسته و یک زن خوشگل گرفته بود دیدم که چشمانش از حدقه بیرون آمده بود مثل اینکه گلویش را فشرده اند. از ته دل میگفت: کاش میمردم و این روز را نمی دیدم و ناچار بود به مجلس جشن برود و رفت.
▪️... یک حاجی بسیار مقدس در آن محفل بود که از نیکان روزگار بود. در بازار حجره داشت با من رفیق بود قسم خورد که از غیظش دو شبانه روز است یک لقمه غذا از گلویش پائین نرفته است. من قدری برایش استدلال کردم بخشم آمد و با سوگندهای مؤکد گفت:
نخواهد شد، امکان ،ندارد هیچکس زیر بار نخواهد رفت. خون راه خواهد افتاد انقلاب خواهد شد هزارها نفر از مردان متدین قسم خورده اند که کفن بپوشند و مبارزه و جهاد کنند.
زنان این طبقه نیز وحشت داشتند شاید در همان ایام از ده پانزده نفر از این زنان شنیدم که میگفتند هرگز پا از خانه بیرون نخواهند گذاشت.
▪️و باز همان روزها مرحوم ساعی خبرنگار روزنامه خبری آورد که چاپ نکردیم. خلاصه خبر این بود که چند نفر از آقایان با اسم و رسم و رفته اند زنانشان را
طلاق داده اند.
یک مرد با تقوی و با سواد ولی متعصب در همسایگی ما دو دختر زیبایش را که به مدرسه ناموس میرفتند و تا آن روز مثل همۀ دختر مدرسه ها با چادر بودند از مدرسه بیرون آورد که بی چادر نروند.
⏪منبع: تاریخ بیست ساله ایران صفحه ۲۷۸
نوشته حسین ،مکی نماینده مجلس در دوره رضا شاه
@Emam_kh
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❤️∥•سجده بر تربت اعلای تو در وقت نماز
حجم دلتنگی من را به شما کم کرده•∥❤️
❤️امام_حسین_علیه_السلام
@Emam_kh
🪙 داستانی بسیار آموزنده و دردناک
💎جزاي بي نماز
غسالی گفت ، وقتی که جوانی را برای غسل کردن بردیم ميخواستیم لباس های او را از بدن خارج کنیم اما از بس که لباس های تنگ و اندامی بود نتوانستیم آنها را از بدنش خارج کرده و مجبور شدیم با قیچی لباس هایش را برش داده و شروع به غسل کردن او شویم.
اما ماجرا از آنجا شروع شد که وقتی سربندی که هنگام مرگ بر سرش بسته بود را باز کردیم بوی بسیار بدی و تهوع آوری که حال هر انسانی را به هم میزد تمام اتاق را فرا گرفت .
ما برای اینکه راحت تر او را غسل بدیم مجبور شدیم که به دستمال های خود عطر زده و جلوی بینی گرفته و او را غسل بدیم اما هر کاری کردیم نتوانستیم این بوی بد را دفع کنیم.
مجبور شدیم میت را ده بار غسل دادیم اما هر بار که او را غسل میدادیم بوی بد اون ، نه تنها کم نميشد بلکه هر بار از بار دیگر شدیدتر میشد.
آخر مجبور شدم تمام عطرهایی که موجود بود را بر سر مرده خالی کنم تا حداقل بویش کمتر شود اما فایده ای نداشت.
یکی از خویشاوندان مرده در بیرون از اتاق که چند تن از دیگر خویشاوندان این مرده بودند سروصدا میکردند.
که این دیگر چه غسالی است که مرده میشوید در حالی که خودش آدمی سیگاری است و بو میدهد.
وقتی که من از اتاق بیرون آمدم سر و صدايش بیشتر شده من هم دستش را گرفته و او را به اتاق بردم تا متوجه بوی بد میت خود شوند .
وقتی که او را داخل اتاق بردم یک لحظه هم طاقت نیاورده و زود بیرون آمد تا اینکه از من معذرت خواهی کرد و گفت:اجازه بدین برم تا به همه ی مردم بگم که بوی بد بوی مرده بوده نه چیز دیگر اما من به او اجازه ندادم و گفتم که من چندین سال است که غسالم، و تا به حال آبروی هیچ کس را نبرده ام ، این بار هم اجازه این کار را نه به خود و نه به کس دیگری نمیدهم.
پس از کفن کردن نوبت به قرائت نماز جماعت جنازه رسید ، یکی از نزدیکان مرده آمد و گفت:نماز جنازه را داخل مسجد میخوانیم
اما من گفتم:نمیتوانی همین کاری بکنیم چون جنازه بوی بسیار بدی میدهد و این بی احترامی به مسجد است.
اما آنها قبول نمیکردند تا اینکه من گفتم برویم از امام جماعت بپرسیم او بین ما قضاوت خواهد کرد.
ما از امام جماعت پرسیدیم او هم با من هم نظر بود.
تا اینکه وقت نماز جنازه رسید اما به علت اینکه جنازه بوی بسیار بدی میدهد کسی حاضر نشد نماز برای آن جنازه بخوانند.
من به زور چند نفر که حدودا به پنج نفر رسید جمع کرده و نماز جنازه را خواندیم .
پس از خواندن نماز جنازه ،
من به داخل قبر رفتم. تا کارهای دفن میت را انجام دهم.
وقتی اورا داخل قبر کردیم به چیز عجیبی برخورد کردیم
🌹سبحان الله
💎وقتی ما سر او را به سمت قبله میکردیم به یک بار متوجه میشدم که پاهای او به طرف قبله شده و سرش طرف دیگر یعنی جای سر و پاهای او عوض میشد
من چندین بار این کار را تکرار کردم اما هر بار که این کار را میکردم ، دوباره همان اتفاق می افتاد.
( یعنی سرش خلاف جهت قبله میشد و پاهایش به طرف قبله می رفت )
💎برادر میت از دیدن این حالت برادرش حالش به هم می خورد و غش میکند من هم حالم زیاد خوب نبود.
نتیجه گرفتم که باید به یک عالم بزرگ زنگ بزنم تا ماجرا را به برایش تعریف کرده تا مرا راهنمایی کند.
💎وقتی که به ایشان تماس گرفتم و همه ی اتفاق های عجیبی که روی داده بود رو تعریف کردم ، آن عالم بزرگوار به خاطر کارهایی که من انجام داده بودم عصبانی شده و گفت:ای شیخ میخواهی چکار کنی میخواهی نعوذ بالله با خدا بجنگی ؟
💎 وقتی که مرده در حالتی که بو میداد تو باید او را سه بار می شستی و اگر باز هم آن بو نرفت تو حق نداشتی که او را ده بار غسل بدهی چون خداوند با این کارش ميخواست او را مایه عبرت دیگران قرار دهد.
💎وقتی کسی نمیخواست بر او نماز جنازه بخواند تو حق نداشتی بزور مردم را وادار به خواندن نماز جنازه کنی، شاید این امر خداوند بوده است.
و الان هم که حکم خداوند است که او این گونه در قبر باشد تو حق نداری بیشتر از این دخالت کنی چون فایده ای ندارد پس او را همان گونه که است بر رویش خاک بریز منم هم همین کار را کردم.
پس از اتمام خاکسپاری من پیش برادرش رفته و به او گفتم که مگر برادرت چه گناهی انجام داده که اینگونه غضب خدا را بر انگیخته برادرش اول نمیخواست چیزی بگوید
ولی در اخر گفت که برادر در زندگی هیچ گاه نماز نخوانده بود و صورتش را در مقابل پروردگارش ب زمین نزده وحتی برای نمازهای عید و جمعه حاضر نمیشد
💎بله دوستان این از,جزای بی نمازی پس وعده کنیم که هرگزنمازمونوترک نکنیم
💎 نشر بده شاید,یکی از همین داستان عبرت گرفت و توبه کرد و توسبب خیر شدی.
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌷 آیه_281_سوره_بقره
🌸 و َاتَّقُواْ يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ
ترجمه: و تقوا پیشه کنید از روزى كه در آن به پیشگاه خداوند بازگردانده مى شوید و سپس هركسی (جزاى) آنچه را كسب كرده، بدون كم وكاست داده مى شود و به آنان ستمى نمى رود.
🌺 این آیه به منزله ى جمع بندى و هشدار عمومى در پایان آیات ربا است. در تفاسیرى همچون كشّاف، المیزان، مجمع البیان، و برهان آمده است كه این آیه، آخرین آیه اى بوده كه بر رسول خدا صلى الله علیه وآله نازل شده، ولى به دستور پیامبر صلى الله علیه وآله در اینجا قرار گرفته است.
🌺 {و اتقوا یوماً ترجعون فیه إلى الله: و تقوا پیشه کنید از روزی که در آن بسوی خداوند بازگردانده می شوید.} منظور از روز همان روز قیامت است.تقوا یعنی خود را حفظ کردن انسان باید از ربا و سایر حرام ها دوری کند. زیرا روزی بسوی خداوند بازگردانده می شویم. {ثم توفی کل نفس ما کسبت و هم لا یظلمون: سپس هر کسی آنچه را کسب کرده بدون کم و کاست داده می شود و به آنان ستمی نمی رود.} در معامله با #خداوند هیچگونه کم و کاستی نیست.
🔹 پيام های آیه281سوره بقره 🔹
✅ قیامت، روز مهمى است. تنوین كلمه «یوماً» اشاره به عظمت آن روز دارد.
✅ ربا گرفتن و رسیدن به دنیا، ساده و زودگذر است، آنچه ابدى وباقى است، قیامت است. «واتقوا یوماً»
✅ تقوا و یاد قیامت، قوى ترین عامل براى دور شدن از ربا وسایر محرّمات است. «و اتقوا یوماً ترجعون فیه»
✅ ضامن اجراى نظام اقتصادى اسلام، ایمان و تقواى مردم است. «واتقوا یوماً»
✅ در معاملات این جهان، امكان كم و كاست هست، ولى در معامله با خداوند هیچگونه كم و كاستى نیست. «توفّى كلّ نفس ما كسبت»
✅ ملاک جزا و پاداش، عمل است، نه آرزو. «ماكسبت»
✅ نگران انفاق و ترک سود ربایتان نباشید، از اعمال نیک شما اندكى كاسته نمى شود. «توفّى كلّ نفس... لا یظلمون»
آیه281🌹ازسوره بقره 🌹
وَ اتَّقُوا :وپروا کنید
يَوْماً : ازروزی که
تُرْجَعُونَ:بازگردانده می شوید
فِيهِ :درآن
إِلَى :به سوی
اللَّهِ :الله
ثُمَّ :سپس
تُوَفَّى :به تمامی داده می شود
كُلُّ :به هر
نَفْسٍ : کس
ما:آنچه
كَسَبَتْ :کرده است
وَ هُمْ :وآنان
لا يُظْلَمُونَ :ستم نبینند
🌹🍃🌹🍃🌹
4_327849576851570965.mp3
1.01M
آیه ۲۸۱ سوره بقره
🌹استاد قرائتی
@Emam_kh
🌹حضرت امام_خامنه_ای
(مدّظلّه العالی)
حاضر و ناظر
🔹برای انسانی که دارای معرفت باشد، موهبتی از این برتر نیست که احساس کند، ولی خدا، امام بر حق، عبد صالح، بنده ی برگزیده در میان همه ی بندگان عالم و مخاطب به خطاب خلافت الهی در زمین، با او و در کنار او است؛ او را میبیند و با او مرتبط است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...
یک رویای صادقه و فوق العاده عجیب و شگفت انگیز از زبان استاد قرائتی
🔴سفارش امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) به یک شهید...
@Emam_kh
از محراب بازسازی شده حرم حضرت امیرالمومنین (علیهالسلام)
رونمایی شد
@Emam_kh
‼️ فراموش کردن قنوت
🔷 س ۶۷۲۶: اگر نمازگزار، قنوت را فراموش کند آیا جبران آن ممکن است؟
✅ ج: میتواند بعد از سر برداشتن از رکوع، قنوت را انجام دهد سپس به سجده برود اما اگر در مراحل بعدی (مثلاً پیش از سجده) به یاد آورد، پس از سلامِ نماز، قنوت را انجام دهد؛ همچنین پس از نماز، هر موقع به یاد آورد میتواند قنوت را انجام دهد.
@Emam_kh
4_5866270262218984576.mp3
2.91M
🎙 ماندگار؛ مثل میثم تمّار
✏️ روایت رهبر انقلاب از علل ماندگاری نام افرادی مانند جناب #میثم_تمّار
🌷 سالروز شهادت میثم تمّار از صحابی امیر المؤمنین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞توصیفات زیبای محمد علی کلی از نماز خواندنش
@Emam_kh
یوزارسیف
قسمت۹۹
امیرعلی تازه یک سالش شده وصورتش مثل خورشید میدرخشه وبا سرزدن دوتا دندان بالا ودوتا دندان هم پایین مثل خرگوش ملوسی میمونه,که اثم با نگاه کردن بهش ناخوداگاه دوست داره گازش بگیره وبچلونتش عباس دستش را میگیره وروی خونه تا تا میکنه و ورد زبانش شده بابا...بابا,امیرعلی هم مثل عباس، مثل من ,خیلی وابسته به یوزارسیف شده وانگار ساعت بیداری وشارژ شدن وشیطنتهای شیرینش را با ورود یوسف به خونه تنظیم کرده باشند واین دو روزی که یوسف رفته سفر,از تک تک حرکات امیرعلی بی قراری وچشم انتظاری ,میبارد.
غذای امیرعلی را دادم وبا دو تا پسرام راهی طبقه پایین شدیم,اخه طبقه پایین هنوز بابا ومامان ساکن هستند اما بهرام دیگه شده همون بهرام قبل از ورشکستگی وخونه را جابه جا کرده وما به واحد بهرام اینا جون بازتر بود اسباب گشی کردیم اما داداشم هرگز نفهمید که این چند وقت دست تنگی به زندگیشان عارض شده بود,میهمان سخاوت چه کسی بود وصاحب خونه اش که بود,همانطور که هنوز که هنوز است بابا متوجه نشده,مستاجر چه کسی هست.
,از یک سال پیش بابا,پیش حاج محمد میره واصرار میکنه که حتما باید کرایه خانه را بدهد,چون الان دیگه وضعش خوب بود وبه قول معروف دستش به دهنش میرسید,حاج محمد هم به خاطر اصرار بابا وصدالبته تهدیدی که کرده بود مبنی برخالی کردن خانه اگر کرایه گرفته نشه,یه مقداری کرایه تعیین میکند ,وماه به ماه پولی را که از بابا میگیره به سفارش یوسف به حساب من میریزه,اخه,یوسف خانه را به عنوان مهریه به نام من کرده بود تمام عایداتش هم مختص من میدانست.
در حیاط خونه بابا را با دسته کلید خودم باز کردم وعباس درحالیکه دست امیر علی را به دست گرفته بود,با سروصدا به سمت درهال رفتند,هنوز در را تازه بسته بودم که شخصی شروع به در زدن کرد...
برگشتم طرف در وگفتم:کیه؟؟
مردی با لهجه ای اشنا وصدایی غریب گفت:باز کنید ,دنبال کسی هستم...
ادامه دارد...
نویسنده....حسینی
یوزارسیف
قسمت۱۰۰:
در را که باز کردم با چهره ی پیرمردی نورانی که تا به حال ندیده بودمش اما سخت برایم اشنا میزد مواجه شدم ,از لباسها ولهجه اش کاملا مشخص بود افغانی ست,چادرم را جلوتر اوردم وگفتم:بله بفرمایید...
پیرمرد همانطور که سرش پایین بود گفت:ببخشید اینجا منزل اقای یوسف سبحانی ست؟؟
در نیمه باز را تمام باز کردم وبااشاره به در کوچک کناری گفتم:اون خانه منزل اقای سبحانی ست ومن هم همسر ایشون هستم,اینجا هم منزل پدرم است,الان اقای سبحانی تشریف ندارند,شما بفرمایید داخل....
پیرمرد که انگار محبتی شدید بروجودش مستولی شده بود گفت:من....من...از,افغانستان دنبال گمشده ای امدم....
یک باره ذهنم رفت طرف عباس,باخود فکر کردم حتما این اقا پدر بزرگ عباس هست...
از دیدنش خوشحال شدم وبا شادی گفتم:ادرس را درست امدین ,بفرمایید ,اینجا هم منزل خودتانه,تورا خدا بفرمایید داخل ...
پیرمرد درحالیکه سرش پایین بود یاالله یا الله گویان وارد خانه شد,زودتر از اون اقا داخل شدم ,مادرم که با شنیدن صدای مرد غریبه چادربه سرکرده بود امد جلو بعداز,سلام واحوال پرسی بااشاره چشم وابرو از من پرسید کی هست؟
ومن طبق اون فکرای خودم به عباس,اشاره کردم وگفتم:مامان جان ایشون فک کنم از,اقوام پسرم عباس,باشند,عباس که گرم بازی با امیرعلی بود انگار تمام حواسش پیش,مهمان تازه رسیده بود با شنیدن این حرف من برگشت طرف اقاهه وبا کمال ادب سلام کرد,پیرمرد ,با تعارف ما روی مبل نشست ,من رو به پیرمرد کردم وگفتم:ایشون عباس واون کوچلو هم امیر علی پسرای حاج اقا هستند,حالا شما خودتون را معرفی نمیکنید؟
پیرمرد که غرق تماشای عباس وامیرعلی شده بود با ذوقی کودکانه اشاره به امیرعلی کرد وگفت:درست شبیهه کودکیهای یوسف هست...
با تعجب بهش نگاه کردم....مگه این اقا کی هست؟؟یوسف را از کجا میشناسه؟کودکی های یوسف؟؟
یعنی ایشون......
ادامه دارد...
نویسنده ....حسینی
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند
پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود )و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسیست؟"
پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است
راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است
راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز"
پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟
راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم
ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید بمن امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس
راهب سه سوالش را مطرح کرد
1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟
چه چیزاست که از آن خدا نیست؟
2)ما هو شئ لیس عندالله؟
چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟
3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟
آن چیست که خدا آن را نمیداند؟
پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند
راهب خطاب به آن سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان)گفت این ها شیخ ها و مردان بزرگی هستند اما متأسفانه به خود مغرور شدند و قصد بازگشت به روم کرد
سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی ع (أمیرالمؤمنین ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند.
پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن ع و امام حسین ع میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند
ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی ع بپرس
راهب رو به امام علی ع کرده و پرسید نامت چیست؟
امام علی ع فرمودند نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است
پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟
امام ع فرمود (او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم)
پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی
پس به سوالاتم پاسخ بده
و دوباره سوالاتش را مطرح کرد (ما هو الشئ الذی لیس لله و ما عند الله و لایعلمه الله) آن چیست که خدا ندارد نزد خدا نیست و خدا نمیداند؟)
امام علی ع پاسخ دادند
آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است
آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است
و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است
(فإن ا لله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا
فلیس من الله ظلم لأحد
و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک)
پس راهب با شنیدن این پاسخها کمربندش را باز کرده و روی زمین انداخت ، امام علی ع را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت
"أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معذن الحمکة"
به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری ص ، پس ماجرای تو با این قوم چیست؟ سپس تمام هدایا را به امام علی ع تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد
عزيزان بیان و نشر فضائل أمیرالمؤمنین علیه السلام توفيقيست كه نصيب محبان آن حضرت می شود.
@Emam_kh