رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 169
دیگر حرفی نزد نگاه غم دارش را از صورتم کرد و سرش را سمت پنجره چرخاند. فشار آرامی به دستش آوردم. کاش این روز ها زودتر طی می شد، طاقت غمش را نیاوردم و صدایش زدم: رژان؟
بی حرف سرش را سمتم گرداند. صورتش از اشک خیس بود دستمال برداشتم و روی گونههایش کشیدم خواستم از آن حال و هوا درش بیاورم.
در حالی که صورت زیبای شادی جلوی رویم جان گرفته بود لبخندی زدم و گفتم: چقدر دخترت شیرین و خوشگله رژان مخصوصا چشم های گرد و آبی رنگس.
نگاهش را دزدید.
- چشمهای اونم آبی بود، سی...سینا...دو سال پیش باهاش توی یه پارتی آشنا شدم ازش خوشم اومده بود به ابراز علاقه اش جواب مثبت دادم. تا قبل از آشنایی با هاش خیلی کم پارتی میرفتم از مرد های مست آخر شب ها می ترسیدم. اکثرا هم چون کیان دنبالم بود قبل از اینکه پارتی شکل ناجور به خودش بگیره من و ژیلا رو از مهمونی خارج میکرد ولی حس و اعتمادی که به سینا پیدا کردم باعث شد بشم پایه ی اصلی مهمونی ها...
مکثی کرد و باز ادامه داد: تا اینکه فهمیدم ازش باردارم وقتی بهش گفتم قاطی کرد داد بیداد راه انداخت که زود و باید بندازش گفتم سینا قرارمون این نبود. دو ساله داری دست دست می کنی! کی میخوای رابطه مون رو جدی کنی؟ سر همین قضیه دعوامون شد و گفت خودت رو می خوام ولی بچه ت رو نه. اولش باور کردم ولی یکم که فکر کردم دیدم می خواد بچه رو بندازم که وبالش نباشه. بهش گفتم چه جوری دلت میاد بچه تو هم هست... گفت بچه ی من اونیه که تو خونه و اتاق من از زنی که اسمش تو شناسنامه م باشه به دنیا بیاد نه از دختری مثل تو که تو خونه معلوم الحال و اتاق معلوم الحال تر...
نتوانست حرفش را کامل کند و به هق هق افتاد. حرفی برای آرام کردنش نداشتم. تنها کاری که از دستم برمیآمد دعا برای جواب دادن آنتیبیوتیکها بود تا مجبور به عمل و در آوردن رحم اش نشویم که وصعیت از اینی که هست بدتر نشود.
کم کم آرام گرفت و خوابش برد. صبح زود مریم آمد و با معاینه حرف های دکتر شیفت شب را تایید کرد. با عمه زهرا تماس گرفتم. بعد از کلی احوالپرسی و گله گذاری برای به قول خودش غیب شدن یهویی ام امان داد تا حرفم را بزنم و جریان رژان را برایش بازگو کردم. باید شیفتم را تحویل می گرفتم از عمه خواستم که به بیمارستان بیاید و به عنوان همراه رژان کنارش بماند.
با آمدن عمه بعد از کلی احوالپرسی و کله و روبوسی سرکارم رفتم. در طی روز چند باری به رژان سر زدم. اکثرا به خاطر آرام بخش ها که برایش تزریق میکردند خواب بود.
شب با وجود خستگی زیادی که داشتم عمه زهرا را به خانه فرستادم و خودم همراه رژان ماندم.
سه روز از بستری شدنش میگذشت که با اصرار عمه زهرا غروب راهی خانه شدم. از فرط خستگی رو به افتادن بودم عمه مینا که وضعیتم را دید تاکید به استراحت کرد. از خدا خواسته دوشی سرسری گرفتم و به محض برخورد سرم با متکا به خواب عمیقی فرو رفتم. با حس شنیدن نامم چشم باز کردم، عمه مینا لبه تخت نشسته بود و با محبت نگاهم می کرد. لبخندی بی اختیار روی لب هایم نشست.
- عمه فدات شه دلم نمیومد بیدارت کنم ولی ترسیدم ضعف کنی خیلی وقته خوابی.
نیم خیز شدم و پتو را کنار زدم.
- خدا نکنه عمه. خوب کاری کردی بیدارم کردی، باید زنگ بزنم وضعیت رژان رو از دکترش بپرسم. نظر قطعی رو امشب میده.
با غم عمیقی که از آه کشیدنش معلوم بود گفت: انشاالله خدا کمکش میکنه.
صدای خنده چند نفر توجهم را جلب کرد پرسشگر به عمه نگاه کردم.
-مهمون داریم عمه؟
- احمد آقاست با کیان و فرهاد.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد.....
🍂🍁🍂🍁
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 170
لباس هایم را مرتب کردم و همراه عمه به سالن رفتم. با دیدن فرهاد که شادی را بالا و پایین می انداخت و می خندید چشم هایم گرد شد و بی اختیار اسمش را بلند صدا زدم: فرهاد؟!
بچه را به آغوش کشید و سمتم نگاه کرد از بلندی و حرص صدایم متعجب شده بود، نفسم را پر حرص فوت کردم و سمتش قدم برداشتم و بچه را از آغوشش گرفتم.
- این چه کاری بود می کردی؟!
با چشم های گرد شده پرسید: چه کاری؟
شادی را در آغوشم جا به جا کردم و گفتم: آدم بچه دو سه ماهه رو بالا پایین میندازه!؟ این بچه هنوز گردنش سفت نشده ممکنه بشکنه؛ در ضمن رگ های خونی مغز نوزاد خیلی نازکه و ممکنه به خاطر این تکون ها آسیب ببینه.
احمد با خنده به فرهاد اشاره کرد و گفت: مخ نداره دیگه!... ببخشید سلام خانم دکتر. میشه یکم راجع به بیماری اسهال و استفراغ توضیح بدید برامون!
فرهاد و کیان ریز خندیدند. هم خنده ام گرفته بود هم از مسخره کردنش حرصم... چشم غره ای حواله اش کردم. قبل از نشستن کنارشان عمه برای صرف شام صدایمان زد.
دور میز شام کیان با تردید و نگرانی پرسید: وضعیت رژان بهتر نشده؟
قاشقی خورشت قورمه سبزی روی برنجم ریخته و نگاهش کردم.
- بعد از شام به پزشکش زنگ می زنم به داروها خوب جواب داده نگران نباش.
رو به احمد کردم و ادامه دادم: احمد وضعیت روانی رژان رو که تلفنی بهت گفتم نظرت چیه برای برگشتن به خونه؟ میدونی که صددرصد آقا جواد سرزنشش می کنه می ترسم بیشتر آسیب ببینه.
همگی دست از خوردن کشیده و چشم به دهان احمد دوخته بودند، احمد با دیدن این وضعیت به میز و محتویاتش اشاره کرد.
- فعلا غذاتون رو بخورید بعد از شام صحبت میکنیم.
بعد از غذا همگی به سالن برگشتند و به اصرار و با وجود مخالفت عمه پای ظرفشویی ایستاده و ظرفها را شستم. با سینی چای به سالن و جمع ملحق شده و سینی را دور گرداندم. در کنار عمه رو بروی فرهاد نشستم نگاهش با همیشه فرق داشت از وقتی که داخل جمعشان شده بودم در خودش و افکارش غوطه ور بود. نگاهم را از نگاه بی حواس اش گرفتم و برای پرت کردن حواس خود از علت ناراحتی فرهاد رو به احمد کردم و گفتم: نگفتی نظرت رو احمد؟
فنجان چای را روی میز گذاشت و با خونسردی گفت: دلیل نگرانی تون کاملا بی مورده. رژان دچار اشتباه شده باید بیاد و عواقبش رو ببینه چرا میخوای همه چیز رو مصنوعی نشونش بدی!؟ بزار بیاد و به چشم ببینه که کار اشتباهش چه تبعاتی رو به دنبال داشته! برای خودشم بهتره کمتر شرمنده میشه اینجوری که سرزنش بشه و دلش آروم تر میگیره.
با تصور خشم آقا جواد دلشوره به جانم افتاد.
- احمد به این هم توجه داری که رژان تازه زایمان کرده و روحیه خوبی نداره؟
لبخندی زد: آره حواسم هست، بذارید بیاد بدون برنامهریزی پیش برید.
می فهمیدم هدف احمد چیست ولی باز نگران بودم اطمینان مواج در گفتههایش حس اعتمادم را بیشتر برانگیخت و سعی کردم خودم را آرام کنم، از کودکی هم همینطور بودم از تنش و بحث و جدل می ترسیدم و کناره میگرفتم.
با تماسی که با دکتر صولتی گرفتم روحیه ام حسابی تغییر کرد، عفونت رحم رژان با آنتی بیوتیک ها تا حدود زیادی برطرف شده بود و عمل فردا فقط برای ترمیم بافت های آسیب دیده در گردن رحم بود و نیازی به خارج کردنش نبود. با دادن این خبر به عمه اشک به چشم هایش دوید و خدا را شکر کرد. از صورت های خندان ما پسرها هم پی به وضعیت رو به بهبود رژان بردند و خوشحال شدند. شادی از آن دسته نوزاد های آرام و بی صدا بود که شیرش را می خورد و راحت میخوابید. همین هم باعث شده بود حسابی تو دل برو تر به نظر بیاید. شیشه ی شیرش را که عمه تهیه کرده بود از دستش گرفتم و به نگاه منتظر شادی لبخندی زدم. قطره ای شیر پشت دستم ریختم تا از داغ نبودنش اطمینان پیدا کنم. در آغوشم جا به جایش کردم و سر شیشه را داخل دهان کوچک اش گذاشتم. اول با ولع شروع به خوردن کرد ولی به نیمه های شیر که رسید تعداد و شدت مک های کم و کمتر شد و با خوابیدنش سر شیشه از دهانش رها شد. برای بردن شادی به اتاق آرام از روی مبل بلند شدم که با صدای کیان متوقف شدم.
- عسل میتونم یه لحظه مزاحمت بشم یه سوال دارم ازت؟
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🔵خالص کردن عمل،فقط بخاطر خدا
✳️نقل است که: مرحوم شیخ سبزواری رضوان الله علیه برای عیادت بیماری می رفت و عده ای هم با او بودند.
🔰نزدیک منزل بیمار که رسید، برگشت و نرفت. اطرافیان پرسیدند: آقا چرا تا این جا آمدید و حالا بر می گردید؟
🔆 آقا جواب داد: خطوری به قلبم کرد که بیمار وقتی مرا ببیند، از من خوشش خواهد آمد و می گوید که سبزواری، چه انسان والا و بزرگی است که به عیادت من بیمار آمده است!
⚡️چون داخل نیتم ناخالصی خوش آمدن خلق خدا پیش آمده،حالا برمی گردم
♦️تا هنگامی که اخلاص اولیه را بیابم و این بار تنها برای رضای خدا به عیادت بیمار بیایم....
🔵چگونه نیتمان را خالص کنیم؟
⚡️معمولا دوستان پی نتیجه اعمالند؛ مثلا می پرسند این کار را بکنیم ثوابش چیست و...
✳️ اگر انسان پی اینها نباشد یعنی:
به دنبال نتیجه و اینکه عملش چه بلایی را دفع میکند و چه سود و ثوابی می رساند نباشد و هدفش فقط بخاطر رضای خدا باشد آن وقت عملش خالص میشود.
📕داستان های عارفانه، اثر عباس عزیزی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ تاثیر گذار شب قدر...
🕋امشب خدا عاشقت میشه و به فرشته ها میگه بلیط مخصوص برا بنده خوبم رزرو کنید...!
✅حتما ببینید.
🌺استاد پورآقایی
#شب_قدر
#ماه_مبارک_رمضان
@Emam_kh
🔴 طایفه دغلباز و حیله های جدید
از اصلاح طلبانی که برای منافع باندی و شبه مافیایی ، رفیق همسرکش خود را با بازی رسانه ای تبرئه می کنند ، بزک کردن آمریکای جنایتکار و قالب کردن برجام نافرجام اصلا چیز عجیبی نیست.
این طایفه دغلباز و مکار قطعا برای #انتخابات برنامه ها و حیله های رسانه ای فراوانی آماده کرده اند و مردم باید بسیار هوشیار باشند تا دوباره فریبشان را نخورند ...
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
✍ قاسم_اکبری
@Emam_kh
🔵 درمان اورژانسی فشار خون بالا (دکتر خیراندیش) 👌🔰
🍀 اول: در اولین کار بهتر است که بین شصت پا و انگشت سبابه را به مدت 3الی5دقیقه ماساژ دهید...
☘ دوم: به نوک انگشتان سوزن بزنید تا چند قطره خون خارج شود...
☘ سوم: 10 تا 20 عدد سیاهدانه را به آرامی بجوید تا فشار سریع کاهش یابد..
☘ چهارم: مصرف ترشی ها مثل سرکه سیب و آب لیمو، آب نارنج، آب غوره و گریپ فوروت موثر می باشند...
منبع :👈 برگرفته از کتاب کافی در طب اسلامی ایرانی، استاد دکتر خیر اندیش،
🍃☘🍃
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸 شب قدر و لکۀ گریس🔸
اگر روی لباستان شیرۀ خرما ریخت، این کثیفی را میتوان با آب معمولی و کمی فشار دادن پاک کرد.
بعضی گناهان مانند شیرۀ خرما هستند و زود پاک میشوند.
اما بعضی گناهان مثل چربی و گریس هستند که آب داغ و وایتکس میخواهند.
ماه رمضان و شب قدر را گذاشتهاند برای لکه گیریهای سالانه. برای گناهانی که به سادگی نمیتوان آنها را پاک کرد.
@Emam_kh
🔴 ۱۲ توصیه مهم مقام معظم رهبری برای استفاده بهتر از شبهای قدر
@Emam_kh
🎙 آیت الله فاطمی نیا
⬅️ در شـبقــدر چه بخواهیم؟
✍ در حدیث داریم
از پیامبر اکرم ﷺ پرسیدند:👇
در شب قدر چه بخواهیم؟
ایشان فرمودند:
👈 «عافیت بخواهید»
◄بیماری ضد عافیت است
◄داشتن فرزند ناصالح ضد عافیت است
◄همسایه بد ضد عافیت است
◄قرض و گرفتاری ضد عافیت است
◄بی آبرویی ضد عافیت است
◄هر چیز بدی ضد عافیت است
پس در عافیت خواستن همه چیز هست.
↫پس بهترین دعا برای خود و دیگران
در شبهای قدر طلب عافیت است.
همهٔ دعاها را به همراه عافیت بخواهید.
◽️این دعا را اول صبح بخوانید:
🍃اَلّلهُمَّ عافِنا فِی جَمیعِ الاُمُور🍃
خدایا در همهٔ کارها به ما عافیت بده
🍃التماس_دعا
@Emam_kh
خـ♡ـدایا
در این شبهای پربرکت رمضان
بهترینها و زیباترینها را
برای دوستان و عزیزانم
از درگاهت خواهانم
خدایا تو را قسم به بزرگیت
قلبشان را خوشحال
و سرشار از آرامش و شادی کن
خـ♡ـدایا
چشم به راه رحمت الهیت هستیم
در این شبهای زیبا
از خوان کرمت بر ما ببخشای
شبتـ🌙ـون پر از خیروبرکت🍃🌸
@Emam_kh
✍ #کلام_استاد رائفی پور :
🔺چیکار کنیم برای امام زمان⁉️
🔸شما زمانی می تونید به امام زمانتون کمک کنید که ؛
خوب باشید و هر روز خوبتر بشوید ، خیرتان به مردم برسد !
🔸آقا کار سختی نیست بعضیها میگن:
برای امام زمان چی کار کنیم ؟؟
●آگاهی خودتو ببر بالا ؛ وظیفته دوتا شُبهه به تورت خورد نلرزی! گشتی؟
●آگاهیتو ببر بالا بعد که آگاهی پیدا کردی دست رفیقتو بگیر ...
🔸باید کار کنی عزیزدل من !
تو دعوا نمی تونی دعوا کنی کت که میتونی نگه داری ! بی انصاف ، اندازه چوب لباسی هم نیستی !!
🔸هر کس یه کاری از دستش بر میاد
اینکه چه کار باید بکنی ؛ بستگی داره تو چی هستی ؟کی هستی؟ چند مرده حلاجی؟ به قول داش مشدی ها: چند چندی ؟!
بستگی داره : نگاه کن، از رفتگر باشی می تونی کار کنی تا رئیس جمهور و برو بالاتر..!
🔸این سوال رو مخ منه خدا وکیلی:
« چی کار کنم برای امام زمان ؟؟ »
یعنی دقیقا کسی که نمی خواد کار کنه،این رو می پرسه !!
🔸نوشته ؛ وظایف منتظران ؛
📚مکیال المکارم 80 تا وظیفه نوشته برو انجام بده !
🔹اصلی ترینش اینه که ؛
❶ معرفتت رو ببری بالا
❷ پاک کن خودتو از گناهان
❸ مردم رو آگاه کن!
@Emam_kh
❣ سلام_امام_زمانم ❣
میرسد روزی ڪہ از قلب زمین
صوٺ یا مهدی شڪوفا می شود
🔅اِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداًوَ نَــراهُ قَریباً🔅
🔅اللهم عجل لولیکـ الفرج🔅
@Emam_kh
عنه عليه السلام
اُوصِيكُم بتَقوَى اللّه ِ ؛ فإنّها غِبطَةٌ لِلطّالِبِ الرّاجِي ، و ثِقَةٌ لِلهارِبِ اللاّجِي .;
امام على عليه السلام
شما را به تقواى خدا سفارش مى كنم كه مايه نكو حالىِ جوينده اميدوار است و اطمينان بخش فرارىِ پناهنده.;
بحار الأنوار : 78/39/16 .
🥀 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ یا
🥀 اَميرَ الْمُؤْمِنينَ حیدر
ریخت بر دامن
محراب ز فرق سراو
آنچه اندوخته
ازخون جگرکرد على(علیه السلام)
گر چه درهر نفسى
بود على (علیه السلام) را مـــعراج
غوطه در خون زد
و معراج دگر کرد على
سلام
روزتون علوی🌹🍃
▪ایام ضربت خوردن و شهادت
▪امام علی علیه السلام تسلیت باد
@Emam_kh
💥 انسان اگر به درک شب قدر رسيد، سال بعدش سال غنی و پرباری خواهد بود.
💠 استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری:
«انسان در طول سال بايد مراقبه کند تا برای #شب_قدر آماده شود. حداقل اين چند شب را مواظب باشيم، به روزهايش بيشتر دقت کنيم، غفلت نکنيم، مراقب خواب و غذا و چشم و گوش و زبانمان باشيم تا آماده شويم تا از شبها برخوردار شويم.
چه بسا انسان يک غفلت در روزش مانع از برخورداری از شبش میشود. شخصی به حضرت عرض کرد: من موفق به نافله شب نمیشوم. حضرت فرمودند: گناهانت تو را زنداني کرده است: «قَيَّدَتکَ ذُنُوبُک».
انسان اگر #مراقبۀ_در_روز نداشته باشد ممکن است به #شبزندهداري موفق نشود. کما اين که اگر شبزندهداري نکند، زمينه براي لغزش روز مهيا ميشود.
انسان بايد در طول سال آمادگي پيدا کند تا به درک شب قدر برسد و البته اگر به درک شب قدر رسيد سال بعدش #سال_غني_و_پرباري خواهد بود.
عليأيحال اگر کسي الحمدلله از ماه رجب شروع و مواظبت کرده و مراقبههاي لازم را انجام داده است گواراي وجودش باد. ولي اگر اين کار نشده است لااقل در اين چند روز که باقي مانده است مقداري مواظب چشم، زبان، گوش، اخلاق و رفتارش باشد، و خدا را مراقب خود ببيند تا إنشاءالله خداي متعال به فضل خودش همين مقدار کم را از ما بپذيرد و ما را مهمان خود در شب قدر قرار دهد.»
@Emam_kh