#مدافع_عشق
#قسمت۳۹
ریحانه زمان دفن علی اکبر را هم در ذهن خودش تجسم می کند. اما وقتی سجاد به خانه می رسد معلوم می شود که او مجروح شده و نه شهید. وقتی ریحانه در را باز می کند و با تعجب علی اکبر را با سجاد می بیند و
– علی!
لب هایت بهم می خورد: جووونِ علی!
موهایت بلند شده و تا پشت گردنت آمده و همین طور ریشت که صورتت را پخته تر کرده. چشم های خمار و مژه های بلندت دلم را دوباره به بند می کشند. دوست دارم به آغوشت بیایم و گله کنم از روزهایی که نبودی… بگویم چند روزی که گذشت از قرن ها هم طولانی تر بود. دوست دارم از سر تا پایت را ببوسم. دست در موهای پرپشت و مشکی ات کنم و گرد و خاک سفر را بتکانم، اما سجاد مزاحم است. از این فکر بی اختیار لبخند می زنم.
نگاهم در نگاهت قفل و کل وجودمان درهم غرق شده. دست راستم را روی یقه و سینه ات می کشم.
– آخ! خودتی؟ خودِ خودت؟ علی من برگشته؟
نزدیک تر می آیم. با چشم اشاره می کنی به برادرت و لبت را گاز می گیری. ریز می خندم و فاصله می گیرم. پر از بغضی! پر از معصومیت در لبخندی که قطرات باران و اشک خیسش کرده.
سجاد با حالتی پُر از شکایت و البته به شوخی می گوید: ای بابااا بسه دیگه. مردم از بس وایسادم… بریم تو بشینید روی تخت هی بهم نگاه کنید.
هر دو می خندیم. خنده ای که می توان هق هق را در صدای بلندش شنید. سجاد ادامه می دهد: راست می گم دیگه. حداقل حرف بزنید دلم نسوزه. در ضمن بارون هم داره شدید می شه ها.
تو دست مشت شده ات را آرام به شکمش می زنی و با خنده می گویی: چه غر غرو شدی سجاد! باید یه سر ببرمت جنگ تا آدم بشی.
سجاد مردمکش را در کاسه چشمش می چرخاند و می گوید: ان شاء الله.
چادرم را روی صورتم می کشم. می دانم این کار را دوست داری.
– آقا سجاد… اجازه بدید من کمک کنم.
سجاد می خندد و می گوید: نه زن داداش. علی ما یه کم سنگینه. کار خودمه…
نگاهت همان را طلب می کند که من می خواهم. به برادرت تنه می زنی و می گویی: خسته شدی داداش برو…خودم یه پا دارم هنوز… ریحانه هم یه کم زیر دستمو می گیره.
سجاد از نگاهت می خواند که کمک بهانه است. دلمان برای همسرانه هایمان تنگ شده. لبخند شیرینی می زند و تا دم در همراهیت می کند. لِی لِی کنان کنار در می آیی و کف دستت را روی دیوار می گذاری…
سجاد از زیر دستت شانه خالی می کند و با تبسم معنا داری یک شب به خیر می گوید و می رود.
حالا مانده ایم تنها… زیر بارانی که هم می بارد و هم گاهی شرم می کند از خلوت ما و رو می گیرد از لطافتش. تاریکی فرصت خوبی است تا بتوانم در شیرینی نگاهت حل شوم. نزدیک می آیم. آنقدر نزدیک که نفس های گرمت پوست یخ کرده صورتم را می سوزاند. با دست آزادت چانه ام را می گیری و زل می زنی به چشم هایم. دلم می لرزد!
– دلم برات تنگ شده بود ریحان…
دستت را با دو دستم محکم فشار می دهم و چشم هایم را می بندم. انگار می خواهم بهتر لمس پر مهرت را احساس کنم. پیشانی ام را می بوسی، عمیق و گرم. وسط کوچه زیر باران… از تو بعید است. ببین چقدر بیتابی که تحمل نداری تا به حیاط برویم و بعد مشغول دلتنگیمان شویم!
ریز می خندم و می گویی: جونم! دلم برای خنده های قشنگت تنگ شده بود.
دستت را سریع می بوسم.
– چرا این جوری کردی!؟
کنارت می ایستم و درحالی که تو دستت را روی شانه ام می گذاری جواب می دهم: چون منم دلم برای دستات تنگ شده بود.
لی لی کنان با هم داخل می رویم و من پشت سرمان، در را می بندم. کمک می کنم روی تخت بنشینی… چهره ات لحظه نشستن جمع می شود و لبت را روی هم فشار می دهی. کنارت می نشینم و مچ دستت را می گیرم.
– درد داری؟
– اوهوم… پامه.
نگران به پایت نگاه می کنم. تاریکی اجازه نمی دهد تا خوب ببینم.
– چی شده؟
– چیزی نیست… از خودت بگو.
– نه بگو چی شده؟
پوزخندی می زنی و می گویی: همه شهید شدن، اونوقت من…
دستت را روی زانوی همان پای آسیب دیده می گذاری.
– فکر کنم دیگه این پا، برام پا نشه.
چشم هایم گرد می شود.
– یعنی چی!؟
– هیچی. برای همین می گم نپرس!
نزدیک تر می آیم.
– یعنی ممکنه..؟
– آره ممکنه قطعش کنن!… هر چی خیره حالا!
مبهوت خونسردی ات، لجم می گیرد و اخم می کنم.
– یعنی چی هر چی خیره!؟ مو نیست که کوتاه کنی، دوباره در بیاد. پاست.
لپم را می کشی و می گویی: قربون خانومم برم. شما حالا حرص نخور…
وقت قهر کردن نیست. باید هر لحظه را با جان بخرم. سرم را کج می کنم.
– برای همین دیر اومدید؟ آقا سجاد پرسید همه خوابن؟… بعد گفت بیام در رو باز کنم.
– آره. نمی خواست خیلی هول کنن با دیدن من. منتظریم آفتاب بزنه بریم بیمارستان.
– خب بیمارستان شبانه روزیهِ که.
– آره، اما سجاد خسته است. خودم هم حالشو ندارم.
#رمان_مدافع_عشق
#قسمت ۴۰
سکوت می کنی و وقتی نگاه خیره ی مرا می بینی، ادامه می دهی: راستش اینایی که گفتم همه اش بهونه است. دیگه پامو نمی خوام. خشک شده.
تصورش برایم سخت است. تو یک پا نداشته باشی؟ با حالی گرفته به پایت خیره می شوم…که ضربه ای آرام به دستم می زنی.
– اووو حالا نرو تو فکر!
تلخ لبخند می زنم و می گویم: باورم نمیشه که برگشتی…
چشم هایت پر از بغض می شود.
– خودم هم باورم نمیشه! فکر می کردم دیگه بر نمی گردم، اما انتخاب نشده بودم.
دستت را محکم می گیرم و می گویم: انتخاب شدی که تکیه گاه من باشی…
نزدیک می آیی و سرم را روی شانه ات می گذاری.
– تکیه گاه تو بودن که خودش عالمیه.
می خندی… سرم را از روی شانه ات بر می داری و خیره می شوم به لب هایت… لب های ترک خورده میان ریش خسته ات که در هر حالی بوی عطر می دهد. انگشتم را روی لبت می کشم.
– بخند!
می خندی…
– بیشتر بخند!
نزدیکم می آیی و صدایت را بم و آرام می کنی و در گوشم می گویی: دوستم داشته باش!
– دارم.
– بیشتر داشته باش!
– بیشتر دارم!
بیشتر می خندی.
– مریضتم علی.
تبسمت به شیرینی شکلات نباتی عقدمان می شود. جلوتر می آیی و صورتم را می بوسی…
ادامه_دارد
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفرج🍂
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 78
استاد پناهیان
بگذارید یه خلاصه ای از بحث شبهای قبل بگم .
شبهای قبل گفتیم ، نماز خوب خوندن یعنی نماز مودبانه خوندن نه نماز عاشقانه خوندن ،
که به ما نیامده است ❌
ما از خدا به این سهولت روزی پنج مرتبه نمیترسیم ،
تو عمرمون یه بار از خدا نمیترسیم ،
♨️⭕️♨️
"واما من خاف مقام ربه "،
چشیدنش برای اولیای خداست .
نه اینکه تازه بخاطر گناهامون از خدا بترسیم ،
نه ما نماز خائفانه میتونیم بخونیم ،
نه ما نماز عاشقانه میتونیم بخونیم .
والا به خدا ما دلمون برا خدا تنگ نمیشه ،
که بگیم " ارحنا یا بلال " بلال اذان بگو ، بگو من راحت بشم .
که رسول خدا میفرمود،
✅🔰✅
گو موذن برکشد فریاد را
تیشه ای ده تیشه ای فرهاد را
این دل قاصی چو کوهی سنگ شد
در فراقت در هزاران رنگ شد
این اذان است یا صدای پای یار
این نسیم است یا نوای جویبار
پر کنید از گوشه هایش گوشتان
تا کند با نغمه ای مدهوشتان
گر نوایش بر لب داود بود
از سماءش عالمی نابود بود
🌺🍃🌺
اذان که برای ما ناله عاشقانه نیست.
ما نمی تونیم در مرحله اول نماز عاشقانه بخونیم ،
خیلیام دست رو دست گذاشتند ...
ان شاءالله یه روزی عاشق بشیم ،
💞💖💞
آدم بشیم ، یه نماز خون خوبی بشیم ،
🙏
من نمیدونم این آدمها این سبک دینداری رو از کجا آوردند ❓
آقا شما مخالفی ❓
اگه عاشق خدا بودی ، اگه دلت لک زده بود برای گفت و گوی باخدا ،یک نماز عاشقانه بخونی❓
نه حاج آقا ، ما کدوممون مخالفیم ❓
ما قطعا اونموقع میمیریم برای خدا ، اون که دیگه معلومه که ....
پس الان چیکار کنیم❓
هیچی ، منتظریم تا عاشق بشیم 😊
تو قاشقم نمیشی چه برسه به اینکه عاشق بشی .
اینجوری آدم عاشق میشه❓
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
چه کتکی خوردی در این راه ❓
⁉️⁉️⁉️
ادامه داره...
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏
.
آقای روحانی! بحرانها تمام میشوند اما مردم این روزها و عملکرد کابینه شما را در این بحران فراموش نمیکنند. کابینه کجاست؟ غیر از چند وزیر که در میدانند، بقیه وزرا کجایند؟ رحمانی فضلی، زنگنه و ....
اگر سرهنگها نبودند، اگر بسیجیان افراطی نبودند، اگر دولت با تفنگ نبود، اگر همه اینهایی که در سالهای اخیر با زبانت نواخته شدند، نبودند تکلیف مردم بی پناه چه بود...
@Emam_kh
بسم الله
هو مدبر الامور...
همراهان گرامی؛ کاربران عزیز ایتا
در سالهایی که توفیق خدمت به شما نصیبمان شده است، در کنار هم مسیر پر فراز و نشیبی را پیمودهایم. بدون شک طی این طریق جز با لطف پروردگار و محبت و دعای کاربران عزیز ممکن نبوده و نیست.
با نگاه به تجربه سایر شرکتها و مجموعهها، دریافتهایم که پیشرفت کار و استمرار آن در گرو استفاده از فرصتها و حمایتها، در ضمن تاکید بر حفظ استقلال و هویت خصوصی مجموعه است.
بیتردید نیل به هدف غایی ما که ارائه پیامرسان تراز جهان اسلام است، نیازمند همافزایی با سایر شرکتها و گروههای فعال، کارامد، باتجربه و چابک است که گامهای ابتدایی در این مسیر را نیز برداشتهایم.
یکی از دشواریهای مسیر توسعه، گسیل یکباره کاربران جدید، خارج از الگوی رشد می باشد که موجب اختلال در خدمترسانی میگردد.
لذا در این ایام که میانگین ترافیک اینترنت کشور بیش از دو برابر و میزان استفاده از پیامرسان ایتا رشد ناگهانی چند برابری داشته، به ناچار و علیرغم میل باطنی بصورت موقت و محدود پذیرش کاربران جدید را متوقف میکنیم و
در این تصمیم، بیش از همه شرمنده دانش آموزان و والدینی هستیم که ایتا را برای فعالیت برگزیدهاند.
امیدواریم با افزایش منابع سختافزاری در کوتاهترین زمان ممکن شاهد رفع این محدودیت باشیم. همچون همیشه نیازمند دعای خیر شما همراهان بزرگوار هستیم.
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم، بر آنیم هنوز...
وَ لَقَد نَعلَمُ أَنَّکَ یَضیقُ صَدرُکَ بِمَا یَقُولُون / فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ وَ کُن مِنَ السَّاجِدِین / وَاعبُد رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الیَقِین
کوچکترین عضو ایتا
محسن غفاری (سازنده ایتا)
🔻مبتلایان به میگرن ویتامین D مصرف کنند
🌕سارا اکبرزاده روان درمانگر با تاکید بر نقش ویتامین D در کنترل و کاهش علائم بیماری میگرن، گفت: مبتلایان به میگرن حتی در صورت نداشتن کمبود ویتامین D، مصرف حداقل یک بار در ماه این ویتامین را در برنامه غذایی خود قرار دهند.
@Emam_kh
سوال شد که چرا ایتا از ظهر قطع بود؟!
✅ پاسخ
به دلیل مراجعه بسیار بالا و افزایش بیش از حد ترافیک، یکی از سرورها از مدار خارج شد و همین امر باعث شد که دوستان ایتا برای ارتقاء و تغییر برخی موارد فنی از حوادث پیش رو و مشابه جلوگیری کند.
لذا تصميم گرفته شد که برای ساعاتی ارتباط کاملا قطع شده تا بروزرسانی و بازگشت به مدار انجام شود.
متاسفانه علیرغم استقبال مردم از پیام رسان ایرانی ایتا اما هیچکدام از نهادهای حاکمیتی و دولتی کمترین حمایتی ازین پیامرسان ندارند ،لذا بخاطر کمبود سخت افزار در روند فعالیت ایتا اختلال ایجاد میشود....
✨خـدایـا
صفحهای دیگر از عمـرمان ورق خورد
روز را در پناهـت بہ شـب رساندیم
شـب هنگام در آرامـش خیـال
بہ رؤیـاهایت بنگـر
گویی ڪه آنها را در دستانت داری
بہ خالقی ڪه بہ تـو
ذهنی قدرتمنـد عـطا کرده
ایمـان داشتـه بـاش
و بہ فردایی روشـن امیـدوار باش
✨پـروردگارا
شـب را بر همـه عزیزانمـان
سرشـار از آرامـش بفـــرما
و در پنـاهت حافظشان بـاش
🌙شبتـون بخیـر در پنـاه خـدا🌟
@Emam_kh
﷽
🌹پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله⇩
🌺 محبـوبترين بنـدگان خـدا
نـزد خـداوند ڪسى است ڪه
بہ حـال بنـدگانش سـودمنـدتر
و در اداے حـق خـدا ڪوشاتر باشد
همانان ڪه خـوبى وانـجام ڪارهاى نیڪ محبـوبشان است.
📗تحـف العقـول، صفحه ۴۹
#کرونا_را_باهم_شڪست_میدهیم
🌸سلام
🌸صبـح را بـا نـام خـدایی
💗ڪه محتـاج یـاری
🌸و رحمـت او
💗توجه و عشـق او
🌸گذشـت و عفـو او هستیم
💗آغـاز میکنیم
🌸رحمـت خـدا شامـل حالتـون
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
@Emam_kh
روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد ؛ دلم میخواهد یکی از بندگان خوبت را ببینم. خطاب آمد در صحرا برو ؛آنجا مردی هست که در حال کشاورزی کردن است. او از خوبان درگاه ماست. حضرت آمد و دید مردی در حال بیل زدن و کار کردن است. حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست ... از جبرییل پرسید. جبرییل عرض کرد الان خداوند بلایی بر او نازل میکند ببین او چه میکند...
بلایی نازل شدکه آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد
فورا نشست ؛ بیلش را هم جلوی رویش قرار داد.
گفت : مولای من تا تو مرا کور میپسندی ؛
من کوری را بیش از بینایی دوست دارم.
اشک در دیدگاه حضرت حلقه زد ؛
رو کرد به آن مرد و فرمود : ای مرد من پیغمبر خدا هستم و مستجاب الدعوه ؛ میخواهی دعا کنم تا خداوند چشمانت را دوباره بینا کند ؟
مرد پاسخ داد : نه . حضرت فرمود چرا؟
گفت : آنچه پروردگارم برای من اختیار کرده
بیشتر دوست دارم تا آنچه را
که خود برای خود میخواهم...
خدایا راضیم به رضایت و
تفسیر بندگی و عشق جز این نیست
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بار دیگر شرارت وهابیت پنهان در ایران علیه مدارس دینی شیعه
⏪مولوی عبدالحمید یا سخنگوی عربستانِ سعودی در ایران!
مولوی عبدالحمید (۲۳ اسفند۹۸):
▪︎طلاب چینیِ جامعه المصطفی عامل شیوع کرونا در ایران است.
▪︎فعالیت جامعه المصطفی برخلاف وحدت است.
▪︎ویروس کرونا ثابت کرد که شفادهنده فقط خداست!
پی نوشت: چندهزار طلبهی خارجی در حوزه تحت نظر مولوی عبدالحمید در حال تحصیل هستند، آیا اینهه عامل تفرقه نیستند؟!
▪︎آن روی سکهی شیعیان انگلیسی که ضریح را لیس میزنند، جریانِ مولوی عبدالحمید است که کرونا را به جامعه المصطفی ربط میدهد و میگوید کل مردم ایران باید بابت کرونا توبه کنند، چون به صحابه پیامبر احترام نگذاشتند.
جریان افراطی در شیعه و اهل سنت، دو لبهی یک قیچی هستند و عموما اتاق فکر مشترک در خارج از مرزها دارند.
اما نکته مهم ماجرا زمانی انسان را به تامل بیشتر سوق میدهد که میبینیم در چندسال گذشته جریان فاسد و خائن و ضد دین اصلاحات از یک سو و شبکه امنیتی منحرف منافقین نام آشنا از سوی دیگر تلاشهای فراوانی برای تخریب وجهه مدرسه جامعه المصطفی به بهانه های مختلف داشته اند....
@Emam_kh
‼️غسل های مستحب در ماه های مبارک رجب، شعبان و رمضان
🔷#غسل_های_مستحب ماه رجب:
غسل در اول و وسط و آخر و بيست و هفتم (روز مبعث) ماه رجب مستحب می باشد.
🔷غسل مستحب ماه شعبان:
غسل شب #نيمه_ماه_شعبان مستحب ميباشد.
🔷#غسل_های_مستحب_ماه_رمضان:
✅ انجام غسل در شبهای فرد #ماه_رمضان، - شب اول و سوم و پنجم و به همين منوال- به ویژه نیمه ماه و شبهای ۱۷، ۱۹، ۲۱، ۲۳، ۲۵، ۲۷ و ۲۹؛ همچنین تمامی شبهای دهه آخر مستحب است.
🔺وقت غسل شبهاى ماه رمضان تمام شب است و بهتر آن است كه اول شب نزديك غروب باشد ، مگر ده شب آخر ماه رمضان که بهتر است بین نماز مغرب و عشا انجام شود.
🔷در خصوص شب 23 ماه رمضان، افزون بر غسل اول شب، غسل دیگری در آخر شب (نزدیک اذان صبح) مستحب است.
#اعمال_مستحبی #غسل_های_مستحبی
@Emam_kh
🔴 بوروکراسی و بی تدبیری؛ مانع توزیع ماسک ها و وسایل احتکار شده!
🔻برای توزیع ماسک های احتکار شده، باید تصمیم جنگی گرفته شود
🔹احتمالاً برای شما هم این سؤال مطرح است که اجناس و کالاهایی که احتکار شده اند و مقامات مسئول مدام از کشف انبارهای آن ها خبر می دهند، چگونه وارد بازار می شوند که مردم نمی بینند؟ چرا با ورود این اجناس و کالاهای احتکار شده، بازار تکانی نمی خورد؟ قیمت ها پائین نمی آید؟
🔸بطور مثال؛ خبر کشف 36 هزار کولر دوتیکه و پنجره ای در انبار بزرگی در اهواز برای اصحاب رسانه و مردم خبر خوشحال کننده ای بود آن هم در شرایطی که قیمت کولر در گرمای 60 درجه اهواز دو برابر شده بود؛ اما چه اتفاقی افتاد؟ چرا نتیجه برای مردم خوشحال کننده نبود؟ چرا آخر کار مشخص نشد که آن کولرها به چه کسانی و یا ارگان ها و مجموعه هایی داده شده؟
🔸یا مثال دوم؛ اخبار کشف انبارهای بزرگ با ده ها میلیون ماسک و دستکش و مواد ضدعفونی کننده و غیره، طی چند هفته اخیر بارها از صداوسیما و سایر رسانه ها توسط مراجع مسئول منتشر شده است. اما مردم را خوشحال نکرد و نتیجه مطلوبی هم در بازارها و داروخانه ها و منازل مردم و مراکز درمانی نداشته است!
در حال حاضر مردم در منازل و کف خیابان ها به ماسک و دستکش و ... نیاز دارند و اخبار کشف انبار میلیون ها ماسک فقط اعصاب و روان آنها را بهم می ریزد! اما به راستی چرا؟
🔹سیر بوروکراسیِ عمده کالاهای قاچاق و احتکار شده بدین گونه است که در مرحله اول باید اداره صنعت، معدن و تجارت(وزارت صمت) برای انبار کالاهای قاچاق و احتکار شده تشکیل پرونده داده و پرونده را به اداره تعزیرات حکومتی ارجاع دهد.
🔹البته تعزیرات می تواند نسبت به گزارش هر کدام از دستگاه های ذیل اقدام نماید: گزارش سازمانهای بازرگانی، اتحادیه و واحدهای بازرسی و نظارت مجامع امور صنفی، انجمنهای حمایت از حقوق مصرفکنندگان، سازمان بازرسی کل کشور و سایر مراجع قضایی و دولتی و انتظامی و شکایت اشخاص حقیقی یا حقوقی.
🔹خیلی خلاصه بگویم؛ روند بررسی گزارش ها و پرونده های احتکار یا گرانفروشی و...، اعم از اخذ گزارش کارشناسی از سازمان های بازرگانی، صدور رأی بدوی، واخواهی، تجدیدنظر خواهی و تجدیدنظر در شعبات عالی مجموعاً چندین ماه طول می کشد تا بخواهد حکمی اجرا شود و کالای احتکار شده در بازار توزیع شود!
🔹به نظر شما بعد از این چندماه چه اتفاقی می افتد؟! بازار تنظیم خواهد شد؟ آن کالای احتکار شده با قیمت روز اول به دست مردم می رسد؟ سهم دخالت ها، فشارها و نفوذ مافیا، سرمایه داران، اصناف، مسئولین صمت و بازرگانی و ... در روند پرونده ها چقدر است؟!
🔹به دلیل اینکه این روند و پروسه پرونده ها، زمان بر است و چند ماه طول می کشد و قوانین تعزیرات مربوط به سال 67 است و بعد از 30 سال جوابگو مسائل جدید نیست و همچنین رسیدگی به این پرونده ها ذیل وزارت دادگستری است و دولتمردان و مسئولین صمت و اصناف براحتی می توانند در روند رسیدگی ها دخالت نمایند، بهتر است مسئله کشف کالاهای احتکار شده و قاچاق به یکی از اولویت های اصلی مجلس جدید تبدیل شود.
🔹مجلس آتی باید برای این پروسه طولانی و بوروکراسی ناامید کننده فکری اساسی کند. بروز کردن قوانین تعزیرات، حذف و اضافه مواد و تبصره ها، طرح یک ایده نو، شفافیت این روند، گردش آزاد اطلاعات پرونده ها، تغییر و تحول شبکه توزیع کالا، شفافیت شبکه توزیع و ... جزو مسائلی است که مجلس یازدهم باید بطور اساسی آنها را حل نماید.
🔻اما تا تشکیل مجلس آتی چه باید کرد؟ به نظر می رسد شورای عالی هماهنگی اقتصاد یا همان شورای هماهنگی سران سه قوه، می بایست یک #تصمیم_جنگی برای این شرایط جنگی اتخاذ کنند.
🔹بطور مثال اکنون که با بحران #کرونا روبرو هستیم انتظار می رود مقادیر بزرگ ماسک و دستکش و سایر اقلام احتکاری کشف شده به صورت فوری و رایگان و با ساز و کاری شفاف از طریق شبکه های توزیع مردمی و دولتی(نه انحصاری!) بین مردم و مراکز درمانی توزیع شوند. تشکیل پرونده و بررسی و صدور رأی و ... برای شرایط عادی است، در شرایط جنگ هیبریدی هیچ مدیر عاقلی تصمیمات عادی نمی گیرد! شرایط جنگی، تصمیم جهادی، انقلابی و فوری می خواهد!
✅ داود_مدرسی_یان:
@Emam_kh
🔴 تیتر های جالب روزنامه وطن امروز از عملکرد متفاوت دو روحانی در دو روز پشت سر هم
🔹 کدام روحانی واقعی است؟!
✅ ایستاده در قم
⛔️ نشسته در کاخ
#کرونا_را_شکست_میدهیم
@Emam_kh
👐رفع_خشکی_دست
✋برای برگشت رطوبت به دستها که اینروزها با ضدعفونیهای مکرر و استفاده از شوینده هایی مثل #وایتکس ایجاد شده و دستها دچار خشکی مفرط شده است کافی است کار زیر را انجام دهید
✋ تکهای #دنبه به میزان یک عدد خرما را برداشته و کف دست گذاشته و روی حرارت کم گاز و یا زیر آب گرم روی دست و کف دستها مالش دهید.
اینکار باعث میشود که چربی عالی دنبه داخل پوست دست شما نفوذ کند و رطوبت و چربی خوبی به دست شما بدهد
@Emam_kh
🔴ده پیشنهاد برای روزهای سخت خانه نشینی
🔺خانه نشینی کرونایی خیلی از ما را به تنگ آورده؛ مخصوصا آن هایی که روزمرگی هایشان غالباً با فعالیت های خارج از خانه تنظیم می شد. زندگی هایمان بر اساس یک کلیشه ی مشخص بود که به هم خوردن آن بدجوری آزارمان می دهد. هیچ وقت فکرش را نمی کردیم روزی برسد که از معمول ترین علایق و مشغولیت هایمان محروم شویم. تفریح و گردش و سفر، خرید، کتابخانه، مسجد و هیأت، زیارت، دید و بازدید عید، رفتن به کتابخانه و رستوران و کافی شاپ، قرارهای دوستانه...
🔹این روزها کار والدین از همه سخت تر است. چون هم باید به خانه نشینی خو بگیرند؛ هم تمام کاری را که معلم ها در مدارس انجام می دادند، عهده دار شوند، هم زمینه مصرف شدن انرژی فراوان بچه ها را که معمولاً بیشتر آن در مدرسه مصرف می شد، فراهم کنند.
🔹پس با این حساب جماعت مجرد یا بدون بچه باید کلی شاکر باشند که حداقل خانه نشینی شان فاقد این مسئولیت سنگین است.
🔹بیایید جور دیگری نگاه کنیم. این موقعیت خسته کننده شاید بتواند بهتر از این بگذرد. نباید اجازه بدهیم سختی شرایط ما را غمگین و افسرده کند.
✅اول: غر نزنید. غر زدن هم خودتان را ضعیف می کند هم اطرافیان را بی طاقت. کمی تلقین به شما کمک می کند. امتحان کنید.
✅دوم: پیگیری ساعتی اخبار کرونا را کنار بگذارید. باور کنید به اطلاعاتی بیشتر از آنچه تاکنون از کرونا شنیده اید، نیاز ندارید. مسوولان موظفند مرتب اخبار و آمار را اعلام کنند. آیا ما هم مجبوریم از ریز وقایع مطلع باشیم؟ در صورت نیاز به دانستن اطلاعاتی نظیر مقررات منع رفت و آمد دسترسی آنی به اطلاعات راحت است. رعایت «رژیم مصرف رسانه ای» روان شما را از فشار اطلاعات راست و دروغ در امان می دارد.
✅سوم: به سراغ سرگرمی هایی که تابحال تجربه نکرده اید، بروید. کاشت سبزیجات در باغچه های کوچک پلاستیکی قابل حمل یا شیرینی پزی بسیار جالب است.
✅چهارم: کارهای عقب افتاده را لیست کنید. کتاب هایی که همیشه دوست داشته اید بخوانید، مستندهایی که هیچ وقت نوبت تماشایشان نمی رسید، فیلم هایی که همیشه یادتان می رفت... صد گیگ نت رایگان جناب وزیر هم باید مصرف شود دیگر.
✅پنجم: برقرار کردن ارتباط مجازی با دوستان و اقوامی که مدت هاست به علت مشغله از آنان بی خبر هستید.
✅ششم: ختم قرآن. خیلی از ما متاسفانه به علت مشغله روزانه از تلاوت روزانه قرآن خود را محروم می کنیم. چه فرصتی ازین بهتر که این عادت پسندیده را در خود تقویت کنیم. سعی کنیم تلاوت همراه با ترجمه یا تفسیر را تجربه کنیم.
✅هفتم: نوشتن خاطرات مهم یا جالب گذشته. خاطره نویسی از تکنیک های جذاب تقویت نویسندگی ست که از عهده همه افراد بر می آید و حتی می تواند شروعی برای ورود به وادی نویسندگی باشد. امتحان کنید. شاید خانه نشینی کرونایی از شما یک نویسنده ی حرفه ای ساخت.
هشتم: مطالعه سرگذشت بزرگان برای همه ما مفید است. مخصوصا جوان ترها. ما گاهی چنان گرفتار خودمحوری و خود عقل کل پنداری (اصطلاح ابداعی) می شویم که بارها در مقاطع گوناگون زندگی با سر زمین می خوریم. به تجربه می گویم مطالعه سرگذشت بزرگان(علما، دانشمندان، شعرا...) این روحیه را به اعتدال نزدیک می کند.
✅نهم: ورزش از برنامه هایی است که همیشه قرار است از شنبه شروع کنیم. امروز همان شنبه است.یک عالمه ورزش های خانگی وجود دارد که می توانید فیلم هایش را دانلود کنید. اینترنت هم که رایگان😉
✅دهم: از اعمال ماه مبارک رجب و شعبان غافل نشویم. شاید خداوند این روزها وقت ما را خالی کرده فقط و فقط برای خودش و خودمان. این روزها و شب های عزیز در آغوش خدا حال و ساعات ناب تری را تجربه کنیم.
📝 رها_عبداللهی
@Emam_kh
❓چرا بالاترین میزان مرگ و میر ناشی از کرونا ویروس متعلق به کشور "ایتالیا" است؟
محققان دلیل این مطلب را رِنج سنی ایتالیایی ها می دانند.کشور ایتالیا یکی از پیرترین کشورهای دنیاست
🔻متوسط سن ایتالیایی ها ۴۷/۳ است که از این لحاظ کشوری پیر محسوب می شود.
#کرونا_را_شکست_می_دهیم
#جنگ_بیولوژیک
#جهاد_فرزندآوری
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 استاد پناهیان
🔺 منتظر مقدمات نباشید،
بخدا در آستانهی ظهوریم.
🌸 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج
#مدافع_عشق
#قسمت۴۱
یک نان تست برمی دارم. تند تند رویش خامه می ریزم و بعد مربای آلبالو را به آن اضافه
می کنم. از آشپزخانه بیرون می آیم و با قدم های بلند سمت اتاق خواب می دوم. روبه روی آینه ی دراور ایستاده ای و دکمه های پیراهن سفید رنگت را می بندی. عصایت زیر بغلت چفت شده تا بتوانی صاف بایستی. پشت سرم محمدرضا چهار دست و پا وارد اتاق می شود. کنارت می ایستم و نان را سمت دهانت می آورم.
– بخور بخور!
لبخند می زنی و یک گاز بزرگ از صبحانه سر سری ات می زنی.
– هووووم! مربا!
محمدرضا خودش را به پایت می رساند و به شلوارت چنگ می زند. تلاش می کند تا بایستد. زور می زند و این باعث قرمز شدن پوست سفید و لطیفش می شود. کمی بلند می شود و چند ثانیه نگذشته با پشت روی زمین می افتد. هر دو می خندیم. حرصش می گیرد. جیغ می کشد و یک دفعه می زند زیر گریه. بستن دکمه ها را رها می کنی. خم می شوی و او را از روی زمین بر می داری. نگاهتان در هم گره می خورد. چشم های پسرمان با تو مو نمی زند.
محمدرضا هدیه همان رفیقی است که روبه روی پنجره فولادش، شفای بیماری ات را تقدیم زندگی مان کرد. لبخند می زنم و نون تست را دوباره سمت دهانت می گیرم. صورتت را سمتم بر می گردانی تا باقیمانده صبحانه ات را بخوری که کوچولوی حسودمان ریشت را چنگ می زند و صورتت را سمت خودش بر می گرداند. اخم غلیظ و بانمکی می کند و دهانش را باز می کند تا گازت بگیرد. می خندی و عقب نگهش می داری.
– موش شدیا!
با پشت دست لپ های آویزان محمدرضا را لمس می کنم.
– خب بچه ذوق زده شده داره دندوناش در میاد.
– نخیرم موش شده!
سرت را پایین می آوری و روی شکم پسرمان می گذاری و قلقلکش می دهی.
– هام هام هام هااااام… بخورم تو رو!
محمدرضا ریسه می رود و در آغوشت دست و پا می زند. لثه های صورتی رنگش شکاف خورده و سر دو تا دندان تیز از لثه های فک پایینش بیرون زده. آن قدر شیرین و خواستنی است که گاهی می ترسم نکند او را بیشتر از من دوست داشته باشی. روی دو دستت او را بالا می بری و می چرخی، اما نه خیلی تند. در هر دور، لنگ می زنی. جیغ می زند و قهقهه اش دلم را آب می کند. حس می کنم حواست به زمان نیست. صدایت می زنم.
– علی! دیرت نشه!؟
رو به رویم می ایستی و محمدرضا را روی شانه ات می گذاری. او هم موهایت را از خدا خواسته می گیرد و با هیجان، خودش را بالا و پایین می کند.
لقمه ات را در دهانت می گذارم و بقیه دکمه پیراهنت را می بندم. یقه ات را صاف می کنم و دستی به ریشت می کشم. تمام حرکاتم را زیر نظر داری و من چقدر لذت می برم که شمارش نفس هایم بازرسی می شود در چشم هایت.
تمام که می شود عبایت را از روی رخت آویز برمی دارم و پشتت می ایستم. محمدرضا را روی تختمان می گذاری و او هم طبق معمول غرغر می کند. صدای کودکانه اش را دوست دارم. زمانی که با حروف نامفهوم و واج های کشیده سعی می کند تمام احساس نارضایتی اش را به ما منتقل کند.
عبا را تنت می کنم و از پشت، سرم را روی شانه ات می گذارم… “آرامش”
شانه هایت می لرزد. می فهمم که داری می خندی. همان طور که عبایت را روی شانه ات می اندازم، می پرسم: چرا می خندی؟
– چون توی این تنگی وقت که دیرم شده، شما از پشت می چسبی بهم! بچه ات هم از جلو با اخم بغل می خواد.
روی پیشانی می زنم و می گویم: آخ وقت!
سریع عبا را مرتب می کنم. عمامه مشکی رنگت را بر می دارم و مقابلت می آیم. لب به دندان می گیرم و زیر چشمی نگاهت می کنم.
– خب این قدر سید ما خوبه که همه دلشون تند تند عشق بازی می خواد.
سرت را کمی خم می کنی تا راحت تر عمامه را روی سرت بگذارم.
– چقدر بهت میاد!
ذوق می کنم و دورت می چرخم. سر تا پایت را برانداز می کنم. تو هم عصا به دست سعی می کنی بچرخی. دست هایم را بهم می زنم.
– واااااای سید جان عالی شدی!
لبخند دلنشینی می زنی و رو به محمدرضا می پرسی: تو چی می گی بابا؟ بهم میاد یا نه؟ خوشگله؟….
او هم با چشم های گرد و مژه های بلندش خیره خیره نگاهت می کند. طفلی فسقلی مان اصلاً متوجه سؤالت نیست!
کیفت را دستت می دهم و محمدرضا را در آغوش می گیرم. همان طور که از اتاق بیرون می روی نگاهت به کمد لباسمان می افتد، غم به نگاهت می دود. دیگر چرا؟…
چیزی نمی پرسم. پشت سرت خیره به پای چپت که نمی توانی کامل روی زمین بگذاری، حرکت می کنم.
سه سال پیش پای آسیب دیده ات را شکافتند و آتل بستند. میله ی آهنی بزرگی که به برکت وجودش نمی توانی درست راه بروی. سه سال عصای بلندی رفیق شبانه روزی ات شده!
دیگر نتوانستی به جنگ بروی و مدافع حرم بشوی. زیاد نذر کردی… نذر کرده بودی که بتوانی مدافع بشوی!…امام رئوف هم طور دیگر جواب نذرت را داد. مشغول حوزه شدی و بالاخره لباس استادی تنت کردند. سرنوشتت را خدا از اول جور دیگر نوشته بود.