#کرونا چه از حرامخواری #خفاش در اومده باشه چه ساخته دست حرامزادههای #سرمایهدار !
ثابت میشه #اسلام یک دین درست و روش زندگی صحیحه و از طرفی وجود حکومتِاسلامی برای اجرای اسلام و جلوگیری از حرامخواری و حرامزادهها یک امر ضروریه!
حسین_زمانی_میقان
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه سالم ماندن منزل حضرت امام علی (ع) در کوفه
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
@Emam_kh
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻گناهانِ کوچک🔻
👌️ هیزمهای بزرگ رو، با هیزمهای کوچک و ریز روشن میکنند...🔥
👈 گناهانِ بزرگ هم، با گناهان کوچک و ریز شروع میشوند...
یه ضرب المثل معروف هم داریم:👇
🥚تخم مرغ دزد، 🐫شتر دزد میشه.
☝️ به همین خاطر، قرآن کریم روی گناهانِ کوچک و ریز هم حسّاسیت نشون میده و میفرماید:
📛 اگر به سراغِ #گناه، و شرارت بروید،
هر چند کم و ناچیز باشه، نتیجهاش رو میبینید:↶
🕋 وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ.
💢 هر کس به اندازهی ذرّهای کار بد کرده باشد، آن را میبیند!
🌴سوره زلزله، آیه ۸🌴
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟ویژه ولادت حضرت علی(ع)
🌹نماهنگ| رهبرمعظم انقلاب: علیبنابیطالب شخصیتی است که شیعه، سنی، غیرمسلمان و بیدین، احترامش میکنند
➕صحبتهای جرج جرداق مسیحی درباره امیرالمؤمنین علیه السلام
@Emam_kh
غـــروب پدر٬
طــلوع غم ها بود...
برای شادی روح پدران آسمانی سه صلوات⚫️
@Emam_kh
حسن روحانی: برای رفع مشکلات و نیاز های کادر درمانی چاره اندیشی شود
✍ دوستان دست به دست کنید این نکته بسیار مهمی که دکتر روحانی فرمودند برسه به دست رئیس جمهور؛ چه بسا تدبیری #برجام_گونه بیاندیشد و کشور را از این وضعیت نجات بدهد
@Emam_kh
👈 امروز ۱۳ رجب ۱۴۴۱
ولادت باسعادت امام علی علیه السلام🌺
میخوام جور دیگه ایی تبریک بگم :
✅روز مرد مبارک باشه برای زنانی که ، مردانه در خط مقدم بیمارستان ها این روزها میجنگن ...
نه نرهای متظاهر به دکتری که تو این روزها خودشونو در قرنطینه نگه داشتن تا از مرگ فرار کنن ...
چقدر زیباست این دو آیه :
أَیۡنَمَا تَكُونُوا۟ یُدۡرِككُّمُ ٱلۡمَوۡتُ وَلَوۡ كُنتُمۡ فِی بُرُوجࣲ مُّشَیَّدَةࣲۗ [سوره النساء 78]
هر کجا که باشید مرگ شما را فرا میرسد حتی در دژهای مستحکم ...
پس با این شرایط :
أَیۡنَ ٱلۡمَفَرُّ [سوره القيامة 10]
راه فرار کجاست ؟!؟
✅ روز مرد مبارک باشه برای زنانی که، مردانه در روزهای سرد زمستان در کنار خیابان ها دست فروشی میکنن برای لقمه ایی نان حلال ...
نه برای نرهایی متظاهر به مردان که در همان خیابان ها در کنار همان دست فروشان چشم چرانی میکنن برای لقمه ایی حرام ...
✅ روز مرد مبارک باشه برای زنانی که، مردانه این روزها رو تحمل میکنن و صبوری به خرج میدن و از شوهر های خودشون تو این وضعیت اقتصادی که اخر سال پیش اومده، انتظار خرید عید ندارن ...
نه نرهای متظاهر به مردان که در تمام روزهای سال ، روزی رو به زن هاشون ارامش ندادن و همین رو هم ازشون دریغ کردن ...
✅ روز مرد مبارک باشه برای زنانی که، مردانه در شرایط بحرانی زندگی پشت شوهر و زندگی خود ایستاده اند ...
نه نرهای متظاهر به مردان که خوشی خودشون را به جای اینکه با خانواده خودشون تقسیم کنن به زنان غریبه تقسیم میکنن ...
✅ روز مرد مبارک باشه برای پسرانی که بعد خوندن این مطالب بهشون بر نخورده و مردانه پشته زن های زندگیشون ایستادن و بمونن ...
🔵 به دور از جنسیت ، کمی مرد باشیم ...
دل_نوشته_طلبه
@Emam_kh
💢اون ور آب دستمال توالت کم آوردن دارن به هم آفتابه ایرانی پیشنهاد میکنند!
در آمریکا به دلیل ترس از #کرونا و هجوم به فروشگاهها برای خرید، دستمال توالت نایاب شده است.
🔷عضو اندیشکدهی معروف "شورای آتلانتیک" یک راهحل ویژه ارائه داده: اگر نمیتوانید دستمال توالت پیدا کنید، مشکل دستشویی را به سبک ایرانی و با "آفتابه" حل کنید!
✍بدبخت اونایی که هشتک زدن آمریکا بیاد کمکمون
بدبختا اونا الان باید تحریمها را بردارن افتابه از ایران وارد کنند
@Emam_kh
‼️برگزاری مراسم اعتکاف در خانه
🔷س 3497: با توجه به تعطیل شدن مراسم #اعتکاف (به جهت ویروس #کرونا) ، آیا برگزاری آن در خانه صحیح است؟
✅ج: #اعتکاف_در_خانه، صحیح نیست.
#احكام_اعتكاف #مراسم_اعتكاف
@Emam_kh
✳️دمنوشی شگفت انگیز برای پیشگیری از سرماخوردگی
✨دمنوش سرخارگل،بابونه وچای کوهی برای پیشگیری از سرماخوردگی
✨دمنوش ترکیبی مرزنجوش، آویشن و چای کوهی داروی ضد آلرژی، میگرن وسینوزیت است
@Emam_kh
#مدافع_عشق
#قسمت۲۶
با عجله کتونی هایم را گوشه ای پرت می کنم و به خانه می روم. در راهرو ایستاده ای که با دیدن من به آشپزخانه اشاره می کنی. پاورچین پاروچین به آشپزخانه می روم و تو هم پشت سرم می آیی.
حسین آقا سرش پایین است و پشت میز ناهار خوری نشسته و سه فنجان چای ریخته. به هم نگاه می کنیم و بعد پشت میز می نشینیم. بدون اینکه سرش را بالا بگیرد شروع می کند.
– علی…بابا! از دیشب تا صبح نخوابیدم. کلی فکر کردم…
فنجان چایش را برمی دارید و داخلش با بغض فوت می کند. بغض مرد جنگی که خسته است. ادامه می دهد: برو بابا… برو پسرم.
سرش را بیشتر پایین می اندازد و من افتادن اشکش در چای را می بینم. دلم می لرزد و قلبم تیر می کشد. خدایا…چقدر سخته!
– علی؛ من وظیفه ام این بود که بزرگت کنم. مادرت تربیتت کنه. این جور قد بکشی. وظیفه ام بود برات یه زن خوب بگیرم. زندگیت رو سامون بدم. پسر…خیلی سخته خیلی! اگر خودم نرفته بودم، هیچ وقت نمی ذاشتم تو بری. البته تو خودت باید راهت رو انتخاب کنی. باعث افتخارمی پسرم.
سرش را بالا می گیرد. ما هر دو انعکاس نور روی قطرات اشک، بین چین و چروک صورتش را می بینیم. یک دفعه خم می شوی و دستش را می بوسی.
– چاکرتم به خدا.
دستش را کنار می کشد و ادامه می دهد: ولی باید به خانواده زنت اطلاع بدی بعد بری. راضی کردن مادرت هم با من.
بلند می شود و فنجانش را برمی دارد و می رود. هر دو می دانیم که غرور پدرت مانع می شود که بخواهد ما بیشتر شاهد گریه اش باشیم. او که می رود از جا می پری و از خوشحالی بلندم می کنی و بازوهایم را فشار می دهی.
– دیدی؟ دیدی رفتنی شدم؟ رفتنی.
این جمله را که می گویی دلم می ترکد. رفتنی شدی. به همین راحتی؟
***
پدرت به مادرت گفت و تا چند روز خانه شده بود فقط و فقط صدای گریه های زهرا خانوم. بالاخره مادرت به سختی پذیرفت. قرار گذاشتیم به خانواده من تا روز رفتنت اطلاع ندهیم و همین هم شد.
روز هفتاد و پنجم، موقع بستن ساکت خودم کنارت بودم. لباست را با چه ذوقی به تن می کردی، به دور مچ دستت پارچه سبز متبرک به حرم حضرت علی (ع) می بستی. من هم روی تخت نشسته بودم و نگاهت می کردم. تمام سعیم در این بود که یک وقت با اشک، مخالفتم را نشان ندهم. پس تمام مدت لبخند می زدم. ساکت را که بستی، در اتاقت را باز کردی که بروی، از جا بلند شدم و از روی میز سر بندت را برداشتم.
– رزمنده؛ اینو جا گذاشتی.
برگشتی و به دستم نگاه کردی. سمتت آمدم. پشت سرت ایستادم و به پیشانی ات بستم. بستن سربند که نه… با هر گره راه نفسم را بستم. آخر سر از همان پشت سرت پیشانی ام را روی کتفت گذاشتم و بغضم را رها کردم.
برمی گردی و نگاهم می کنی. با پشت دست صورتم را لمس می کنی.
– قرار بود این جوری کنی؟
لب هایم را روی هم فشار می دهم.
– مراقب خودت باش.
دست هایم را می گیری.
– خدا مراقبه.
خم می شوی و ساکت را برمی داری.
– روسری و چادرت رو سرکن.
متعجب نگاهت می کنم.
– چرا؟ مگه نامحرم هست؟
– شما سرکن بعداً می فهمی.
شانه بالا می اندازم و از روی صندلی میز تحریرت روسری ام را برمی دارم و روی سرم می اندازم و گره می زنم که می گویی: نه نه. اون مدلی ببند.
نگاهت می کنم که با دست صورتت را قاب می کنی.
– همونی که گرد می شه، لبنانی.
می خندم. لبنانی می بندم و چادر رنگی ام را روی سرم می اندازم. سمتت می آیم با دست راستت چادرم را روی صورتم می کشی.
– روبگیر. به خاطر من!
نمی دانم چرا به حرفهایت گوش می دهم، درحالی که در اتاق هیچ کس نیست جز خودم و خودت!
رو می گیرم و می پرسم: این جوری خوبه؟
– عالیه عروس خانوم.
ذوق می کنم.
– عروس؟ هنوز نشدم.
– چرا نشدی؟ من دومادم، شما هم عروس منی دیگه.
خیلی به حرفت دقت نمی کنم و فقط جمله ات را نوعی ابراز علاقه برداشت می کنم.
از اتاق بیرون می روی و تأکید می کنی با چادر پشت سرت بیایم. می خواهم همه چیز هر طور که تو می خواهی باشد. از پله ها پایین می رویم. همه در راهرو جلوی در حیاط ایستاده اند و گریه می کنند. تنها کسی که بی خیال تمام عالم به نظر می رسد علی اصغر است که مات و مبهوت گوشه ای ایستاده. مادرت ظرف آب را دستش گرفته و حسین آقا کنارش ایستاده. فاطمه درست کنار در ایستاده و بغض کرده. زینب و همسرش هم آمده اند برای بدرقه. پدر و مادر من هم قراربود به فرودگاه بیایند.
نگاهت را در جمع می چرخانی و لبخند می زنی.
– خب صبر کنید که یه مهمون دیگه هم داریم.
همه با چشم ازت می پرسند: کی؟ کی مهمونه؟
روی آخرین پله می نشینی و به ساعت مچی ات نگاه می کنی. زینب می پرسد: کی قراره بیاد داداش؟
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرج🍂
#رمان_مدافع_عشق
قسمت۲۷
– صبرکن قربونت برم.
هیچ کس حال صحبت ندارد. همه فقط ده دقیقه منتظر ماندیم که یک دفعه صدای زنگ در بلند می شود. از جا می پری و می گویی: مهمون اومد.
به حیاط می دوی وبعد از چند لحظه صدای باز شدن در و سلام علیک کردن تو با یک نفر بگوش می رسد.
– به به سلام علیکم حاج آقا! خوش اومدی.
– علیکم السلام شاه دوماد! چطوری پسر؟ دیر که نکردم؟
– نه سر وقت اومدید.
همان طور صدایتان نزدیک می شود که یک دفعه خودت با یک روحانی عمامه مشکی با سیمایی نورانی، جلوی در ظاهر می شوید. مرد رو به همه سلام می کند و ما گیج و مبهوت جوابش را می دهیم. همه منتظر توضیح تو هستیم که تو به روحانی تعارف می زنی تا داخل بیاید. او هم کفش هایش را گوشه ای جفت می کند و وارد خانه می شود. راه را برایش باز می کنیم. به هال اشاره می کنی و می گویی: حاجی بفرمایید برید بشینید. ما هم الآن میایم خدمتتون.
او می رود و تو سمت ما برمی گردی و می گویی: یکی به مادرخانوم و پدرخانومم زنگ بزنه بگه نرن فرودگاه؛ بیان اینجا.
مادرت ظرف آب را دستم می دهد و سمتت می آید.
– نمی خوای بگی این کیه؟ باز چی تو سرته مادر؟
لبخند می زنی و رو به من می کنی و می گویی: حاجی از رفقای حوزه ست. ازش خواستم بیاد قبل رفتن عقد من و ریحان رو بخونه…
حرف از دهانت کامل بیرون نیامده، ظرف از دستم میفتد.
همگی با دهان باز نگاهت می کنیم. خم می شوی و ظرف را از روی زمین برمی داری.
– چیزی نشده که… گفتم شاید بعداً دیگه نشه.
دستی به روسری ام می کشی.
– ببخش خانوم بی خبر شد. نتونستی درست حسابی خودتو شبیه عروسها کنی. می خواستم دم رفتن غافلگیرت کنم.
علاقه ات می شود بغض در سینه ام و نفسم را به شماره می اندازد.
“چقدر دوست دارم علی! چقدر عجیب خواستنی هستی! خدایا خودت شاهدی کسی را راهی می کنم که شک ندارم جزو ما نیست. از اول آسمانی بوده. “
امن یجیب قلب من چشمان بی همتای توست.
ادامه_دارد…
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرج🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پنجره نماد مهربانی امام رضا (علیه السلام) است؛ پنجره فولاد حرم آنقدر با دردهای زائران و عنایات امام مهربانیها آشناست که اولین جاییست که هر دلشکستهای در حرم به آن رجوع میکند ...
🕊 صـلوات_خاصه ( امام_رضا_علیه السلام) ✵به نيت خشنودي آن حضرت ✵و بر آورده شدن حاجات✵.
بِسْمِ_اللّٰهِ_الرَّحْمٰنِ_الرَّحیٖم
•❥•➼═❧═───┄✧✦
۩﷽• اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ ๑۩﷽
•❥• بارالها درود و رحمت فرست بر على بن موسى الرضا پسنديده پيشواى پارسا و منزه
•❥•➼═❧═───┄✧✦
۩﷽• وَحُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ ๑۩﷽
•❥• وحجت تو بر هر كه روى زمين است و هر كه زير خاك بسيار راستگو و شهيد
•❥•➼═❧═───┄✧✦
۩•﷽ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِك َ๑۩﷽
•❥• درود و رحمتى فراوان و كامل و با بركت و متصل و پيوست و پياپى و دنبال هم همچون بهترين رحمتى كه بر يكى از اوليائت فرستادى.
•❥•➼═❧═───┄✧✦
@Emam_kh
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 71
استاد پناهیان:
خدا میخواهد تو خودت را محکم کنی،
در تواضع ‼️‼️
✅ پس من رفتم سر نماز ،
اتفاقا هر موقع خدا اذان گفت ،
موذن اذان گفت ،
من حالش و نداشتم ، رفتم سر نماز ،
بهترتکبرم خوردمیشه .
خدایا میخواستی بزنی ❓
ماکه کتک خورده تیم ، الله اکبر...
✅🌺😢
دیدی کار خودش و کرد❓
ببین من چه جور مودب وایسادم😊
دلم جای دیگه س ها ،
اما زیر سنگ آسیاست تکبر دلم ،
داره آدم میشه
توجهت به خدا باشه ،
البته طول میکشه تا ما توجهمون به خدا جلب بشه هااا ،
بذار آدم بشیم ، همینکه مودبانه داریم نماز میخونیم ،
داریم کم کم آدم میشیم . ✅🌺
یه مدتی مودبانه نماز بخون تکبر از دلت میره،
بخدا دیگه به هیچ منبری هم احتیاج نداری ،
یه دفعه ای خدا از دلت طلوع خواهد کرد ،
بعد یه دفعه ای شروع میکنی خدا رو دوست داشتن ،
🔶🔶
انقده عااااااشق خدا میشی
اشک میریزی گلوله گلوله 😭 در فراق خدا ،
خدایاااااا ، کی میشه من ببینمت ❓
😭😭
همه تعجب میکنند ، میگن مگه تو دیوانه ای ❓
🤔
میگی دلم❤️ برای خدا تنگ شده
ادامه دارد..
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂