eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.4هزار عکس
17.5هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلایه رهبر انقلاب از ترافیک شهری در تهران 🔹رهبر انقلاب در دیدار روز گذشته با جمعی از نخبگان و استعدادهای برتر علمی، از ترافیک شهر تهران گلایه و توصیه به یافتن راه حل علمی برای حل آن کردند. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹پنجشنبه است ثانیه هایمان بوی دلتنگی میدهد چه مهمانان ساکتی هستند رفتگان نه بدستی ظرفی آلوده میکنند نه به حرفی دلی را تنها به فاتحه قانعند شادی روح تمام اموات و 🍃🌼 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃 💔فاتحه کبیره بسته هدیه اموات💔 💫1 مرتبه سوره حمد 💫1مرتبه سوره توحید 💫1مرتبه سوره ناس 💫1مرتبه سوره فلق 💫1مرتبه سوره کافرون 💫7مرتبه سوره قدر 💫3مرتبه آیه الکرسی ✨شادی روحشان صلوات✨ 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 @Emam_kh
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢شهادت مظلومانه سرداران کویر که در درگیری با قاچاقچیان مسلح مواد مخدر به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. @Emam_kh
🌿 چای سنتی ایران♦️ 3️⃣چای : بادرنجبویه ( 1 قاشق مرباخوری) به اضافه ی زیرفون ( 1 قاشق غذاخوری) در یک قوری (2 لیوان آب سرد) به همراه مقداری نبات. 👈خواص : طبیعت خیلی گرم ، در بعضی مزاجها بالا برنده ی قوی قشار خون ، مقوی قلب و اعصاب ، خونساز ، تقویت کننده سلولهای مغزی ، فوق العاده آرام بخش ، ( گیاه مورد علاقه ی حضرت علیu ) مقوی مغز ، ضد صدای گوش ، خواب آور، نشاط آور، ضد بیماریهای کلیه ، ضد خوابهای وحشتناک ، ضد بوی دهان. ☘🍁☘🍁☘
‼️ خون داخل تخم مرغ 🔷س ۵۷۳۰: اگر در زرده یا سفیده تخم مرغ خون باشد، آیا استفاده از آن جایز است؟ ✅ ج: خون داخل تخم مرغ، نجس نیست ولی خوردن آن حرام است، می توانید خون را جدا کنید و بقیه را مصرف کنید. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤩😎🤑منم میخوام🤩😎🤑 ❇️دکتر مشهور و موفقی سه تا زن گرفته بود مورد سرزنش زن مسنی که مریضش بود قرار گرفت: زن مسن گفت تو که دکتری با فرهنگ و روشنفکری پس چرا سه تا زن گرفته ای؟ دکتر در پاسخش گفت 1⃣اولی دختر عمویم بود و آنرا بخاطر رضایت پدرم گرفتم. 2⃣دومی هم دختر دائیم بود و آنرا بخاطر رضایت مادرم گرفتم. 3⃣سومی را خودم خواستم و برای رضایت دل خودم گرفتم. پیرزنه گفت : خب ننه بیا منم برای رضای خدا بگیر.... 😂😂‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ✅بعضیا جلوی ظلم خشمْ دارن چونْ سهمْ ندارن. 💠 فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ یَسْخَطُون 👈و تا ازش به یه نونی برسن زیپِ دهنُ میکشن🤐 @Emam_kh
🌿 آیــت‌اللـہ بهجــت (ره) : معیار اصلی، نماز است. این نماز بالاترین ذڪر است، شیرین‌ترین ذڪر است، بــرتــریـن چیز است. حال، برخی به دنبــال ذڪـرهای ویـژه‌ای می‌گـردند ڪـہ ڪســے نشنیده باشد! همـہ چیـز تابــع اسـت. @Emam_kh
✍قبل از نماز چگونه آمادگی بیشتر پیداکنیم؟ 🌷حضرت ابراهیم علیه السلام قبل ازنماز این جملات رابه خدا میگفت؛ 🌷انِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَآ أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (٧٩)انعام من روی خود را به سوی كسی كردم كه آسمانها و زمین را آفریده؛ من در ایمان خود خالصم؛ و از مشركان نیستم!(۷۹)انعام 🌷قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (١٦٢)انعام بگو: «نماز و تمام عبادات من، و زندگی و مرگ من، همه برای خداوند پروردگار جهانیان است.(۱۶۲)انعام 🌷لَا شَرِيكَ لَهُ وَبِذَٰلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ (١٦٣)انعام 🌷شریکی برای او نیست؛ و به همین مأمور شده‌ام؛ و من نخستین مسلمانم!»(۱۶۳)انعام @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان قسمت چهلویکم از اولم اضافی بودن و دوست نداشتم ... نمیخوام وسط زندگیت باشم ... جلو امد و مرا در چهارچوب در میان دست هایش زندانی کرد ... - هستی محیا ... بخواي نخواي هستی ... ادعاي عاشقیت زیاد بود مگه نه ؟؟؟ -همانطور خیره اش بودم ... اگر جلوي چشم من شوهر کنی نابود میشم محیا ... اگر مال من نباشی دیوونه میشم ... میخواي نابودم کنی ؟؟؟ هان؟؟؟؟ صورتش را نزدیکم کرد ... یه بار دیگه خانمی کن ... یه بار دیگه بگذر از خودت ... به این ازدواج رضایت بده محیا ... نزار نابود بشم ... خیره اش بودم هنوز ... - چرا ؟؟؟؟ چرا پسرعمه ؟ تو که عاشقی ... زندگیتو داري ؟؟؟؟ سر خر وسط زندگیت میخوا... دستش را روي لبم گذاشت ... - شششش ادامه نده محیا ... براي آخرین بار به دلم راه بیا تا آخر عمرم به دلت راه میام ... و من چقدر دلم میخواست دستی که روي لبم بود را ببوسم ... چشمانم را بستم ... مگر میتوانستم نه بگویم به کسی که تمام دنیایم در نگاهش خالصه میشد ... صورتم میان دستهایش گیر افتاد ... - میگی به آقاجون رضایتتو... ؟ -اشکم چکید... میگم... سرش را پایین انداخت ... - ببخش منو ... نمیدونم چمه محیا ... و زودتر از من بیرون زد از در ... مات ماندم ... و صداي در حیاط که خبر از رفتنش میداد از جا پراندم ... انگار دلم قرار نداشت ... انگار نمیخواستم خانه باشم ... احساس بدي داشتم... گوشی تلفن را برداشتم و شماره ي آقاجون را گرفتم ... هنوز دو بوق هم نخورده بودجانم -سلام آقاجون ... - سلام دخترم ... آقاجون ... - میشه بیام حجره ؟؟؟ آره دخترم بیا ... دلمم یکم خلوت میخواد با دخترم ... و من در دلم نفرین کردم دختر بی عقلی را که نازدانه ي پدربزرگش بود ... موهایم را شانه زدم و از وسط فرق کردم ... به کرم و رژ کمرنگی بسنده کردم و ... روسري یاسی رنگی هدیه ي پدربزرگم را روي سرم انداختم و چادر سر کردم و بیرون رفتم ... تا بازار راه زیاد بود ... حوصله ي مترو و اتوبوس هم نداشتم ... دربست گرفتم و تا زودتر برسم به کسی که این روز ها آرام جانم بود با تمام خطاهایم... جلوي در مغازه رسیدم ... .. با دیدن آقاجون که داشت با مشتري صحبت میکرد لبخند نشست به لبم به سمت مغازه رفتم ... - سلام آقاجون ... نگاهم کرد ... - سلام دخترم ... بشین تا بیام بابا دوباره مشغول صحبت با مشتري اش شد ... چشم گرداندم دنبال محسن و نعیم ... نبودند ... از در بیرون رفتم تا حجره ي کناري که مال امیر عباس بود را ببینم ... شاید انجا باشند ... همین که از در بیرون رفتم دیدمشان ... لبخند زدم و دست تکان دادم ... محسن لبخندي زد و دستش را پشتم گذاشت ... - سلام خواهر گلم خودم ... .. نعیم هم با لبخند استقبال کرد و چه خوب که نگاه هایشان ترحم آمیز نبود داخل نشستیم و به قول خودش مشغول خوردن چاي محسن پز شدیم ... اقاجون هم ملحق شد به ما ... چاي را که خوردیم آقاجون رو به پسرها کرد ... - پاشید برید شماهم میخوام با دخترم خلوت کنم یکم ... محسن و نعیم همزمان دست روي سینه گذاشنتند و تعظیم کردند ... - اي به روي چشم... اقاجون لبخندي زد ... - زنده باشید ...فقط قراره جنس بیاد محسن حواستون باشه ... سري تکان دادن و رفتند ... دست آقاجون روي دستم قرار گرفت ... - منتظرم دخترم ... سرم را پایین انداختم و با گوشه ي چادرم ور رفتم ... نگاهی انداخت ... - انقدر دوسش داري که میخواي تا آخر عمرت سایه باشی؟؟؟؟ میتونی ؟؟؟؟ متعجب ازینکه حرفم را از نگاهم خوانده بود سرم را باالا گرفتم ... - اینجوري انگار براي همه بهتره آقاجون ... اخم درهم کشید و به سمتم خم شد... - براي همه یا فقط اون ؟؟؟ لب فشردم ... - تا کی میخوا از خودت بگذري واسه اون محیا ؟؟؟؟ تا کی مبخواي خودتو نادیده بگیري ؟؟؟؟ سرم را پایین انداختم ... - چه میگفتم ؟ !!!میگفتم تمام دنیا و خواسته ام به طرز احمقانه اي در او خالصه شده؟- !!رضایت میدم به این وصلت محیا... چون خواسته ي محمود و وحید بود ... چون میدونم زن امیرعباس براش زن ... حرفش را نیمه کاره گذاشت ... - لااله الا ااالله ... رو به شاگردش کرد ... ادامه دارد. 💖 🧚‍♀●◐○❀