💢چرا #هشتمان درگرو #نهمان است؟!
🌿 پیامبر_اسلام (صلوات الله):
🔴 هر که به آنچه خدا #روزی اش کرده راضی باشد،
از زندگی خود #لذت می برد.
📚 الامالی طوسی 225.
💢دوستی می گفت:
پدرم یک نفربود وما ده نفر،
یک نفرکارمیکرد و ۱۰ نفر
#می خوردند و
#می پوشیدند و
#زندگی می کردند!
ولی الآن ۱۰ نفرباید #کارکنند تا یک نفر #زندگی کند!
به نظر شما، واقعا چرا؟!
امروز,دوست دیگری می گفت:
پسرم وعروسم نماز #صبح نمی خوانند!
🔰خداوندمی فرماید،کسانی که از #یادمن غافلند واعراض می کنند،
معیشتشان سخت و تنگ میگردد!
🔰ودرسوره شورا،آیه ۳۰ می فرماید:
هر #گرفتاری و #بلایی که به شما میرسد،
بخاطر #اعمال و کارخود شماست!
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹
#قسمت_شانزدهم
#داستانِ_واقعی
🌕#سه_دقیقه_تاقیامت🌕
✍از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم این بود که برخی از آشنایان که قبلا از دنیا رفته بودند را دیدم.
☘ یکی از آنها عموی خدابیامرزم من بود، او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد.
سوال کردم: عموجان این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند؟
☘گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. پدر ما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما جا گذاشت
اما شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند.
اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را فروختند و البته هیچکدام #عاقبت_به_خیر_نشدند و در اینجا نیز همه آنها گرفتارند...
☘چون با اموال #یتیم این کار را کردند، حالا این باغ را به جای باغی که در دنیا از دست دادم به من دادهاند تا با یاری خدا در #قیامت به #باغ_اصلی برویم.
بعد اشاره به در دیگر باغ کرد و گفت:
این باغ دو در دارد که یکی از درهای باغ برای پدر شماست که به زودی باز می شود...
☘ باغ بزرگ دیگری آنجا بود که متعلق به یکی از بستگان ما بود.
به خاطر یک #وقف_بزرگ صاحب این باغ شده بود.
همانطور که به باغ خیره بودم یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد!
☘ بنده خدا با #حسرت به اطرافش نگاه میکرد...
#شگفتزده پرسیدم: چرا باغ شما سوخت؟؟
گفت: پسرم اینها همه از #بلایی است که پسرم بر سر من می آورد،او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین به من برسد...
☘پرسیدم:
حالا چه میشود؟ چه کار باید بکنید؟!
گفت: مدتی طول میکشد تا دوباره با ثواب #خیرات باغ من آباد شود به شرطی که پسرم #نابودش نکند.
☘ من در جریان ماجرای زمین وقفی و #پسر_ناخلف اش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم.
آنجا می توانستیم به هر کجا که میخواهیم سر بزنیم یعنی همین که اراده می کردیم بدون لحظه ای درنگ به #مقصد میرسیدیم.
☘پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس #شهید شده بود ،دوست داشتم جایگاهش را ببینم.
بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم.
مشکلی که در بیان مطالب آنجاست عدم وجود مشابه در این دنیا است...
☘ یعنی نمی دانیم زیباییهای آنجا را چگونه #توصیف کنیم؟!
کسی که تاکنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگلها را ندیده و تصویر و فیلمی از آن جا ندیده هرچه برایش بگویم نمی تواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد کند.
#حکایت ما با بقیه مردم همینگونه است. ما باید به گونهای بگوییم که بتواند به #ذهن_نزدیک باشد.
☘ وارد باغ بزرگ شدم که انتهای آن مشخص نبود.
از روی #چمن هایی رد می شدم که بسیار نرم و زیبا بودند.
بوی #عطر_گلهای مختلف مشام انسان را #نوازش می داد.
درختان آنجا همه نوع میوهای را داشتند، میوه های زیبا و درخشان...
بر روی چمن ها دراز کشیدم. مثل یک تخت #نرم و #راحت و شبیه #پرقو بود.
بوی عطر همه جا را گرفته بود .
☘#صدای_پرندگان و شرشر آب رودخانه به گوش میرسید.
اصلا نمی شد آنجا را توصیف کرد.
به بالای سرم نگاه کردم درختان میوه و میوه و یک درخت نخل پر از خرما دیدم .
☘با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزهای دارد؟ یک باره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد.
❌ دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم.
☘ نمیتوانم #شیرینی_آن_خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم، اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد باعث دلزدگی میشود. اما نمیدانید آن خرما چقدر خوشمزه بود.
☘ از جا بلند شدم به سمت رودخانه رفتم.در دنیا معمولا در کنار رودخانهها زمین #گل آلود است و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود.
☘اما همین که به کنار رودخانه رسیدم دیدم اطراف رودخانه مانند #بلور زیباست... به آب نگاه کردم آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود دوست داشتم بپرم داخل آب.
☘ اما با خودم گفتم بهتر است سریعتر بروم سمت قصر پسر عمه.
آن طرف رود یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود نمیدانم چطور توصیف کنم.
☘با تمام قصر های دنیا متفاوت بود. تمام دیوارهای #قصر_نورانی بود میخواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم اما متوجه شدم می توانم از روی آب عبور کنم
☘با پسر عمه صحبت می کردم، او گفت:ما در اینجا در #همسایگی_اهل_بیت هستیم.میتوانیم به #ملاقات_امامان برویم و این یکی از نعمتهای بزرگ #بهشت_برزخی است...
ادامه دارد...
🛑سرویس به دشمن و خیانت به شهدا!
✡ماجرای امروز #اینستاگرام و #واتساپ اسرائیلی دقیقا همان ماجرای اسب #تروا (ی) یونانی است.
اسب را پر از سرباز کرده و فرماندهان غافل شهر، اسب را با خود به عنوان هدیه و البته غنیمت به داخل شهر بردند و عاقبتشان #سرهای_بریده ای بود که توسط #سربازان_مخفی شده در این اسب، از معابر شهر آویزان شده بود.
دادن پهنای باند وسیع به #پلتفرمهای_دشمن و باز گذاشتن دستشان برای #تغییر_رژیم_غذای_فکری_جامعه، و کشاندن مردم به این بدافزارها، #بلایی بود که بدست خودی بجان خودی افتاد و نتایج خسارت بارش را میتوان از لابلای اعترافات دستگیرشدگان #اغتشاشات اخیر به وضوح مشاهده کرد.
⁉️آیا هنوز نفهمیده اید که این اسب خوش ساخت را باید بیرون از دروازه شهر آتش میزدید؟!
⭕️آیا حالا که فهمیدید این اسب به نیت از بین بردنتان به شما #هدیه شده، باز در بستن یا نبستن دریچه های ورودیش تردید دارید؟!
#واتس_اپ_اینستای_اسرائیلی_دشمن_شیعه
#خیانت_به_شهدا
✍سیدفخرالدین موسوی
🇮🇷 @Emam_kh