#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_چهلوپنج وچهل وشش
لباست را عوض میکنے و با هم بہ سمـت رستورانے کہ قرار است مهمانم کنے میرویم
_ببخشیـد عزیزم...من قرار بود مهمونـت کنم ولے حالا تو منو داری مهمون میکنے...
_از ایـن حرفا نداشتیـما...!
ماشین را روشـن میکنے و حرکت میکنے
* * * * * *
صـندلے را کنار میزنم و پـشت میز مینشینم
بہ دور و برم نگاه میکنم...دکوراسیون رستوران یک فضای سنتے و چوبے بود... خیلے شیڪ!
همـانطور کہ حواسم بہ دور و برم گرم بود دسـتت را روے دستانم میگذاری و میگویی : خوشـت اومد؟!
چشـمانم بہ علامت تایید باز و بستہ میکنم و میگویم : ولے از قورمہ سبزیم نمیگذرم...
با تعجـب میگویی : چہ ربطے بہ من داره خوبہ خودت ریختے...!
_ آره دیگہ حواسم بہ تو پرت شد غذام سوخت!
دستت را بالا مے آورے و میگویی : چشـم تسلیمم!
میـخندم و با مهـربانے نگاهت میکنم
آقاے جوانے با لباسے تر و تمیز بہ پـیشمان مے آید و مـنو غذا را بہ سمـتمان میگیرد و میگوید : چے مـیل دارین؟!
نگاهے بہ لیـست غذاها مے اندازی و یکے را انتخـاب می کنے من هم همـان را سفارش میدهم
دوباره بہ دور و برم نگـاه میکنم
متوجہ سنگینے نگاهت میـشوم کہ بہ صورتم زل زده اے
رویم را بر میگـردانم و میگـویم : چرا اینجـورے نگام میکنے؟
مکثے میکنے و دستت را بہ موهایت میکشے و میگویی : هیـچی...
چند دقیقہ بـعد همان آقاے جوان غذاهاے سفارش داده شده امان را مے آورد و روے میز میگذارد
تشـکر میکنی و میـرود
قاشق و چـنگالم را از روے میز بر میدارم و شروع بہ خوردن میکـنیم
* * * * * *
بـعد از خـوردن غذایــمان حـساب سفارشاتمان را میـپردازے و بہ سـمت خانہ حرکت میکنیم
بہ ساعت نگاه میکنم نیم ساعت مانده بہ چهار بعـد از ظـهر
این یعنے چند ساعـت دیگـر روز دوازدهم هم تمـام میـشود و دو روز میـماند تا رفتنـت...
روز دوازدهم هـم تمـام شد و امـروز سیزدهمیـن روز از بودنت کنار مـن است... راستـش را بخواهے این اولیـن بارے اسـت کہ اینطور بہ تاریـخ رفتنـت حساسم
شاید دفعہ ے قـبل هنـوز نبـودنـت را چنـدان نچیده بودم و ایـنبار خـبر دارم کہ نباشے چہ میـشوم...
شایـد هم اینـبار...نہ نہ چیزے نیـست همـان استـرس نبودت اسـت نہ چیز دیگر!
وقتـے بروے و بیایی تمـام میـشود...
مـثل دفعہ ے قبل!
برایت این دو روز آخـر را مرخـصے نـوشتہ اند تا #پـس_فـردا کہ میروے پـیش خانواده ات باشے
خانواده ے سہ نفـره ات...
روز سیزدهم هـم مـثل روز دوازدهم گـذشـت با ســرعتے آرام امـا فوق العاده سـریع! اصـلا شبیہ دفتـر ادبیات هر چہ آرایہ دارد را خلاصہ ڪرده ای در خودت...ایـن پارادوکس گذر زمـان هم بخـاطر وجـود توست!
اگــر نباشے همـین ثانیہ هاے تنـد هم آنقدر ڪند میشـود کہ تا بیایی هـزاران بار پـیر میـشوم
چـشمـانم را باز مـیکنم نـور تیـز خـورشـید از پـشت پنجـره پلک هایم را تاب میـدهد طـبق همـیشہ
بہ تـقویم نگـاه میـکنم #روز_چهاردهم
در کـنارم آرام خـوابیده اے دلم نمی آید بیدارت کنم
یا شاید هم حـوصلہ اش را ندارم از ناراحـتے درد معده ام حـس میکنم...ملافہ ام را کـنار میزنم و از روے تخـت بلند میـشوم
سـاعت حـرکت فردایـت مشـخص نشـده پس از همــین امـروز باید وسایـلت را آماده کنم...
اے خـدا...چـطور میـتوانم دسـت بہ چیـز هایی بزنم کہ حتے نگاه کـردن بہ آنها قلبـم را بہ درد می آورد...
نــویسنـده : مـریــــــم یـونـســـــی
📛😳📃😢📛
🌹سیاحت_ݟرب
🌸آقانجفی_قوچانی
#قسمت_چهلوپنج
پس از تمامی آن کلمات، بهواسطه اختلاف در مشارب (مسلکها) و مذاق (سلیقهها) و آبگیری فهمها، قاله قاله (صحبت و گفتگو) و مباحثه در میانشان درافتاد.
👌یکی میگفت: ما نمیرویم به سرحدّ برهوت!
مگر ما نمیدانیم که اجمالاً آنها معذّبند؟
و خدا، با این حال به ما حقّ داده است که بدست خودمان قصاص و احقاق حقّمان را بنماییم.
دیگری میگفت: باید برویم به سرحدّ برهوت! تماشا و سیاحتی مینماییم و البتّه تشفّی (شفا و خنک شدن) قلبمان به مقداری حاصل خواهد شد و اگر کاملاً شفا نیافتیم، بیش از این نباید تعقیب(پیگیری) کنیم که مبادا لج کند و آن سرش بالا بیاید، چنانکه در دنیا از سُست عنصری شیعه، لج کرده و این قضیه را به تأخیر انداخته.
👌و دیگری میگفت: خیر!
باید پس از دیدن برهوت، مطلب را تعقیب نماییم؛ هرچه میشود، بشود! ما بیش از این صبر و حوصله نداریم.😏
خلاصه، چنان قال و قیلی (گفت و گویی) رُخ نمود که صد درجه از حمّام زنانه بدتر بود، که غالباً حرفها مفهوم نمیشد. آنچه امر به سکوت و آرامی مینمودیم مفید نبود، تا اینکه فوج ملائکه وارد شدند با یک جبروت و طمطراقی (شأن و شوکتی) که دیدهها خیره میشد، خصوصاً وقتی که ما را به لباسهای کهنه و سر و پای برهنه و ژولیده و گردآلود و ذلیل ملاحظه نمودند و خصوص مرا ـ که این آتشها همه از گور من بیرون شده بود ـ از همه خرابتر 🤕
آن کبریائی و منائیشان، نسبت به ما اوج گرفت و به نظر حقارت به ما نگریستند؛ همان نظری که در اوّل خلقت به ما داشتند و به آمدن اینها، ثوره (شورش و انقلاب) جماعت فرونشست.🤭
من هم، برای رفع اختلاف آراء و وانمود کردن به حضرات ملائکه که بر ما فضلی ندارند بلکه ما افضل از آنهاییم، بدون اعتنا به ملائکه، به منبر رفتم و شروع به خطبه نمودم وآنها تعجّب نمودند که من در حضور آنها چه میتوانم بگویم و از روی بی اعتنایی به مجلس نشستند و من هم خواندم:
🌟«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. الحمدللَّه الّذی لا اله الّا هو عالم الغیب و الشّهادة، الرّحمن الرّحیم، الملک القدّوس، السّلام المؤمن المهیمن، العزیز الجبّار المتکبّر، ربّ العالمین، مجیب دعوة المضطرّین، کاشف المکروبین، راحم المساکین، امان الخائفین وغیاث المستغیثین، واضع المستکبرین؛ به نام خداوند مهربان عامّ و مهربان خاصّ. حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که معبودی جز او نیست.
عالم غیب و آشکار، رحمان و رحیم است.
مالک اصلی است و از هر عیب و نقصی پاک و منزّه است.
به کسی ستم نمیکند. آرامش بخش است. بر همه مراقب است. قدرتمند شکست ناپذیر است و بااراده خود هر امری را اصلاح میکند و شایسته عظمت و بزرگی است. پرورش دهنده عالمیان است. اجابت کننده دعای درماندگان، برطرف کننده مشکل گرفتاران، رحم کننده به مسکینان، امان دهنده خائفین، به فریاد رسنده فریاد خواهان و کوبنده متکبّران است.»
⚡️در اینجا آقایان ملائکه به زانو درآمده و نشستند. برای اینکه کلمه آخری، شاید درباره آنها بود.
⚡️«و السّلام و الصّلوة علی اوّل العدد و ظلّ الواحد الأحد، فاتحة کتاب الموجود، بسملة نور الوجود، البیت المعمور و الکتاب المسطور وآله الغرّ المیامین و سلالة النبیین و صفوة المرسلین وخیرة ربّ العالمین، سیّما ابن عمّه و صهره و وزیره وخلیفته صاحب العجائب و مظهر الغرائب و مفّرق الکتائب و اللیث الغالب، علی بن ابی طالب.
و بعد: و قد قال عزّ من قائل وجلّ من متکلّم بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً. (قصص،5)؛ سلام و صلوات بر اوّلین عدد (آنکه خلقت با وجود او شروع گردیده) و سایه ذات یگانه و یکتا (مظهر اسماء خداوند) ابتدای کتاب آفرینش، آغاز نور وجود، حقیقت کعبه و کتاب نوشته شده و سلام و صلوات بر آل او که نورهای درخشنده و سلاله نبیین، برگزیده فرستادگان و انتخاب شده پروردگار جهانیان بویژه بر پسر عمو و داماد و وزیر و خلیفه اش؛ آنکه دارای امورشگفت انگیز و محلّ ظهور کارهای فوق العاده و کوباننده لشگریان کفر، شیر همیشه غلبه کننده، علی بن ابیطالب. و بعد اینکه خداوند میفرماید: ما میخواهیم بر مستضعفان در زمین منّت گذاریم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم»👌
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁