الإمامُ الصّادقُ عليه السلام
نَحنُ و شيعَتُنا حِزبُ اللّه ِ، و حِزبُ اللّه ِ هُمُ الغالِبونَ .;
امام صادق عليه السلام
ما و شيعيانمان حزب خداييم و حزب خدا پيروز است .;
. التوحيد : 166/3 .
سلااااااام
هر وقت که دستت
از همه جا کوتاه شد بگو
《و أُفَـوِّضُ أَمْـرِی إِلَى اللهِ
إِنَّ اللهَ بَصِیـــرٌ بِالْعِبَـــادِ》
کارم را به خدا میسپارم
خداوند بینای به بندگان است
خـ♡ـدایا
این روزها گره کور زندگیمان
فقط به دستهای پر معجزه
خودت باز میشه
تو رو به بزرگیت قسم
آرامش و نعمت سلامتی را
به مردم کشورم هدیه کن
و آنها را در آغوش اَمنت قرار بده
🍃آمیـنیـاربالـعـالـمیـن🍃
روزتون نورانی🌸🍃
@Emam_kh
#حکیمانه
💠بزرگی گفت : وابسته به خـدا شويد
✨پرسيدم : چه جوری ؟
💠گفت : چه جوری وابسته به يه نفر ميشے ؟
✨گفتم : وقتے زياد باهاش حرف میزنم
💠زياد ميرم و ميام .
✨گفت : آفرين زياد با خــدا حرف بزنـــ
💠زياد با خــدا رفٺ و آمد ڪنـــ ...!
🌸🍃⇜وقتے دلٺ با خـداسٺ،
بگذار هر ڪس ميخواهد دلٺ را بشڪند...
🌸🍃⇜وقتے توڪلت با خـداست،
بگذار هر چقدر ميخواهند با تو بے انصافے ڪنند...
🌸🍃⇜وقتے اميدٺ با خـداسٺ،
بگذار هر چقدر ميخواهند نا اميدت ڪنند...
🌸🍃⇜وقتے يارٺ خـداسٺ،
بگذار هر چقدر ميخواهند نارفيق شوند...
هميشه با خـدا بـمان.
🕊﴿چترِ پروردگار، بزرگترين چترِ دنياستــ...﴾🕊
❣فقط به امید خودٺ خــداجونـــ...
❣نه به امید بنده های بے خودتـــ ...
🍃🌸🌺🌸🍃
#طنز_جبهه
🌸تنبیه تفحصی
وقتی شهید پیدا نمی شد یه رسم خاص داشتیم. یکی از بچه ها رو می گرفتیم و بزور می خوابوندیم تا با بیل مکانیکی رویش خاک بریزن و اونم التماس😭 کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم ...
اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد، کلافه شده بودیم، دویدیم و عباس صابری رو گرفتیم. خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد، تا ناخن های بیل رو به زمین زد که روی عباس خاک بریزه ، استخوانی پیدا شد. دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ...
بچه ها در حالیکه از شادی می خندیدند ، به عباس گفتند: بیچاره شهید! تا دید می خوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد و گفت: دیگه فکه جای من نیست، برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم. چون تو می خواستی کنارش خاک بشی خودش رو نشون داده ها!!!
و کلی خندیدیم ..😂😂
@Emam_kh
💠 بزرگترین وظیفهی منتظران #امام_زمان(عج) این است که از لحاظ معنوی و اخلاقی و عملی و پیوندهای دینی و اعتقادی و عاطفی با مؤمنین و همچنین برای پنجه درافکندن با زورگویان، خود را آماده کنند.
۱۳۸۱/۷/۳۰
@Emam_kh
مزار سردار دلها حاج قاسم سلیمانی
دعا گوی همگی شما عزیزان هستم
@Emam_kh
⛔چنگیزخان وقتی بر بخارا هجوم آورد، نتوانست آن را تسخیر کند، برای اهل آن، نامه نوشت که هرکس با ما بیاید، در امان است!
▪️اهل بخارا دو گروه شدند، یک گروه به چنگیزخان تن ندادند و مقاومت کردند و گروه دیگر با او یکجا شدند.
▪️چنگیزخان برای آنانی که به او تن دادند، نوشت: با همشهریان مخالف بجنگید، هر چه غنیمت بهدست آوردید، از شما باشد و نیز حاکمیت شهر را به شما میدهیم!
▪️ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعلهور شد...
و در نهایت، گروه مزدور پیروز شد
🚨اما شکست بزرگ اینجا بود که چنگیز دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند!
▪️چنگیز گفتهی مشهورش را گفت:
اگر اینان وفا میداشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادرانشان خیانت نمیکردند!
✏عاقبت خودفروشان هم چنین هست.
📚: الكامل في التاريخ
▪️در روزگارما منافقین و سلطنت طلبان و رقاصهها و بهائیان و وهابیان و خودتحقیران غربزده در جبهه تسلیم و همنوایی با دشمن هستند...
▪️نیروهای انقلابی و ولایی و دلسوزان نظام و عقلا در جبهه مبارزه با دشمن و کفر.
تاریخ تکرار میشود.
برادرم!
ببین در کدام جبهه هستی...!
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش استاد پناهیان به تحریف آیات قرآن توسط روحانی برای فرستادن پیام ضعف به دشمن
یک نفر اساتید تفسیر قرآن حوزه را بیدار کند...
@Emam_kh
‼️شستن ظاهر بدن در غسل
🔷س 5321: آیا در #غسل، #شستن_ظاهر_بدن کفایت می کند؟ آیا قرار دادن گوشگیر در گوش ـ هنگام غسل ـ برای جلوگیری از نفوذ آب به گوش جایز است؟
✅ج: در غسل شستن داخل چشم و بينى و گوش و غير اينها واجب نيست؛ بنابر این اگر بدنه گوشگیر کاملا داخل گوش قرار می گیرد و قسمت پیدا و آشکار گوش را نمی پوشاند، اشکال ندارد.
@Emam_kh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیات21و22سوره آل عمران
🌷 إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بآیَِاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ الْنَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ الْنَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ(21) أولئك الذين حبطت أعمالهم فى الدّنيا و الأخرة و ما لهم من ناصرين (22)
🍀 ترجمه: براستى كسانى كه به آیات خداوند كفر مىورزند و پیامبران را به ناحق مىكشند وكسانى از مردم را كه فرمان به عدالت مىدهند مىكشند، پس آنان را به عذابى دردناک بشارت ده. (21) آنان کسانی هستند که اعمالشان در دنیا و آخرت تباه شده و هیچ یاورانی برای آنها نیست. (22)
🌷 #یکفرون: کفر می ورزند
🌷 #یقتلون: می کشند
🌷 #النبیین: پیامبران
🌷 #یأمرون: فرمان می دهند
🌷 #القسط: عدالت
🌷 #فبشرهم: پس آنان را بشارت ده
🌷 #أليم: دردناک
🌷 #حبطت: نابود شد
🌷 #ناصرین: یاوران
🔵 انسان وقتی از #خداوند فاصله گرفت و رنگ الهی را از دست داد به آیات خداوند کفر می ورزد و سقوط می کند و به هر کاری ممکن است دست خود را آلوده کند و حتی ممکن است دست به قتل انبیا و اولیای خدا بزند. آنچه برای خدا مهم است حق است آنها به غیر حق پیامبران را می کشند و کسانی که در جامعه به برپایی #عدالت فرمان می دهند را هم می کشند. خداوند به پیامبر اسلام می فرماید: آنها را به عذابی دردناک بشارت ده.
🔵 در تفسیر مجمع البیان مىخوانیم: بنىاسرائیل در اول روز آن هم در یک ساعت، چهل و سه نفر از پیامبران الهى و یكصد و دوازده نفر از آمران به معروف را به درجه ى شهادت رساندند. البتّه ناگفته پیداست كه در زمان #پیامبر_اسلام صلى الله علیه وآله گروهى كه انبیا را شهید كنند نبودند، ولى چون زندهها به كار نیاكان خود راضى بودند، خداوند در این آیه، كسانى را كه به خاطر رضایت قلبى، شریک جرم نیاكان هستند، با خطاب «بشّرهم» مورد انتقاد قرار داده است.
🔵 گاهی وقت ها #انسان با یک خطا تمام اعمالش را از بین می برد. و آن چیزی که در دنیا و آخرت به انسان کمک می کند اعمال خوب آدمی می باشد وقتی همه اعمال خوب از بین برود دیگر یاری ندارد.
🔹 پيام های آیه21و22سوره بقره
✅ از اعتقادات انحرافى و كفرآمیز، اعمال خطرناكى همانند #قتل و كشتار انبیا سر مى زند. «یكفرون بآیات اللّه ویقتلون النبیین...»
✅ در شرایطى، اظهار #حقّ لازم است؛ اگرچه به قیمت شهادت انبیا و اولیا باشد.
✅ #دشمنان براى حق پوشى، دست به كشتن پیامبران مى زنند. «یقتلون النبیّین»
✅ گاهى طاغوت ها براى كشتن اولیای #خدا با تبلیغات و شایعات و توجیهات، كار خود را حقّ جلوه مى دهند. «بغیر حقّ»
✅ گاهی یک #انحراف تمام اعمال شخص را تباه می کند.
✅ برای گناهانی همانند قتل انبیا ، #شفاعتی در کار نیست.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🔴سردار اسماعیل قاآنی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در مراسم یادواره شهدای عملیاتهای خیبر و بدر که در مجتمع آیه های مشهد برگزار شد، گفت: دشمن اگر دشمنی نکند دشمن نیست و آمریکا با ترور سردار عزیز اسلام حاج قاسم سلیمانی جنایتکار بودن خودش را به جهانیان اثبات کرد و ما استخوانهای آمریکا را درهم خواهیم شکست.
او افزود: مکتب امام خمینی (ره) بهترین دانشگاه برای تربیت بود و هست و شهدا و رزمندگان دفاع مقدس دیروز و مدیران جهادی امروز، دانشجویان همین دانشگاه بودند.
فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ادامه داد: در این مکتب شهدا در عمل، میدان دار بودند و زیر مجموعه خود را با عمل خود تربیت میکردند و رزمندگان دیروز دفاع مقدس، مدیران جهادی امروز هستند و همه شاهدیم که از زمانی که آقای قالیباف ریاست مجلس را به عهده گرفته است حقیقتا تحول بزرگی را در مجلس میتوان مشاهده کرد و این مسیر تحول و استفاده از مدیران جهادی باید ادامه پیدا کند.
@Emam_kh
🥀 غـروبجمعـهرادریابید
✍از فاطمه زهرا(سلام الله) نقل شده است:از رسول خدا شنیدم که میفرمود:
به راستی، در جمعه ساعتی است که اگر مرد [و زن] مسلمان در آن ساعت از خدای عزیز و جلیل خیری درخواست کند، به او داده میشود".لذا عرض کردم:
ای رسول خدا! آن کدام ساعت است؟ فرمود: "اذا تُدلی نصفَ عین الشمس للغروب؛ وقتی نصف قرص خورشید غـروب کرد".
✅زید در ادامه میگوید:
حضرت فاطمه(سلام الله) همیشه [جمعهها] به غلامش میفرمود: بر بلندی برآی و هرگاه دیدی نصف قرص خورشید به غروب نزدیک شده است، به من اعلام کن تا دعـا کنم".
📚وسائل الشیعه، ج۵، ص۶۹
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 59
آغوشش تنگ شد و شانه اش لرزید... به هق هق افتادم... حرفم این قدر درد داشت که مردی به سختی فرهاد را بشکند!
- دارم داغون میشم فرهاد، تو رو خدا بگو من کی ام؟!
آنقدر آغوشش را تنگم کرد که حس کردم قصد حل کردنم در وجودش را دارد!
-تو شیرینی... شیرین من... نفس من... عمر من... دنبال چی میگردی عسل؟ به من نگاه کن، برات همه چی میشم! گذشته، حال، آینده... با خودت بد نکن عسل، مامان تو منصوره ای بود که جونش رو برات می داد! بابای تو علی ای بود که به عشق وجود تو، این همه سال بدون منصوره دوام آورد! دنبال کی می گردی؟ ها؟
شانه هایم را گرفت و از خودش جدا کرد. از گریه ی زیاد سکسکه ام گرفته بود و برای بالا آمدن نفسم لب های داغ و تب دارم را باز کرده و از پشت پرده ی اشک هایم به صورت زیبا و مردانه اش که از درد و غم به کبودی میزد، خیره شدم. صورتش خیس و برق چشم هایش از اشک بود.
-منو نگاه کن عسل؟ من کیو دارم ها؟ تو برام همه کسی، تو اینجوری کنی من میمیرم! فکر می کنی درد من کمتر از توئه؟! اندازه ی تموم آدم هایی که حسرت نداشتنشون رو می خوری من دوستت دارم انقدر که یه وقتا از حجمش قلبم درد میگیره، همیشه پسم زدی ولی پس نکشیدم، بدون تو دیوونه میشم عسل، به کی فکر می کنی؟ به کسایی که نیستن و هیچ وقت هم نبودن؟! باورم کن عسل، بزار دنیا رو به پات بریزم. دنبال درد نگرد، بزارم مرهمت باشم.
بار دیگر به هق هق افتادم. مسکنی قوی میخواست این درد بی درمان. شیرینیِ اعترافش برای دلم زهر تلخی شد که میدانستم با رفتنم هربار یادآوری حرف های امشبش از حسرت و دلتنگی تا پای مرگ خواهم رفت.
مطرح کردن تصمیمم بی فایده بود؛ فرهاد با این میزان شوریدگی محال بود رهایم کند!
درکم نمیکرد، هویت داشت مثل من نبود که بفهمد نمیتوانم به این راحتی ها که می گوید بگذرم. مچ دست هایش را گرفتم و از روی شانه هایم جدا کردم، مقاومتی نکرد از روی نیمکت بلند شدم، سریع مچ دستم را در دستش اسیر کرد. بلند شد و مقابلم ایستاد، سر به زیر شدم و با دست آزادم اشک هایم را پس زدم، کم آورده بودم و پریشان کاری بودم که تصمیم قاطع به انجامش داشتم.
-خواهش می کنم فرهاد!
کمی دستم را به قصد رها شدن از بند دستش تکان دادم ولی رها نکرد.
-نمی ذارم این جوری بری! تو داری خودت رو از بین می بری منطقی باش عسل.
سرم را بلند کردم، کجای حرف هایم غیرمنطقی بود؟! از قضاوتش ناراحت و خشمگین شدم.
-آره من منطق ندارم ولم کن برم.
کلافه چشم هایش را بست و سرش را رو به آسمان بلند کرد و پوفی کشید، بعد از لحظاتی دوباره به حالت قبل برگشت و خیره صورت برافروخته ام شد.
- بذار باهم حلش کنیم!
-چی رو میخوای حل کنی؟! شانزده سال دروغ زندگی من رو؟! یا هشت سال عذابم رو؟! چی رو حل کنیم!؟
سعی در آرام کردنم داشت ولی من رم کرده ی تقدیر شومم بودم.
-صد سال باقی مونده ی زندگیت رو...
بغض به جای خشم وجودم را در بر گرفت و چشم هایم بار دیگر از حلقه اشک تار شد.
-نمی تونم فرهاد بفهم خواهش می کنم.
-دلیل بیار برام! نمی فهمم من رو چرا پس میزنی؟ من چه نقشی توی گذشته داشتم؟!
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد.....
🍃🌸🍃
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 60
چطور برایش توضیح می دادم؟! زبانم نمی چرخید به گفتن علت اصلی هشت سال دردم!
-سرت رو بالا بگیر عسل، یه دلیل بیار برام!
- تو... تو هیچ وقت فکر... تو هیچ وقت فکر کردی که... ممکنه که...
کاش در همین لحظه جان می دادم و این درد طاقت فرسا را برای گفتن جملات منفور حک شده در خط به خط ذهنم متحمل نمیشدم! بار دیگر شانه هایم را در دست هایش گرفت و تکانم داد، سر بلند کردم آنقدر کبود شده و درمانده بود که به کل جملات را گم کردم.
-بگو عسل بگو چی تو اون مغز لعنتیت می گذره؟
جملات را پیدا کردم و برای جلوگیری از سکته حتمی اش سریع گفتم:
-اگه من حاصل رابطه ی مشروع نباشم چی!؟
لحظه ای با بهت به لب هایم که حقیقت تلخم را برایش بخش کرده بود خیره ماند.
انگار چیزی به دیواره معده ام خراش می انداخت و حالم را هر لحظه بدتر و بدتر می کرد. قدمی به عقب برداشتم دست های بی حواسش شل شده بودند که از شانه ام کنده شدند؛ با افتادنشان کنار بدنش، به خود آمد و ناباور سری به چپ و راست تکان داد و چشم هایش به آنی به خون نشست، قدم عقب گرد کرده ام را با قدم بلندش پر کرد!
-هشت ساله که داری برای همچین حدس مسخره ای خودت رو داغون می کنی ؟! مثلا تو دختر تحصیل کرده ای!؟ اصلا مگه مهمه؟!
مثل خودش صدایم را بالا بردم.
-مهم نیست؟! جای من نیستی که درکم کنی اینکه ندونی گوشت و استخوانت ساخته ی یه رابطه حلال بوده یا هوس، مهم نیست؟! به من نگاه کن تو می تونی با زنی باشی که نمی دونی از کجا اومده؟! که به قول خودت حدسی که زدم آزارت نمیده؟ دل چرکینت نمی کنه؟
عقب گرد کردم و به تضاد صورت برافروخته و چشم های غمدارش نگاه کردم!
بغضم سنگین تر شد و آرام تر از هر زمانی زمزمه کردم:
-وقتی به خودم نگاه می کنم و این فکر تو سرم چرخ میزنه دوست دارم تمام پوست و گوشت تنم رو تیکه تیکه کنم. دلگیرم از مادرم، دلگیرم از پدرم... از هردوشون گله دارم... در حقم کوتاهی کردند خیلی ام کوتاهی کردن خیلی. می دونم این فکر تو ذهن همه ی اونایی که از سر راهی بودنم باخبرند شکل گرفته.
به هق هق افتادم و دوان دوان به سمت خانه دویدم؛ صدای گریه ام گوش هایم را پر کرده بود که نفهمیدم فرهاد را به چه حالی در حیاط جا گذاشتم.
چند روزی گذشت، به فرهاد اولتیماتوم دادم که دیگر اصرار بیجا برای کمک به همراهی ام نکند چرا که بیش از قبل عصبی می شدم. برگه ی استعفایم را هم به رئیس بیمارستان دادم، نامه ای به یک بیمارستان دولتی در تبریز برای استخدامم داد. از او قول گرفتم که هرگز و تحت هیچ شرایطی به کسی آدرس محل کار جدیدم را ندهد. مریم هم سخت مشغول کار و زندگی زناشویی اش بود. چند باری خواستم که در جریانش بگذارم ولی پشیمان شدم؛ چرا که به هر حال همسر مجید بود و امکان داشت قانعش کند و آدرسم در تبریز را بگیرد.
در این مدت دوبار رژان را دیدم که رنگ پریده و آشفته است، به شدت در حال وزن گیری بود و این نشان از وجود جنین در بطنش بود.
لباسهایم را از کمد بیرون آوردم و بدون توجه به نظم و ترتیب در چمدان انداختم، سمت دراور رفتم و کشواش را باز کردم. محتویات داخلش کیف لوازم آرایش و آلبومم بود. بادیدن آلبوم قلبم فشرده شد. با نوک انگشتانم جلد سفید رنگش را لمس کردم. با تردید دستم را به لبه اش گذاشتم و بلندش کردم. شک داشتم به بردنش چرا که هرگز قصد بازگشت نداشتم و قصدم فراموش کردن آدم های داخل این آلبوم بود!
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد.......
🍃🌸🍃
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh