eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
17هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اگرما هواےنفس را کنار نگذاریم کارهایےڪہ انجام میدهیم هیچ فایده‌ای نخواهدداشت، چرا؟ چون ڪارمان درجهت خدا نیست و ماخودمان را میکنیم. 📚به روایت همت ص۱۸۲ شهید_محمدابراهیم_همت🌷 @Emam_kh
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹 🌕🌕 ☘خیلی ناراحت بودم،ای کاش کسی بود که می‌توانستم گناهانم را گردن او بیاندازم و اعمال خوبش را بگیرم. اما هرچی میگذشت میشد.. ☘جوان پشت میز ادامه داد: وقتی اعمال شما بوی بدهد پیش خدا هیچ ندارد. اعمال خالصت را نشان بده تا کارت سریع حل شود. ☘ همانطور که با را ورق می زدم ناگهان دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده: ❌🔅نجات یک انسان🔅❌ خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست. به خودم افتخار کردم وگفتم: خدا را این کار را برای خدا انجام دادم. ☘ ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای شنا کردن اطراف سد زاینده رود رفته بودیم. رودخانه پر از آب بود. ☘ناگهان صدای جیغ و داد یک زن و مرد همه را میخکوب کرد. یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد. ☘ من شنا و نجات بلد بودم. آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم شدن آنها گفتند اینجا نزدیک سد است و خطرناک... ☘ اما یک لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا و پریدم توی آب. خدا را که توانستم این بچه را نجات بدهم .او را به آوردم و با کمک بیرون آمدیم. ☘پدر و مادرش از من تشکر کردند و شماره تماس و آدرس من را گرفتند. این خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود.خوشحال بودم که یه با پیدا کردم. ☘اما یکباره کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شده است!! ❗️ با ناراحتی گفتم:مگر نگفتی فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشد می‌شود؟؟ من این کار را فقط برای خدا انجام دادم،پس چرا دارد پاک میشود؟؟ ☘️جوان لبخندی زد و گفت: درست می‌گویی اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی؟ ☘یکباره فیلم آن را دیدم.. نیت درونی من بود! من با خودم می گفتم: خیلی کار مهمی کردم.. اگر جای پدر و مادر این بچه بودم به همه خبر می دادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت. ☘اگر من جای مسئولین استان بودم یک تهیه می‌کردم و مراسم ویژه می گرفتم اصلا باید خبرنگاری ها و روزنامه ها با من مصاحبه کنند.. ☘خلاصه فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد، روزنامه‌ها با من مصاحبه کردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک برای من آوردند. ☘جوان پشت میز گفت: اول برای خدا کار کردی اما بعد خرابش کردی! آرزوی اجر دنیایی کردی و را هم گرفتی درسته؟ گفتم راست می گویی.. همه اینها درست است. بعد با گفتم: چه کار کنم دستم خیلی خالیه. ☘️جوان پشت میز گفت:خیلی ها کارهایشان را برای خدا انجام می‌دهند اما باید کنند تا آخر این را حفظ کنند. بعضی ها کارهای را در همان دنیا می‌کنند! ادامه دارد......
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹 🌕🌕 ✍اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم: بالاتر است. ☘ در لابلای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین برخوردم،کسی از دوستانم بود که خیلی با هم شوخی داشتیم و همدیگر را سرکار می گذاشتیم. ❌ یکبار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و بدجوری ضایعش کردم. موقع خداحافظی از او عذرخواهی کردم او هم چیزی نگفت. ☘روز آخر که می خواستم برای عمل جراحی به بیمارستان بروم دوباره به او زنگ زدم و گفتم: فلانی به تو خیلی کردم تو را یک بار ضایع کردم .بعد در مورد عمل جراحی گفتم تا گفت: حلال کردم،ان شاالله که سالم برمیگردی. 👌آن روز در نامه عمل همان ماجرا را دیدم. ☘ جوان پشت میز گفت: این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد، اگر را نمی گرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را می دادی تا رضایتش را کسب کنی. ‼️مگر شوخی است را بردی!! ☘می خواستم همانجا زارزار گریه کنم.برای یک شوخی بی مورد دو سال عبادت هایم را دادم. برای یک غیبت بی‌مورد بهترین اعمال خوب من محو می‌شد... ☘چقدر حساب خدا دقیق است،چقدر کارهای را به حساب شوخی انجام دادیم و حالا باید بخوریم... ☘ در این زمان جوان پشت میز گفت: شخصی اینجاست که ۴ سال منتظر شماست، این شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود اما معطل شماست. ‼️با تعجب گفتم:از کی حرف میزنی؟ ☘ناگهان یکی از پیرمرد های مسجد مان را دیدم که در مقابل هم و در کنار همان جوان ایستاد. خیلی و گفت کجایی،چند سال منتظر تو هستم. ☘بعد از کمی صحبت پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجد و بسیج مشغول فعالیت فرهنگی بودید تهمتی را در جمع به شما زدم،برای همین آمدم که حلالم کنید. آن صحنه برایم یادآوری شد که مشغول فعالیت در بودم،کارهای بسیج‌ و... ❌این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بودند و پشت سر من حرف می زدند که واقعیت نداشت. به من بدی زد و نیت ما را زیر سوال برد... ☘آدم خوبی بود،اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود. ☘به جوان پشت میز گفتم: درسته ایشان آدم خوبی بوده اما من همینطوری از ایشان نمی گذرم ،دست من خالیست هرچه می توانی ازش بگیر. ☘تازه معنای آیه ۳۷ سوره عبس را فهمیدم: "هر کسی در روز برای خودش گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش برایش بس است و این نیست که به باشد." ☘جوان هم رو به من کرد و گفت:این بنده خدا یک انجام داده که خیلی با برکت بوده و ثواب زیادی برایش می‌آید. ☘یک حسینیه را در شهرستان شما خالصانه برای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده می کنند. اگر بخواهی ثواب کل حسینیه اش را از اومی گیرم و در نامه عمل شما می گذارم تو او را ببخشی. ☘با خودم گفتم: ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟؟خیلی خوبه. بنده خدا پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد اما چاره‌ای نداشتیم. بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت . ☘تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر به یک نوجوان یک چنین را از دست می دهد پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم چه خواهیم داشت.. ❌⛔️ما که به راحتی پشت سر افراد جامعه و دوستان و آشنایان خود هر چه می خواهیم می گوییم...
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹 وسوم 🌕🌕 ✍شب با همسرم صحبت می کردیم خیلی از مواردی که برای من پیش آمده باورکردنی نبود. گفتم: لحظه آخر هم بهم گفتند به خاطر همسر و دختری که در راه داری شدی. ☘ به همسرم گفتم این هم یک است اگر این بچه دختر بود معلوم می شود که تمام این بوده.. در پاییز همان سال دخترم به دنیا آمد ☘تنها چیزی که پس از بازگشت من از آن در من ایجادم می کرد و تا چند سال من را اذیت می‌کرد بود. ❌من می شنیدم که خیلی آور و ترسناک بود. ☘اما این مسئله در کنار اتفاق نمی افتاد آنجا آرامش بود و روح معنویت که در وجود انسان ها پخش می شد. ☘اما نکته مهم دیگری را که باید اشاره این است که در کتاب اعمال و در لحظات آخر حضور در آن دنیا،میزان خودم را که اضافه شده بود مشاهده کردم. ❌ به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پایان رسیده و من اکنون در وقت‌های اضافه هستم. ☘اما به من گفتند، ما زمانی که شما برای صله رحم و دیدار و نزدیکانت میگذاری جز عمر شما محسوب نمی کنیم. همچنین زمانی که مشغول بندگی_خالصانه خداوند یا زیارت اهل بیت هستی این مقدار نیز جز عمر شما حساب نمی‌شود یقین داشتم که ماجرای همکاران من واقعی است. اما در روزگاری که خبری از نبود چطور این حرف را می کردم... ☘به همین خاطر چنین چیزی نگفتم اما هر روز که برخی از همکاران مرا میدیدم یقین داشتم که یک را که تا مدتی بعد به خود خواهد رسید ملاقات می کنم. ☘احساس_عجیبی در ملاقات با این دوستان داشتم می خواستم بیشتر از قبل با آنها حرف بزنم... یک شهید را که به زودی به میرفت میدیدم. اما چطور این اتفاق می افتد آیا جنگی در راه است؟؟ ☘ چهارماه بعد از عمل جراحی، مهرماه سال ۹۴ بود که در اداره اعلام شد کسانی که علاقمند به حضور در صف هستند می توانند ثبت نام کنند. ☘ جنب و جوشی در میان همکاران افتاد آنها که فکرش را می‌کردم همگی ثبت‌نام کردند. من هم با پیگیری بسیار توفیق یافتم تا پس از دوره آموزش تکمیلی راهی سوریه شوم. ☘مرتب از خدا میخواستم که همراه با مدافعان حرم به کاروان ملحق شوم. هیچ به حضور در دنیا نداشتم ☘ مگر اینکه بخواهم برای خدا کاری انجام دهم. دیده بودم که در آن سوی هستی چه جایگاهی دارند لذا آرزو داشتم همراه با آنها باشم. ☘ کارهایی را انجام دادم و هر کاری که فکر می‌کردم باید کنم انجام دادم. ☘ آماده رفتن شدم، به یاد دارم که قبل از اعزام خیلی مشکل داشتم با رفتن من موافقت نمی شد... ادامه دارد...
اگرما هوای نفس راڪنار نگذاریم ڪارهایےڪہ انجام میدهیم هیچ فایده‌ای نخواهدداشت، چرا⁉️ چون ڪارمان درجهت .خدا نیست و ماخودمان را میڪنیم...😞 🌹شهید_محمدابراهیم_همت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Emam_kh