⭕️ پرتاب سه ماهواره توسط ماهوارهبر سیمرغ
🔻نخستین بار سه ماهواره ایرانی «مهدا»، «کیهان ۲» و «هاتف ۱» ساعتی پیش با موفقیت در مدار قرار گرفتند.
🔹ماهواره «مهدا» از ماهوارههای سبک وزن پژوهشگاه فضایی ایران برای آزمایش زیرسامانههای توسعه یافته ماهوارهای ساخته شده است.
🔹نانوماهواره «کیهان ۲» از ماهوارههای مکعبی شرکت صاایران برای اثبات فناوری موقعیتیابی فضاپایه طراحی شده است.
🔹نانوماهواره «کیهان ۲» امکان تعیین موقعیت را بهصورت بومی و مستقل از سامانههای موقعیتیابی جهانی، برای گیرندههای زمینی فراهم میکند.
🔹نانوماهواره «هاتف ۱» از ماهوارههای مکعبی شرکت صاایران برای اثبات فناوری مخابرات باند باریک با کاربرد اینترنت اشیاء ساخته شده است.
🔹ماهوارهبر «سیمرغ » با سوخت مایع دو مرحلهای در وزارت دفاع ساخته شده است.
🔹ماهوارهبر «سیمرغ» در هفتمین پرتاب تحقیقاتی خود توانست با تزریق چندگانه ماهوارهها، دریچهای جدید در پرتابهای فضایی کشور باز کند.
@Emam_kh
💠 لمس و دست دادن با دختر بچه
💬 سؤال:
حکم در آغوش گرفتن و لمس کردن دختر شش ساله (اعم از دست دادن و غیر آن) چیست؟
✅ پاسخ:
دختر بچه ای که به سن شش سال رسیده است (ممیز باشد یا نباشد)، احتیاط واجب آن است که مرد نامحرم او را نبوسد و در دامن خود قرار ندهد همچنین لمس و دست دادن با دختر بچه، اگر موجب تحریک شهوت یا مستلزم مفسده شود یا خوف ارتکاب گناه در میان باشد، جایز نیست.
📚 پی نوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله خامنه ای
@Emam_kh
رمان واقعی«تجسم شیطان»
قسمت_صد_یکم
فاطمه و روح الله به همراه زینب و عباس وارد تالار عروسی شدند، تالاری که به نظر میرسید یکی از بزرگترین تالارهای تهران باشد.
عروسی که نه، انگار یک شویی بزرگ بود و زن و مرد در کنار هم مشغول حرکات موزون بودند.
با ورود آنها پذیرایی از میهمانان شروع شد، پذیرایی عروسی به صورت سلف سرویس بود و انواع پلو ها و چلوها به همراه جوجه کباب و کباب بختیاری و چنجه و کوبیده با مخلفات و تزیینات زیاد، روی میزها به چشم می خورد به طوریکه انسان از انتخاب درمی ماند.
شراره درحالیکه آرایشی غلیظ کرده بود و لباسی عریان و بدن نما پوشیده بود،باورود فاطمه،به طرفش رفت و همانطور که دست فاطمه را در دستش می گرفت و به سمت میز میبرد گفت: چرا دور کردین؟! بعدم بنداز این روسری را،یک شب خوش باش، یعنی شوهر تو دل نداره تو رو یک بار مثل ما ببینه؟!
فاطمه که دردی شدیدداخل استخوان پایش پیچیده بود گفت: ای خواهر دلت خوشه هااا، خودمون را لخت کنیم که نامحرم نگاهمون کنه و گناه برا خودمون بخریم که چی بشه؟!
شراره که دید از در خوبی برای صحبت وارد نشده، توجه فاطمه را به سمت خوراکی های روی میز جلب کرد و گفت: از این خوارکی های رنگ و وارنگ بخورین،ببین فتانه چه دست و پایی سوخته و چه خرج هایی کرده برا سعیده جااانش..
فاطمه با تعجب نگاهی به انواع خوراکی های روی میز کرد و گفت: مگه خرج عروسی با داماد نیست؟!
شراره سر در گوش فاطمه گذاشت و آهسته گفت: اگر دوماد می خواست خرج کنه با یه چلو کباب سر و تهش هم میاورد، تمام خرج ها را فتانه و محمود کردن، البته گفتن به کسی نگین، تازه فتانه به منم وعده میداد که یه مراسم بهترش را برام میگیره..
فاطمه با یاد آوری عروسی خودش که در حقیقت بله برون بود و فتانه نگذاشت عروسی بگیرن،آه کوتاهی کشید و روی صندلی نشست.
شراره هم کنار فاطمه نشست و احوالش را گرفت و بعد شروع به حرف زدن کرد: فاطمه جان، من همه اش به فکرتم و به خاطربیماریت ناراحتم ولی سعید هم خیلی اعصاب خوردی داره، پشت هم خیطی بالا میاره، چند روز پیش بهش گفتم بیا با داداشت روح الله شریک شو و یه کاری راه بنداز آخه به نظرم روح الله هم مالش برکت داره هم شراکتش برا سعید میتونه خوش یمن باشه...
فاطمه که واقعا منظور حقیقی حرفهای شراره را متوجه نمیشد گفت: خوب مگه اقا محمود برا سعید و مجید یه مغازه راه ننداخته؟! بزار اونجا کار کنه، ان شاالله کارشون میگیره..
شراره اوفی کرد و گفت: اه مجید هم لنگه سعید هست این دوتا پت و مت که نمی تونن کاری از پیش ببرن، کاش آقات میومد دست و بال سعید را میگرفت که اینقد من بدبخت از فتانه سرکوفت نخورم
فاطمه نگاهش را به شراره دوخت وگفت: تو چرا؟! مگه بدبختی ها سعید گردن تو هست؟!
شراره که متوجه شد سوتی داده، از جا بلند شد و همانطور که جلوتر را نشان میداد گفت: عه بزار ببین شیلا چکارم داره و از جا بلند شد..
چند روز بعد از عروسی پر ازتجمل و اسراف سعیده، با تماس بنگاه معاملاتی روح الله و فاطمه از خانه آقا محمود به قصد فروش زمین بیرون آمدند، البته کسی از این موضوع خبر نداشت.
نرسیده به بنگاه معاملاتی، تلفن روح الله زنگ زد و صدای هراسان سعید داخل گوشی پیچید: الو داداش، خودت را برسون به مغازه و تماس قطع شد
روح الله که خیلی نگران شده بود، با سرعت دور زد و راه مغازه را در پیش گرفت.
وارد خیابان اصلی شدند و دودی غلیظ از سمت مغازه سعید به هوا بلند بود و آمبولانس هم آژیر کشان جلوی مغازه بود.
روح الله پایش را روی گاز گذاشت و جلوی مغازه پیاده شد و وقتی رسید که مجید با صورت و دست و پایی سوخته را سوار آمبولانس کردند.
کمی انطرف تر هم سعید درحالیکه سرو صورتش از دود اتش سیاه شده بود، مانند کودکی اشک میریخت.
آمبولانس حرکت کرد و روح الله به طرف سعید رفت، دستش را روی شانه اش گذاشت، سعید که انگار آغوش گرمی برای گریه هایش پیدا کرده بود خودش را در بغل روح الله انداخت و گفت: داداش بدبخت شدیم، کل سرمایه مان دود شد و رفت هوا...
روح الله آرام با دستش پشت سعید را نوازش کرد وگفت: فدا سرتون، دعا کن مجید طوریش نشه، چکار می کردین اینطور شد؟
سعید شانه هایش را بالا انداخت و همانطور که هق هق میکرد گفت: با مجید اومدیم اینجا، من رفتم ماشین را پارک کنم، مجید در مغازه را باز کرد و داخل رفت، من از دور میدیدم، تا پای مجید به مغازه رسید یکدفعه با صدای مهیبی مغازه منفجر شد، نمی دونم دادش..نمی دونم چی شد..
روح الله دستی به سر و موهای سعید کشید و گفت: بریم بیمارستان ببینیم سر مجید چی اومده و هر دو غافل از نگاه زنی آشنا که کمی آنطرف تر از پشت درخت با نگاه شیطانی اش به آنها چشم دوخته بود و لبخند میزد،بودند...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
🌿🌺«قارون» هرگز نمے دانست ڪه روزی،
ڪارت عابر بانڪے ڪه در جیب ما هست
از آن ڪلیدهاے خزانه وے ڪه مردهاے تنومند عاجز از حمل آن بودند، ما را به آسانے مستغنے میڪند.
و «خسرو پرويز» پادشاه ایران نمے دانست ڪه مبل سالن خانه ما از تخت حڪومت وے راحت تر است.
و «قیصر» ڪه بردگان وے با پر شترمرغ وے را باد میزدند، ڪولرها و اسپلیتهایے ڪه درون اتاقهایمان هست را ندید.
و «هرقل» پادشاه روم ڪه مردم به وے بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند؛ هیچگاه طعم آب سردے را ڪه ما مے چشیم نچشید...
و «خلیفه منصور» ڪه بردگان وے آب سرد و گرم را باهم مے آمیختند تا وے حمام ڪند،
هیچگاه در حمامے ڪه ما براحتے درجه حرارت آبش را تنظیم میڪنیم حمام نڪرد
بگونه اے زندگے میڪنیم ڪه حتے پادشاهان گذشته نيز اینگونه نمے زیستند اما باز گله منديم!😔
و از بندگانم اندڪے سپاس گزارند. (۱۳)سوره سبا 🌿🌺
@Emam_kh
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیرالمؤمنین(ع) فرمود این پنج کلمه را از من فرابگیرید
شرح حدیث حضرت آیتالله خامنهای در ابتدای جلسات درس خارج فقه
@Emam_kh
حالا که ماهواره مهدا در مدار قرار گرفته، باید یاد کرد از مدیر پروژه این ماهواره مرحوم محمد ندافیپور میبدی که سال ۱۴۰۰ در اثر کرونا به رحمت خدا رفت. مهدا نام دختری است که از او به یادگار مانده است.
@Emam_kh