❤️ عقیقش آینه عاقبت بخیری ماست
🔅انگشتر عقد رهبر انقلاب که از سال ۴۳ به همراه دارند
#عقیـق_عشـق..♥️
🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨تقسیم قدرت فتنه انگیز در کشورهای اسلامی، توسط غربی ها...
استاد رحیم پور ازغدی
@Emam_kh
‼️قضای نماز و روزه ی والدین توسط دختر به جای فرزند بزرگتر
🔷س 5592: اگر پسر بزرگ به هردلیلی نماز و روزه ی قضای پدر یا مادر را انجام ندهد، و دختر با رضایت خودش بجا بیاورد، یا از مال خودش اجیر بگیرد ، آیا از گردن پسر ساقط می شود؟ و دیگر گناهی برگردن او نیست؟
✅ج: در فرض مسأله نماز و روزه از گردن پسر ساقط می شود؛ و چیزی بر عهده ی او نیست.
📕منبع: leader.ir
@Emam_kh
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
🌼از لحظات آخر مرگ جدا بترسید
✍️هنگام احتضار و جان کندن عالمی، برایش دعای عدیله میخواندند و او تکرار میکرد؛ وقتی رسیدند به جمله "واشهدان الائمة الابرار" محتضر گفت: این اول حرف است، یعنی قبول ندارم! تا سه مرتبه او را تلقین میکردند و او میگفت این اول حرف است. پس از لحظهای عرق تمام بدنش را گرفت و چشمهایش را باز کرد و با دست اشاره به صندوقی که در گوشه حجره نمود و امر کرد سر آن را باز کردند.
و از میان آن یک ورقه بیرون آوردند پس به او دادند و آنرا پارهاش کرد. چون سبب آن را از او پرسیدند گفت: من به کسی پنج تومان قرض داده بودم و از او سند گرفته بودم، هر وقت به من میگفتید بگو: واشهدان الائمة الابرار؛ میدیدم فردی با ریش سفیدی سر صندوق ایستاده و این سند را به دست گرفته و میگوید اگر این کلمه شهادت را گفتی این سند را پاره میکنم.
من برای گرفتن طلبم به آن سند نیاز داشتم و در آن لحظه راضی نمیشدم که این شهادت را بگویم و چون خدا به لطف خودش مرا شفا داد و از حالت احتضار خارج شدم، آن سند را خودم پاره کردم که دیگر مانعی از گفتن کلمه شهادت نداشته باشم.
📚داستانهای شگفت شهید دستغیب به نقل از منتخب التواریخ، باب 14
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹پنجشنبه است
ثانیه هایمان بوی
دلتنگی میدهد
چه مهمانان ساکتی
هستند رفتگان
نه بدستی
ظرفی آلوده میکنند
نه به حرفی دلی را
تنها به فاتحه قانعند
شادی روح تمام
اموات #فاتحه و #صلوات
🍃🌼 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃
💔فاتحه کبیره بسته هدیه اموات💔
💫1 مرتبه سوره حمد
💫1مرتبه سوره توحید
💫1مرتبه سوره ناس
💫1مرتبه سوره فلق
💫1مرتبه سوره کافرون
💫7مرتبه سوره قدر
💫3مرتبه آیه الکرسی
✨شادی روحشان صلوات✨
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت صدوهفتادودوم
من در سرم تنها یک جمله می چرخید...
" نکند دیده مرا با بردیا "بردیایی که تمام من احترام بود نسبت به او و نکند...
واي نکند...
در اتاقم را با ضرب باز کرد...
و با دست اشاره کرد داخل شوم...
داخل اتاق شدم در حالی که از استرس کف دستانم عرق کرده بود...
چشمانش مرا می ترساند...
و ازآن بیشتر آرامشش...
آرامشی که همراه خودش انگار یک طوفان بزرگ داشت...
طوفانی که همیشه زندگیم را تکان داده بود...
منتظرحرف زدنش روي تخت نشستم...
بی آنکه حتی جرئت داشته باشم حرفی بزنم...
ده دقیقه اي بود که سکوت کرده بود و سیگار میکشید...
سیگاري که دودش بدجور روي اعصابم بود...
اصال براي چه باید بترسم من که "کاري نکرده بودم"...
و دلم از تو اعماق وجودم فریاد میزد...
کردي...
چشمانم را بستم...
لب فشردم...
- آقا امیرعباس...
با ضرب به سمتم برگشت...
و بی هوا از جا پریدم...
و از خودم تعجب کردم...
و در دل لعنتی فرستادم به محیاي بزدل و ترسو...
ادامه دادم...
- معنی این کاراتونو...
نمی فهمم...
سرش را تکان داد...
- کم کم میفهمی...
پکی به سیگارش زد و عمیق نگاهم کرد...
حتی عمیق تر از بردیا...
دلم لرزید...
- با کی اومدي؟!...
چیزي ته دلم تکان خورد...
او دیده بود...
مرا دیده بود...
- نمی فهمم منظورتونو براي چی باید گزا...
میان حرفم پرید و از جا بلند شد...
"- سیسس...
سیسس...
واسه من حرف اضافه نزن...
یک کلمه جواب منه...
یک کلمه"...
و جمله اش را ه جی کرد...
- با...
کی...
اومدي...
چشمانم را محکم فشار دادم...
جایی براي حاضر جوابی نگذاشته بود انگار...
با ...
استادم...
با حرفم شروع کرد به خنده...
خنده اي عصبی که مرا ترساند...
خیلی هم می ترساند...
استادت علاوه بر استادي سرویس ایاب ذهاب دانشجوها رو هم به عهده گرفتن...
چه استاد خوبی...
جلوتر آمد...
چانه ام را میان انگشتانش گرفت...
- صنمت باهاش چیه؟!...
یکه خورده نگاهش کردم...
آباژور را برداشت و روي دیوار کوبید...
و نعره زد...
- صنمت باهاش چیه؟!...
صداي در زدن عمه انگار فرشته ي نجاتم بود...
" - امیرعباس مادر بیا بیرون...
بیا بیرون...
آروم بعدا با هم حرف میزنید مادر...
الان عصبانی هستی...
امیرعباس جان"...
امیرعباس با تن صداي کنترل شده اي گفت...
" میام مادر شما برید...
حرف بزنم میام...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀
╭❁━═━⊰✼❆🍃🌹🍃❆✼⊱━═━❁╮
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌹شرح #حکمت48 ( 5 )
🔹 مراحل پیروزی
🔸۴. چهارمین چیزی که آسیب می رساند به تفکّر و رأی ، رضایت از امور مادّی و دلبستگی های فردی است.
🔸 ۵. همچنین پنجمین مورد ، خشم و غضبی است که انسان در امور فردی پیدا می کند. یعنی انسان ها بعضی وقت ها تصمیم درست می گیرند، امّا برای خوشنودی کسی یا از خشم نسبت به کسی ، خلاف نظرشان عمل می کنند.
🔻حضرت این حقیقت را در حکمت ۳۴۳ اینگونه بیان می کنند که : « يَكَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْياً يَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْيِهِ الرِّضَى وَالسُّخْطُ »
" نزدیک است که بهترین افراد انسان از نظر رأی و تفکّر، بخاطر خشنودی یا ناراحتی کسی از آن نظر دقیق و درست خودش دست بردارد. "
🔸 ۶. ششمین عامل و آسیب به رأی و تفکّر، استبداد رأی است. در حکمت ۱۶۱ حضرت می فرمایند :
« مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ » ؛ " کسی که استبداد رأی داشته باشد و از نظرات دیگران استفاده نکند ، هلاک می شود."
🔻 و در حکمت ۲۱۱ هم می فرمایند :
« قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ » ؛ " کسی که خود رأی باشد ، خودش را به مخاطره و خطر می اندازد."
🔻 و نکته آخر در مورد " إِجَالَةُ الرَّأْي " این است که حضرت به حارث همْدان در نامه ۶۹ می نویسند :
« وَ اقْصُرْ رَأْيَكَ عَلَى مَا يَعْنِيكَ » ؛ " فقط در مورد چیزهایی فکر کن که فایده ای برای تو داشته باشند."
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 قبله کدام طرف است؟
🔹خاطره جالب رهبر انقلاب از حضور در منزل یکی از آشنایان و پرسیدن جهت قبله برای نماز😄
@Emam_kh
🔴 دشمن مَحرم ، مردم نامَحرم !!
🔹اصولا دلیل اصلی اینکه برخی اطلاعات و اخبار ، محرمانه و دارای طبقه بندی اعلام می گردند ، جلوگیری از دسترسی دشمن به آن اطلاعات و سوء استفاده از آن ها بر علیه منافع کشور است.
اما حالا که یک سر مذاکرات ، دشمنان همیشگی ایران هستند و کاملا در جریان اخبار و اطلاعات #مذاکرات می باشند ، دلیل این همه پنهان کاری تیم مذاکره کننده چیست؟!
علت پنهان کاری های تیم ظریف را بعدها در خسارت محض برجام متوجه شدیم ؛ حالا هم اگر ریگی به کفش این مذاکرات نیست پس این قایم باشک بازی ها با مردم چه معنی دارد؟!
گویا از نظر این تیم مذاکره کننده هم ، نه دشمنان که مردم خودمان نامحرمند!! ...
#نفوذ
✍"قاسم اکبری"
@Emam_kh
🔰 رهبر انقلاب در پاسخ به دغدغه یکی از طنزپردازان:
👈🏻 جوکهای قومیتی در رژیم طاغوت رایج بود
🔻 از بین بردن جوکهای قومیتی به تعبیر شما خیلی چیز مهمی است. چون در رژیم گذشته جزء چیزهای رایج بود یعنی واقعاً هیچ جلسهای نبود که یک کسی بخواهد در آن شوخی کند یک چیزی از این قبیل نباشد.
۱۳۹۸/۰۴/۲۷
#طنز
@Emam_kh
☕️ دمنوش کاهنده فشار خون
☕️ برای تهیه نوشیدنی گل ساعتی کاهنده فشار خون کافی است تا یک قاشق غذاخوری گل ساعتی خشک معادل ۱۵ گرم را به یک فنجان آب جوش اضافه کنید و چای آن را بنوشید.
🌿🍂🌿🍂🌿
شیرینی_اسکار_گردویی
مواد لازم :
تخم مرغ یک عدد
کره صبحانه ۷۵ گرم
آرد ۱۲۵ گرم
پودر قند ۵۰ گرم
هل با وانیل نصف ق چ
گردو خورد شده ۱۰۰ گرم
طرز تهیه:
اول سفیده و زرده تخم مرغ را جداکنید و کنار بزارید.
پودر قند و کره به دمای محیط رسیده را با همزن بزنید تا پوک و سبک شود.
حالا زرده و هل و وانیل اضافه کنید و حسابی بزنید تا یکدست بشه و در آخر آرد را کنترلی و در چند مرحله اضافه کنید؛ خمیر باید نرم و لطیف باشه و بدست نچسبه کم کم آرد اضافه کنید و با دست خیلی کم ورز بدید تا خمیر جمع شود.
از خمیر گلوله هایی بردارید . سفیده رو با چنگال بزنید تا از لختگی در بیاد
خمیر رو داخل سفیده زده و بعد داخل گردو و بعد داخل سینی بچینید میتونید هم بالای شیرینی و با دست فشار بدین تا بعد پخت با مارمالاد یا بریلو پر کنید کف سینی نیاز به کاغذ و چرب کردن نداره.
بجای گردو میتونید از سایر مغزها مثل مغز بادام یا پسته استفاده کنید
در فر از قبل گرم شده با دمای ۱۷۰ درجه بمدت تقریبی ۲۰ دقیقه بپزد.
🌺☘🌺
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
⭕️ *بیماری خطرناک!!!*
🖋یکی از بیمارىهاى خطرناک، مرضى بىصداست که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد، اما مىتواند آسیب شدیدى به شما وارد نماید.
🔸این بیماری، مرض «عادىشدنِ نعمت» است!
↩️این بیمارى چهار نشانه دارد :
1️⃣اینکه نعمتهاى فراوانى داشته باشى، اما آنها را نعمت ندانى، و هیچگونه احساس [شکرگزارى] در قبالش نداشته باشى، گویا این حقى بوده که کسب شده!
2️⃣این که وارد خانه شوى و همهى اعضاى خانواده در سلامتى بسر برند، اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى!
3️⃣وارد بازار شوى و خرید کنى و مایحتاج روزانه را تهیه کنی و به خانه برگردى، بدون این که قدردان و شکرگذار صاحب نعمت باشى، و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى.
4️⃣هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالى که از چیزى ناراحت نباشى، اما خدا را سپاس نگویى!
✅خدایا مراقبم باش اینگونه نشوم!
🌸الهی آمین
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سلام به امام حسین علیه السلام از راه دور
استاد عالی
#شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_میمیرم
@Emam_kh
📚داستان کوتاه
یک داستان یک پند
بیست سال پیش بود از تهران میآمدم...
سوار اتوبوس شدم تا به شهرستان بیایم.
دههزار تومان پول همراه داشتم...
اتوبوس در یک غذاخوری بینراهی برای صرف شام توقف کرد.
به یک مغازه ساندویچی که کنار غذاخوری بود رفتم، یک ساندویچ کالباس سفارش دادم.
در آخرهای لقمه بودم که دست در جیب کردم تا مبلغ ۲۰۰ تومان پول ساندویچ را پرداخت کنم.
دست در جیب پیراهن کردم پول نبود، ترس عجیبی مرا برداشت.
دست در جیب سمت راست کردم؛ خالی بود!
شهامت دست در جیب چپ کردن را نداشتم؛ چون اگر پولهایم در آن جیب هم نبود، نه پول ساندویچ را داشتم و نه پول رفتن به خانه از ترمینال.
وقتی دستم خالی از آخرین جیبم برگشت، عرق عجیبی پیشانی مرا گرفت.
مغازه ساندویچی شلوغ بود، جوانی بود و هزار غرور، نمیتوانستم به فروشنده نزدیک شده و در گوشش بگویم که پولی ندارم.
لقمه را آرام آرام میخوردم چون اگر تمام میشد، باید پول را میدادم.
میخواستم دیر تمام شود تا فکری به حال و آبروی خودم کرده باشم.
آرام در چهره چند نفری که ساندویچ میخوردند نگاه کردم تا از کسی کمک بگیرم ولی تیپ و قیافه و کیف سامسونت در دستم بعید میدانستم کسی باور کند واقعاً بیپولم.!
با شرم نزد مرد جوانی رفتم، کارت دانشجوییام را نشان دادم و آرام سرم را به نزد گوشش بردم و گفتم پولهایم گم شده است، در راه خدا ۲۰۰ تومان کمک کن.
مرد جوان تبسمی کرد و گفت: سامسونتات را بفروش اگر نداری.
خنجری بر قلبم زد.
سرم را نتوانستم بالا بیاورم ترسیده بودم چند نفر موضوع را بدانند.
مجبور شدم پشت یخچال رفته و با صدای آرام و لرزان به فروشنده گفتم: من ساندویچ خوردم ولی پولی ندارم، ساعتام را باز کردم که ۴ هزار تومان قیمت داشت به او بدهم.
مرد جوان دست مرا گرفت و گویی دزد پیدا کرده بود، با صدای بلند گفت: «من این مغازه شاگرد هستم باید پیش صاحب مغازه برویم.» عصبانی شدم و گفتم: «مرد حسابی من کجا میتوانم فرار کنم؟ تا وقتی که این اتوبوس هست من چطور میتوانم فرار کنم در وسط بیایان؟؟»
با او رفتیم، مردی جوان در داخل رستوران دور بخاری نشسته بود که چند نفر کنارش بودند.
مرد ساندویچی گفت: «بیا برویم تو.»
گفتم: «من بیرون هستم منتظرم برو نتیجه را بگو.»
مرد ساندویچی رفت و با صاحب مغازه بیرون آمد.
گفت: «اشکالی ندارد برو گذرت افتاد پول ما را میدهی.»
گفتم: «نه!گذر من شاید اینجا نیفتد اگر چنین بمیرم مدیون مردهام، یا ساعت را بگیر یا به من ۲۰۰ تومان را ببخش یا از صدقه حساب کن، که شهرم رسیدم ۲۰۰ به نیابت از شما صدقه میدهم.»
مرد جوان گفت: «بخشیدم»
آن روز یاد گرفتم که هرگز نیاز کسی را از ظاهرش تشخیص ندهم و به قول اللهتعالی، نیازمند واقعی چنان است که انسان نادان او را از نادانی ثروتمند میپندارد.
@Emam_kh
🎊هرچی خوبیه وخوشبختیه
🌸خدای مهربون
🎊براتون رقم بزنه
🌸کلبه هاتون ازمحبت گرم باشه
🎊و آرامش مهمون همیشگی
🌸خونه هاتون باشه
🎊شبتون خوش ودرپناه خدا
@Emam_kh