eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
17.3هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 رهبر انقلاب: جمهوری اسلامی صلای استقلال و عزتش دنیا را فرا گرفته است. 🌷 🇮🇷 🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️رهبرمعظم انقلاب: هر کس جمهوری اسلامی را نصرت کند، خدا را نصرت کرده است. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 مردمی ترین و مظلوم ترین انقلاب انقلاب اسلامی ایران تنها انقلابی در دنیاست که کمتر از ۵۰ روز پس از پیروزی ، رفراندوم تعیین نوع حکومت جدید را در سراسر کشور برگزار کرد و مردم با حضور بسیار بالایی که در تاریخ سیاسی جهان بی نظیر است به رای دادند. نکته جالب اینجاست که همین انقلاب مردمی ، بیش از چهل سال است که از سوی مستکبرین و مهم ترین دشمنان آزادی و بزرگ ترین حامیان دیکتاتورهای دنیا ، متهم به دیکتاتوری می شود!!! ... ✍"قاسم اکبری @Emam_kh
🔰 سوال حضرت علی(ع) از پيامبر اعظم(ص) در روز جمعه آخر ماه شعبان 🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️ وضو با آب مخصوص آشامیدن 🔷 س ۵۸۲۳: روی بعضی از آب خوری ها نوشته شده است: آب برای آشامیدن است و اینجا وضو نگیرید؛ من یک بطری آب برای استفاده در منزل برداشتم اما غیر از خوردن با آن آب وضو هم گرفتم، حکم وضو با چنین آبی چیست؟ ✅ ج: وضو با این آب صحیح نیست، ولی وضوهای گذشته، اگر از روی جهل و با قصد قربت انجام گرفته، صحیح است. @Emam_kh
⚜حضرت هدایت،مهدی جان ببین روزهای بی دلخوشیمان را،ببین دلهای ابرآلود و چشمان خیسمان را،ببین آرزوهای بی سرانجام و گلوهای پربغضمان را ... ما تنها به تو دلخوشیم . بیا و رهایمان کن از هجوم اضطراب... @Emam_kh
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀 غروب جمعه دلت گرفته؟ 💥از این فرصت فوق‌العاده استفاده کن! @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان قسمت صدوهشتادودوم بر خلاف آنچه که از دلم میگذشت... عقلم روي زبانم آمد... - آقا امیرعباس این کارتون درست نیست... کمی جلوتر آمدو شانه هایم را گرفت... و پیشانی اش را روي پیشانیم گذاشت... " - میدونم محیا... میدونم... اما دلم عجیب تنگت بود... برام سخته کنترل کردن احساساتم... منو ببخش باشه؟"!... چشم هایم را روي هم فشار دادم که شانه ام را رها کرد... "- در ضمن چطور از من انتظار داري وقتی اونجوري مثل گربه... به ساحل که تو بغلمه نگاه میکنی،طاقت بیارم نبوسمت"... خنده ام گرفت از دست همیشه رو شده ام برایش... - میشه برید الان... یکی میاد زشته... لبخندي زد و پیشانی ام را بوسید... و به چشمانم خیره شد و آروم گفت... در ضمن فکر نکن چون ازت عذر خواهی کردم از کارم پشیمون شدما... عالی بود برا من... اصلا لازم بود... حرصی نگاهش کردم... که دستانش را به حالت تسلیم بالا آورد... و از در بیرون رفت... و من همانجا پشت در نشستم و لبخند زدم... از حس شیرینی که زیر پوستم دویده بود... دستم را روي قلبم گذاشتم و چشمانم را با لذت بستم... چقدر متفاوت بود امیرعباس... با آن که میشناختم... درست برعکس او که مرا مثل کف دستش از بر بود... او برایم مثل سیاره اي ناشناخته بود ... که هر چه جلوتر میرفتم انگار اصلا چیزي نمی دانستم... هر روز شگفت زده ام میکرد... استراحتی کردم و حمام رفتم... دلم میخواست امشب به نظرش زیباتر از همیشه بنظر برسم... موهایم را صاف کردم و فرق وسط کردم... خط چشم نازکی پشت پلکم کشیدم... و آرایشم را با ریمل و رژ کمرنگی تکمیل کردم... لبخندي زدم به خودم در آینه... شال سبز رنگم را با مانتوي آبی رنگم ست کردم... و شلوار جین روشنم را پوشیدم... و چادرم را روي سرم فیکس کردم... در اتاق را باز کردم... و دلم ریخت با دیدنش که از اتاق بیرون می آمد... نگاهم کرد عمیق و... کمی اخمش در هم رفت و من دلم گرفت... انتظار لبخندش را داشتم... به سمتم آمد و دستش را پشتم گذاشت... و به داخل اتاق هدایت کرد... در را پشت سرمان بست... نگاهم کرد... نگاهش از لبانم کشیده شد به موهایی که کمی از شال بیرون زده بود... - محیا خیلی خوشگل شدي... براي من نفس گیرشدي... همانطور که کش چادرم را آزاد کرد... و روي شانه ام می گذاشت... شالم را کمی جلو کشید و موهایم را پوشاند... - اما میخوام نفس منو بند بیاري با زیباییت... پیشانیم را بوسید... - می فهمی؟!... سري تکان دادم و شانه هایم را گرفت... "- قرار شد دوباره از اول شروع کنیم... و همدیگرو بشناسیم مگه نه؟!... حالا دارم بهت میگم ... و دلم میخواد تا آخر عمرمون این آخرین باري باشه که میگم... توي خونه ي من کنار من هرچقدر دلت میخواد به خودت برس... هرچیزي دلت میخواد بپوش... هر طور که دلت میخواد آرایش کن... اما بیرون از حریممون نه محیا... من میخوام زنم،خانومم... با تمام زیباییش مال من باشه... فقط تو چشم من باشه"... نگاهش را دوباره میان اجزاي صورتم گرداند... و دوباره نفسم را گرفت... " - تو بدون این رنگ روغن ها هم زیبایی محیا... ادامه دارد... 💖 🧚‍♀●◐○❀