eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
17.4هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
4_327849576851570927.mp3
1.88M
آیه ۲۴۳ ازسوره بقره 🌹استاد قرائتی @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻امام انقلاب روحی ایجاد می‌کرد ❇️ امام تحول 🎬مجموعه ویدئو با موضوع تحول‌آفرینی امام از شروع نهضت تا امروز 🔰 ویژه ایام رحلت امام خمینی (ره) @Emam_kh
♦️‌   دیپلماسی مقاومت یعنی: 🔹‌ ‌ محدود کردن دسترسی های آژانس + غنی سازی 60 درصد + پایان دادن ادعای آژانس نسبت به ایران + حفظ قدرت برتری ایران در منطقه + آزاد شدن دارایی های بلوکه شده ایران 🔹‌ ‌ پ ن: جهت اطلاع اونایی که می گفتند تا برجام به نتیجه نرسه هیچ مشکلی در این مملکت حل نخواهد شد. 🇮🇷 @Emam_kh
🔺 مأموریت ویژۀ فضای مجازی ول در ایران دقیقاً همین است… 🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️نماز خواندن روی فرش نجس 🔷س ۵۹۵۶: اگر قسمتی از فرش نجس شود و ما نمی دانیم کدام قسمت نجس است، نماز خواندن روی این فرش صحیح است؟ ✅ج: اشکال ندارد. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یوزارسیف قسمت ۲۳ دم دمهای غروب اول بابا با دستی پر وباری سنگین به خانه امد وبعد یکی یکی داداشا پیداشون شد. از وقت عصر تا وقتی بابا اومد ,مامان مثل....خ....ر...ازم کار کشید,بااینکه همه جا تمیز ومرتب بود اما از اول یه خونه تکانی کرد وگردگیری کردیم,دیگه از خستگی نا نداشتم,بابا شیرینی ها را گذاشت رو میز,اشپزخونه ,دیز را برداشتم ومیخواستم مشغول چیدن بشم ,بهمن داداش کوچکه که خیلی خیلی دوسش داشتم ,اومد کنارم وبا یه لبخند ملیح گفت:نه نه...عروس خانما که نباید دست به سیاه وسفید بزنن ودیز,راکشید جلو خودش واول دوتا شیرینی باهم گذاشت تودهنش ودرحینی که ملچ ملوچ میکرد با ایما واشاره گفت برو اماده بشو... منم که از این شوخیای بهمن سرخ وسفید میشدم,سریع تشکر کوتاهی کردم ورفتم داخل اتاقم..... با خودم گفتم,درسته که دلم به این وصلت رضا نیست اما نباید جلوشون دختری دست وپا چلفتی وبد شکل وبد لباس جلوه کنم ,هرچی باشه صاحبخونه ی یوزارسیف هستند وبا به یاد اوردن یوزارسیف دوباره بغض گلوم را گرفت... یه بلوز ودامن سفید خوشگل داشتم یه شال سفید زر دوزی شده هم پوشیدم ,با چادر سفیدم که گلهای قرمز ریزی داشت وفقط توجشنی ,مراسمی رولباسم مینداختم سرم.... از اتاق که بیرون امدم ,مادرم با منتقل اسپند به دست اومد طرفم وگفت:ماشاالله ,هزار ماشاالله مثل ماه شده دخترم بابا که تمام وجودش مملواز ذوق بود اومد ویه بوسه به سرم زد وگفت زر زری باباست دیگه...درهمین حین زنگ در را زدند... بهمن رفت سمت در حیاط وبابا ومامان هم توراهرو منتظر اومدن خواستگارا بودن ونگاه کردم به بهرام ,اصلا انگار توعالم ما نبود ,غرق لپ تاپش بود,ازهرفرصتی استفاده میکرد تو بورس یه سرکی بزنه..هیچ کس حواسش,به من نبود,اروم خودم را چپوندم تواشپزخونه واز پنجره اشپزخونه که مشرف به حیاط بود نگاهم را دوختم به در,اونم از بابت کنجکاوی همین.... بهمن در راباز کرد ,با بازشدن در وقامت شخصی که وارد حیاط شد...دلم یهو ریخت پایین...نه...نه... 📝نویسنده ...ط,حسینی
یوزارسیف قسمت ۲۴: باورم نمیشد ,اینکه...اینکه...یوزارسیف بود...اما تنها...با لباس معمولی بایه دسته گل سرخ...وای وای...قلبم شروع به تاپ تاپ زدن کرد...انگار یه اتش درونم روشن کرده بودن,دست وپام سست شده بود یخ کرده بود اما از داخل میسوختم...خدای من...پس...پس منظور حاج محمد ...از,خواستگار...یوزازسیف بوده...چرا تنهاست؟؟اما اصلا برام مهم نبود تنهاست مهم این بود که منم تودل یوزارسیف جا کرده بودم ,همونطور که اون تو دل من جا کرده بود والحق که دل به دل راه داره.... پاهام از دیدن قامت زیبای,یوزارسیفم شل شد ,اروم اروم خم شدم زیر اوپن نشستم... با صدای,یاالله یاالله...بهمن ,انگار بهرام هم از عالم خودش بیرون امده بود,با تعارفات بابا ومامان ,همه نشستند,فقط مامان خودش را چپوند تواشپزخونه,پشت سرش,هم بهرام اومد...مامان که اصلا حواسش,به من نبود روبه بهرام گفت:یعنی چه؟ بهرام بی حوصله گفت:مامان این دیگه کیه؟؟من تاحالا ندیدمش,اما میدونم علیرضا نیست... مامان همونطور که چشم میانداخت یکدفعه من را زیر اوپن دید به بهرام گفت:این بنده خدا حاجی سبحانی روحانی مسجده,مستاجر حاج محمد هست...بهرام اهانی گفت وسوتی,اهسته وممتد کشید وبا مسخره گفت:روحانی؟؟؟خخخخ پس کارتون دراومده,این بیچاره ها هشتشون گرو نهشونه... من از حرف بهرام عصبانی شدم,دلم نمیخواست کسی راجب یوزارسیف من اینطوری صحبت کند اروم گفتم:مامان یواش تر ,میشنوه بنده خدا...بعدشم چی از روحانی بهتر... بهرام که انگار بهش,برخورده باشه بیصدا ادای من را دراورد ولب ولوچه اش را کج وکوله کرد واز,اشپزخانه بیرون رفت... من که از خوشحالی اسمان را سیر میکردم روبه مامان گفتم:مامان روش به کدوم وره؟؟ مامان اروم گفت:چی؟چی میگی تو؟؟ من:مامان من اگه بلند بشم تو دیدش هستم؟روی یوزارسیف کدوم وره؟؟ مامان با تعجب نگاهی,بهم انداخت وگفت:یوزارسیف؟؟!! اهان حاج اقا پشتش به اوپن هست... من با اطمینان وبی خیال سوتیی که داده بودم بلند شدم وگفتم:الان باید چای بریزم؟؟ مامان که واقعا از تعجب داشت شاخ درمیاورد گفت:واخ... نه از تلخی ظهرت ونه از شیرینی الانت...بالاخره میخوای,عروس بشی یا نه؟؟ داد از دست شما جوانای,این دوره زمونه...لازم نیست الان چای بیاری...صبر کن ببینیم چی چی میگه...مامان رفت توهال ومن تمام وجودم گوش شده بود ودوباره رفتم پایین اوپن ومشغول گوش کردن کلمه به کلمه حرفهای یوزارسیفم شدم.... ادامه دارد... 📝نویسنده...ط,حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴مرگهای ناگهانی آخرالزمان و هشدار به مومنین! آیت الله حق شناس: 🔰دیشب به بنده تلفن زدند و گفتند که فلان شخص که خیلی هم مواظب سلامتی خودش بود و فشار خونش را همیشه اندازه گیری می کرد تا از حد متعارف تجاوز نکند، سکته کرد و یک مرتبه از بین رفت! 🌸 امیرالمومنین علی (علیه السلام) فرمودند: ✳️ در آخر الزمان مرگ های ناگهانی زیاد می شود. 🌟ملک الموت مردم را می رباید... اگر این زمان را درک کردید باید با طهارت بخوابید. ✅سوال کردند: یا امیرالمومنین یعنی با وضو بخوابیم؟ 🌷 حضرت فرمودند: خیر. یعنی ذمّه خودتان را از حق و خلق خلاص کنید.(یعنی حساب خود را صاف و پاک کنید...) @Emam_kh