eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
17.4هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان» قسمت_سی_پنج سالها پشت سر هم مثل برق و باد گذشت، الان عاطفه که هنگام عروسی فتانه نُه ماهش بود،دختری چهارساله و شیرین زبان شده بود و روح الله هم دانش آموز کلاس اول بود، هر دو در همان روستای پدری بودند، منتها روح الله پیش فتانه و پدرش بود و البته برادر کوچکتری هم پا به زندگیشان گذاشته بود و عاطفه هم همچنان پیش مادربزرگش بود و روح الله بارها و بارها به حال عاطفه غبطه میخورد،چون هم مادربزرگ مهربانی بالای سرش بود و هم از کتک های همیشگی فتانه که جزئی از زندگی روح الله شده بود، در امان بود. صبح زود بود و روح الله خوشحال تر از همیشه از خواب بیدار شد، آخر مادربزرگش به او گفته بود که مادرش مطهره بعد از چهار سال که بچه ها را گذاشت و رفت، امروز برای اولین بار قرار است از تهران بیاید و بچه ها را ببیند، از یاد آوری این موضوع قند توی دل روح الله آب میشد که ناگهان با صدای جیغ فتانه به خود آمد: چکار میکنی پسرهٔ دست و پا چلفتی، تو که تلویزیون را کثیف تر کردی، با دقت کهنه بکش، بعدم سریع برو ظرفها صبحانه را بشور که دیگه بهانه نیاری وقت مدرسه ام دیر شد. روح الله با دستهای کوچکش شروع به تند تند کار کردن نمود،او بعد از عمری کار کردن، کارهای خانه را از یک زن خانه دار، فرزتر و بهتر انجام میداد، از وقتی که فتانه زن باباش شده بود او مجبور بود اینچنین کارهایی انجام بدهد، چون امر فتانه بود و اگر انجام نمیداد کتک بیشتری در انتظارش بود. فتانه آخرین لقمه نیمرو را در دهان سعید گذاشت و از جایش بلند شد، روح الله هم آخرین قاشق را آب کشید وارد هال شد و با ترس گفت: دفتر مشقم چندروزه تموم شده، امروز اگر دفتر جدید نبرم آقامعلم کتکم میزنه... فتانه که چشمهایش همیشه از خشم به سرخی میزد،چشم هایش را گشاد کرد و گفت: چی گفتی تو؟! دوباره بگو و با زدن این حرف به طرف چوب لباسی کنار در رفت و روح الله که خوب میفهمید فتانه می خواهد چکار کند، مثل قرقی گونی کوچکی را که کتابهایش را داخل آن جا داده بود برداشت و از در خارج شد، کفش های ته میخی اش را که جلویشان سوراخ شده بود و ناخن پایش همیشه از آن بیرون میزد و انگار داشت به همه سلام میکرد را به پا کرد و مثل باد از در حیاط خودش را بیرون انداخت، فاصلهٔ خانه تا مدرسه را که آنچنان طولانی نبود بدو طی کرد تا مبادا فتانه بخواهد دنبالش بیاید و به او برسد. از در آهنی و آفتاب سوخته مدرسه که داخل شد، نفس راحتی کشید. کنار در، به دیوار تکیه داد و همانطور که پاشنه کفشش را بالا می کشید، به دیداری فکر می کرد که قرار بود تا ساعتی دیگر رخ دهد. آقای معلم مثل همیشه نگاهی از روی تاسف به روح الله کرد و گفت: بالاترین نمره امتحان املا را روح الله گرفته، اما چه فایده که به خاطر اینکه تکالیفش را انجام نداده باید تنبیه شود و با این حرف ترکهٔ انار را بالا برد و بر کف دستهای روح الله که همیشه ترک خورده بود فرود آورد. ترکهٔ آقا معلم خیلی درد داشت اما دردش به پای تسمه ای که فتانه بر تن و بدنش میزد، نمی رسید، جای ترکه های آقامعلم سرخ میشد اما جای کتک های فتانه همیشه سیاه و کبود بود و روح الله عادت کرده بود به این کبودی ها، انگار جزئی از وجودش شده بود. زنگ آخر هم تمام شد، روح الله کنار آبخوری مدرسه رفت و مشتی آب به سرو رویش زد تا رد اشک هایش خشک شود، او می خواست یک راست به خانه مادربزرگ برود،چون پدرش کارمند اداره بود، صبح زود تهران میرفت و غروب به روستا بر میگشت و روح الله نمی خواست از فتانه اجازه بگیرد و اصلا دوست نداشت که فتانه متوجه آمدن مادر روح الله شود. پس باید بدون اطلاع دادن به فتانه به خانه مادربزرگ میرفت، آنطور که روح الله فهمیده بود نزدیک سه سال بود که مادرش مطهره از پدرش محمود جدا شده بود و دیگر هیچ ارتباطی بین آنها نبود، پس لزومی نداشت فتانه متوجه این دیدار شود،چه بسا اگر میفهمید به بهانه ای روح الله را اذیت میکرد روح الله گونی کتاب درسی اش را روی کولش انداخت و با سرعت به طرف خانه مادربزرگ راه افتاد. نزدیک خانه شد و از دور پیکان سفید رنگی که جلوی خانه پارک مادربزرگ پارک شده بود خبر از آمدن میهمان عزیزی میداد که لبخند را به روی لبان روح الله می نشاند... ادامه دارد.. براساس واقعیت 📝به قلم:ط_حسینی 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚یک گل وقتی شاداب و باطراوت است که لقمه های پاک در اختیارش قرار بگیرد: آب پاک، خاک پاک. ما آدم ها هم همین طوریم، وقتی شاداب و سرزنده هستیم که مواظب لقمه هایمان باشیم. مهمتر از غذای جسم، غذای روح ماست، چشم ها و گوش ها راههای نفوذ به روح ما هستند در نتیجه چیزهایی که می‌بینیم و می‌شنویم میتوانند غذای روح ما باشند. گوش سپردن به حرفهای ناامید کننده، غیبت، غذاهای کثیفی هستند که روح ما رو بیمار می‌کند و نمی‌گذارد ما با خدا ارتباط برقرار کنیم. زباله به خورد روحتان ندید، اگر زباله بدید، خروجی شما هم چیزی جز زباله نخواهد بود. به چیزهایی که می‌بینید و می‌شنوید دقت کنید، چه چیزی از اونها دریافت می‌کنید؟ این است که قرآن کریم نصیحت می کند: یعنی مردم لقمه های حرام را مصرف نکنید. چرا؟ چون افسرده می شوید، ناراحت می شوید، پژمرده می شوید، خشک می شوید. آزرده خاطر می شوید و آسیب می بینید. 🤍فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ ﴿٢٤﴾ پس انسان باید به خوراکش با تأمل بنگرد (۲۴) سوره عبس آیه 24💚 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بسیج، مقاومت، ایثار، شهادت 🔰 هفته بسیج مستضعفین گرامی باد @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این ظلم و بی‌رحمی رژیم اشغالگر بی‌پاسخ نخواهد ماند @Emam_kh
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غم سنگین دختر فلسطینی که تمام خانواده‌اش را در بمباران صهیونیست‌ها از دست داده ... مادر ، پدر ؛ مادر بزرگ‌ها ، پدربزرگ‌ها و.... @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥حتما ببین و منتشر کن🙏 🔸️صهیونیست های هار و وحشی را فقط باید کشت و نابود کرد 🔹️زخم زدن و رها کردن این وحوش، خطرشان را بیشتر می‌کند 🔸️اگر سختی ایستادگی و مقاومت را تحمل کنیم، قطعا به زودی طعم خوش آزادی فلسطین را خواهیم چشید @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥حتما ببینید 👌 💥استاد شجاعی:این التهاب های منطقه درد زایمان جهان است برای ظهور امام زمان علیه السلام 😳❤️😍 @Emam_kh