✨﷽✨
#پندانه
✍زﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ، ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﻔﺘﺶ ﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﻣﯽکرد.
ﺯﻥ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪای!
ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻗﻔﺲ ﺷﯿﺮﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
زﻥ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﺍﻧﺪﻭﻫﺒﺎﺭﯼ!
ﺷﻮﻫﺮﺵ با لبخندی ﮔﻔﺖ:
ﺍﯾﻦ ﺑﻄﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺷﯿﺮ ماده ﺑﯿﻨﺪﺍﺯ ﻭ ﺑﺒﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﭼﻪ ﻋﮑﺲﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﺪ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻥ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺷﯿﺮ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ،
ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﻓﻮﺭﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ به خاطر ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ،
ﺑﺎ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﭙﺮ ﺍﻭ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ هنگامی که ﺷﯿﺸﻪﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺩﻭﯾﺪ ﺗﺎ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩ!
ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ:
ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ ﻭ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﻣﺮﺩﻡ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﯾﺒﺪ.
ﺑﺮﺧﯽ انسانها ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ دیگران ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﯾﺒﻨﺪ. هرگز ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮﻧﻤﺎﯾﯽ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ.
ﺑﺮﺧﯽ انسانها ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻦ ﻭ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ
ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻫﻨﺮ ﻇﺎﻫﺮﺳﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ دﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺷﯿﺮﺻﻔﺘﺎﻥ "ﭼﻪ ﺍﻧﺪﮎ" شدهاند!
🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 147
برای صبحانه تخم مرغهای عسلی را از ماهتابه داخل بشقاب انتقال دادم.
-صبح عسل خانومی بخیر.
با لبخند بشقاب را مقابلش روی میز گذاشتم.
- انقدر خوشم میاد صبح ها اینقدر سرحالی. من یک ساعت می کشه که نرمال شه حوصله م!
تکه نانی از داخل سبد برداشت و خیره به صورتم گفت: برای اینکه ورزش می کنم. تو تا سر کوچه هم با ماشین میری زحمت به پاهات نمیدی خب آدم تنبل و کسل میشه دیگه!
دست از هم زدن چایم برداشتم و با تشر سمتش براق شدم: بازم بهم گفتی تنبل!؟
خنده ای کرد و با شیطنت چشمکی زد.
-نیستی؟
راست می گفت، بودم! یعنی حوصله ی ورزش و پیاده روی را نداشتم. به جای جواب چشم غره ای سمتش رفتم. تک خنده زد و لقمه ی تخم مرغ را سمتم گرفت.
سری تکان دادم وگفتم: نه مرسی نون پنیر می خورم.
و نغمه کوچکی که خودم پیچیده بودم را در دهانم گذاشتم.
فرهاد: راستی احمد زنگ زده میگه شنبه تعطیل رسمیه جمعه هم که تعطیله بریم شمال این دوروز رو.
- من که مرخصیم تکمیله، بیمارستان هم تعطیل رسمی سرش نمیشه!
- یه کاری کن دیگه!
از التماس نگاهش خنده ام گرفت. سی سال سن داشت و مثل بچه ها برای مسافرت ذوق می کرد.
- ببینم کسی رو می تونم جای خودم بزارم.
-ببینیم نداریما حتماً یکی رو پیدا کن جات وایسه. همچین هوس شمال کردم روحیه مون هم عوض میشه.
سری تکان دادم بدم نمی آمد نیاز داشتم به این گردش...
- باشه سعیم رو می کنم.
نگاهم سمت ساعت کشیده شد.
- فرهاد دیرم شده میشه میز رو خودت جمع کنی؟
لبخندی زد.
-نه که همیشه تو جمع می کنی !
از تیکه اش خنده ام گرفت ادامه داد: فقط ظهر خبرم کن اگه اوکی بود شب راه بیافتیم. مریم و مجید هم اوکی هستند.
از این که مریم هم همراه مان میآمد لبخندی روی لبم نشست.
چمدان و لوازم را داخل ماشین گذاشتیم و نشستیم قرارمان سر کوچه بود که همگی باهم راه بیافتیم هرچه به احمد اصرار کردیم که تک سرنشین است و همراه ما بیاید قبول نکرد. با تک بوق و چراغ راهنما متوجه ماشین مجید شدیم فرهاد فرمان را گرداند و پشت سر ماشین مجید پارک کرد و پیاده شد. من هم برای سلام و احوالپرسی با مریم و مجید پیاده شدم. مریم و مجید هم پیاده شده بودند. فرهاد گوشی اش را از جیب شلوارش خارج کرد. با مجید دست داد و نگاهش را به ته کوچه دوخت.
- پس کجا موند این احمد؟
مجید: زنگ بزن بهش.
به کلاه روی سر مجید اشاره کردم.
- یخ نکنی مجید؟!
خنده اش گرفت و به مانتو جلو باز و کوتاهم اشاره کرد.
- نپزی شمل!
خندیدم و رو به مریم گفتم: مریم مجید اهل تیکه انداختن نبوده ها! تو از راه به درش کردی!
مریم دست هایش را بغل کرد. سرمایی بود و می دانستم به زودی آب بینی اش هم راه می افتد.
-والا نصفش تو زمین بود من فقط کشیدمش بیرون همین!
صدای خنده ام مصادف با شروع مکالمه فرهاد شد
- کجایی پس داداش؟
-...
-چی برای چی؟!
مجید سرش را در گوشی فرهاد خم کرده و دکمه اسپیکر را زد و صدای احمد پخش شد: شرمنده به خدا فرهاد داییم و عمه م تصادف کردند وضعیتشون اصلا خوب نیست. نمی تونم باهاتون بیام.
مجید با لحنی ناراحت گفت: نه بابا داداش این چه حرفیه کاری از دستمون برمیاد؟
فرهاد مجال جواب دادن به احمد نداد و گفت: داییت و عمه ت کجا بودند که تصادف کردند!؟ داییت کجا عمه ت کجا!
احمد: چه می دونم! خبر مرگ شون ساخت و پاخت کردند ما هم تازه فهمیدیم.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد
🌺🍃🌸🍃🌺
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 148
چشم هایم گرد شد؛ به مریم نگاه کردم ابروهایش بالا پریده بود سنگینی نگاهم را که حس کرد لبش را به دندان گرفت و نگاهم کرد.
عجب زمانه ای شده بود خدا خودش رحم کند...
فرهاد: خیلی خوب باشه اگه کاری داشتی بگو رودرواسی نکن.
احمد: نه بابا چه کاری برید خوش باشید.
بعد از خداحافظی تماس را قطع کرد و روبه مجید تای ابرویش را بالا داد.
-پرویزخان کجا و دنیا خانم کجا!
مریم آب بینی اش را بالا کشید و غر زد: یخ کردم بابا. بریم بعدا راجع بهشون بحث میکنید خاک بر سرا رو!
همگی موافقت کردیم و سوار ماشینها شدیم. هنوز از سرپیچ رد نشده بودیم که بی ام و اسپرت قرمز رنگی چراغ و بوق زد و فرهاد با حرص دستش را روی بوق گذاشت.
-تو روحت احمد! اسکولم کرده!
شیشه را پایین داد و ترمز کرد. مجید هم پشت سرمان ماشینش را متوقف کرد. احمد از خنده در حال غش کردن بود؛ سقف ماشینش را جمع کرد و دستش را روی دهان خندانش گذاشت و نگاهمان کرد. فرهاد برس روی داشبورد را برداشت و سمتش پرتاب کرد که با خنده رو هوا گرفتتش. فرهاد با حرص نگاهش می کرد.
- خیلی بیشعوری احمد سی و پنج سالته! اندازه ی یه بچه پنج ساله مخ نداری! هم سن های تو الان دوتا بچه دارن اون وقت تو دست از خل بازی برنداشتی!
احمد برس را باز پرتاب کرد سمت فرهاد و با خنده گفت: یکیشونم لابد خودتی! زنت بغلت نشسته عرضه ی یه ماچ کردنش رو هم نداری چه برسه بچه درست کردن!
چشم هایم از بحث و تیکه پرانی های مردانه شان گرد شد و عرق شرم روی کمرم نشست و نگاهم را از چشمک احمد گرفتم و سرم را سمت شیشه خودم برگرداندم. فهمیدم فرهاد لحظه ای برگشت و نگاهم کرد و باز سمت احمد برگشت و آهسته و با حرص گفت: یعنی خاک بر سر بیشعورت احمد!
صدای بالا رفتن شیشه ماشین فرهاد و کشیده شدن لاستیک های ماشین احمد روی آسفالت را شنیدم. پوفی عصبی کشید و ماشین را از جا کند و گفت: احمد یکم بی ملاحظه است توجه نکن بهش نمیفهمه چی میگه حالا یه مدت بگذره میشناسیش مدلش رو.
اتفاقاً من خوب احمد را شناخته بودم این فرهاد بود که او را نمی شناخت! احمد هیچ حرفی را بی منظور نمی زد حتی شوخی هایش را... چشمک آخرش خیلی خوب بیانگر پیرنگ حرف به ظاهر نسنجیده اش بود. از نگاههای تیزش فهمیده بودم که فهمیده در دلم چه خبرهایی است می خواست با شوخی تند و بی ملاحظه اش فرهاد را به خود بیاورد و جایگاه مرا در زندگی اش نشانش دهد.
جوابی ندادم. یعنی اصلا از خجالت روی نگاه کردنش را هم نداشتم چه برسد به صحبت کردن.
خسته بودم و سکوت سنگین میانمان باعث شد پلک هایم سنگین شود.
با صدای جیغی از خواب پریدم و وحشت زده به صورت خندان مریم نگاه کردم.
- رسیدیم تنبل خانوم. کل مسیر رو خواب بودی که!
پوفی کشیدم.
-سکته کردم مسخره این چه مدل بیدار کردنه؟!
با چشم و ابرو به پشت سرش اشاره کرد، نگاهم به فرهاد افتاد که با احمد و مجید در حال جابجا کردن لوازم بودند.
- آقاتون که دلش نیومد بیدارت کنه زحمتش افتاد گردن من!
کمربندم را باز کردم.
- خسته بودم خوابم برد. کلا هم که میدونی تو ماشین خوشخوابم.
از ارتفاع ماشین پایین پریدم. باد سردی که به صورتم خورد باعث لرزیدنم شد. دست هایم را در بغلم جمع کردم.
- چه سرده!
با نشستن چیزی روی شانه ام هینی کشیدم و به پشت سرم نگاه کردم. فرهاد بود که کتش را روی شانه هایم انداخته بود.
-نترس منم
دست هایم را در آستین کتش فرو کردم. زیادی بزرگ و گشاد بود. لبخندی به محبتش زدم.
- خودت چی؟
-من سردم نیست الانم که میریم داخل خونه.
در ماشین را باز کرد و چمدان کوچکم را برداشت.
احمد نزدیکمان آمد و اشارهای به تیپم کرد.
-چه خانم خوش تیپی!
از شوخی اش خنده ام گرفت.
- گوشیتو بیار زودی یه سلفی باهام بگیر از دستت نرم!
گوشی اش را از داخل جیب شلوارش بیرون کشید و با خنده خم شد و سرش را نزدیک سرم آورد. به صفحه ی گوشی که روی دوربین جلو تنظیم بود نگاه کردم.
احمد: بگو هلو!
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
🌺🍃🌸🍃🌺
💖🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
@Emam_kh
✨﷽✨
🌹 بچه ها را متذکر خداوند کنید 🌹
مقصود این است در خانه فضایی درست کنید که فضای غفلت نباشد و فضای ذکر باشد. خانه ای که 3000 شبکه ماهواره ای درآن باز است نمی تواند فضای ذکر باشد. آسمانیان وقتی زمین را نگاه می کنند برخی خانه ها همچون ستاره می درخشند و برخی به چشم نمی آیند. که روایت داریم اگر بلایی بخواهد نازل شود ملائک برای اهل این خانه ها دعا می کنند و بلا دور می شود و می گویند اینان را ما می شناسیم.
اگر در زمین ناشناخته ایم در آسمان ها شناخته شویم. در خانه ها روضه بگیرید قرآن بخوانید. در روایت از امیرالمؤمنین علیهالسلام داریم منزلی که خیلی قرآن در آن خوانده می شود:« تَهجُرُهُ المَلائِکةُ و تَحضُرُهُ الشَّیاطین» 5
دیگر چیزی که جوانان را از گناه دور می کند ازدواج آسان است. غریزۀ جنسی چیزی کمی نیست.
〖از بیانات حجت الاسلام عالی〗
رئیسی: به هیچ وجه در صنعت هسته ای متوقف نمی شویم
♦️پاسخ حرکتهای تروریستی دشمن ایستادگی مقتدرانه است و آغاز غنی سازی ۶۰ درصدی نمونهای از همین اقدامات است.
@Emam_kh
33.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 آیت الله توکل(نماینده مردم مازندران در مجلس خبرگان) ، #فتنه_کرونایی را افشا میکند.
@Emam_kh
چـطوری درد استخوان را کمتر کنیم؟🤔
👈 2 لیوان شیر +2ق.م زعفران + 1ق.م میخک را 15 دقیقه بجوشانید و بعد با 2ق عسل و 14 عدد سیاه دانه و 1ق.م زنجبیل میل کنید، درد ازبین میرود
☘🍃☘🍃☘🍃☘
مدل_توری_نعل_اسبی
هر یک گل شامل دوازده دانه است
برای تمرین مدل بیست و پنج دانه سربندازید
رج اول:دانه کناری+ (یک ژته+چهار زیر+سه تا یکی از زیر+چهار زیر+یک ژته+یک زیر) پرانتز را یکبار دیگر تکرار کنید
رج دوم و تمام رجهای پشت دانه ها از رو بافته میشود و ژته ها را بصورت باز وتوری ببافید
رج سوم : دانه کناری+( یک زیر+یک ژته+سه زیر+سه تایکی از زیر+سه زیر+یک ژته+دو زیر) پرانتز را یکبار دیگر تکرار کنید
رج پنجم:دانه کناری+ (دو زیر+یک ژته+دو زیر+سه تا یکی+دو زیر+یک ژته+سه زیر) پرانتز را یکبار دیگر تکرار کنید
رج هفتم: دانه کناری+(سه زیر+یک ژته+یک زیر+سه تا یکی از زیر+یک زیر+یک ژته+چهار زیر) پرانتز را یکبار دیگر تکرار کنید
رج نهم:دانه کناری+ (چهار زیر+یک ژته+سه تایکی از زیر+یک ژته+پنج زیر) پرانتز را یکبار دیگر تکرار کنید
این ده رج را مرتب تکرار کنید.
🍂🍂🍂🍂🍂🌺
📌چشمان تیزبین #نمایندگان_ملت در مجلس بیدار و مراقب باشد.
❓از قول آقای عراقچي اعلام شده است :
#تفاهم_جديد در حال شکل گرفتن است/ هيات ايراني متن مورد نظر خود را ارائه کرده است.
⭕️درباره این #باصطلاح_تفاهم_جدید، نکات حقوقی زیر لازم به ذکر است :
#برجام_تکرار_نمی_شود و طبق اصل ۷۷ قانون اساسی هر #متن_تعهد_آوری #ولو_بنام_تفاهم_نامه باید به #تصویب_مجلس برسد.
✅دشمن و دوست و خودی و #ناخودی بداند دولت حق امضای هیچگونه سند تعهد آوری را بدون تصویب مجلس ندارد.
⭕️نمایندگان ملت که امروز در برابر یک آزمون سخت تاریخی قرار دارند، با نظارت جدی خود از #سایش_قانون_اساسی جلوگیری کنند و نگذارند ماجرای برجام تکرار شود و صریحا اعلام کنند بدون تصویب مجلس هر سند تعهدآوری که مسئولان دیپلماسی ارایه یا امضا میکنند بدون #طی_مراحل_قانونگذاری #واجد_هیچ_اعتبار_قانونی_نیست.
آقایان! هشت سال در حسرت رفع تحریم بالمره! کافی است.
🔴در عمل اثبات کنید این مجلس با مجلس قبل #تفاوت_ماهوی دارد.
#برجام_تکرار_نمی_شود
#سند_تعهدآور
#فرصت_سوزی_بس_است.
#مردم_نامحرم_نیستند
#تصویب_مجلس
#نظارت_کارامد
#مجلس_انقلابی
✍ دکتر فیروز اصلانی
@Emam_kh
دخترم 9 سال بیشتر نداره صبح که از خواب بیدار شد گفت دیشب تا دیر وقت نتونستم بخوابم
گفتم چرا عزیزم
گفت یه سوالی ذهنم رو مشغول کرده بود که چطور میشه خدا از اول بوده و کسی او را به وجود نیاورده؟؟
گفتم دخترم خدا کسی است که همه چیز را به وجود آورده و اگه کسی دیگه اون رو به وجود آورده باشه دیگه بهش خدا نمی گن که!!!
گفت بله بابا منم همین ذهنم می اومد اما باز هر کاری می کردم که بتونم بفهمم چطور میشه که خدا از اول باشه دوباره به هیچ نتیجه ای نمیرسیدم؟!!
گفتم برای این که بهتر بفهمی به این سوالم جواب بده؟
2 ضرب در 2 چند میشه؟؟
گفت خب معلومه؛ چهارتا دیگه
گفتم حالا به من بگو از چه زمانی 2 ضرب در 2 میشه چهارتا
گفت از اول چهار تا بوده
گفتم میتونی بگی یه زمانی 2 ضرب در 2 پنج تا میشده و از یه زمانی به بعد شده چهار تا
خندید و گفت نه بابا اینجوری که نمیشه آخه!!!
گفتم خدا هم از اول بوده و نمی توان گفت که از یک زمانی به بعد بوجود آمده!!
گفتم یه سوال دیگه:
نمک چه مزه ای هست؟؟ گفت خب شوره دیگه!!!
گفتم از چه زمانی شور شده؟؟
کمی فکر کرد و گفت از اول شور بوده
گفتم دخترم خدا هم از اول بوده و نمیتونیم بگیم از کی به وجود آمده
گفت بابا یعنی به همین سادگی حل شد!!!😁😁
گفتم دخترم ذهن و عقل ما محدوده و همه چیز رو نمیتونه درک کنه و بفهمه برای همین هم پیامبر و امامان ما از فکر کردن در مورد ذات خدا نهی کردن مثلا یه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد عدّه اى كه مشغول بحث و گفتگو بودند، آمد و فرمود: درباره چه بحث و گفتگو مى كنيد؟ گفتند: درباره آفرينش خداوند عزّ و جلّ مى انديشيم. حضرت فرمود: همين كار را بكنيد؛ درباره آفريدگان او بينديشيد، اما درباره خودش (ذات خدا) انديشه نكنيد.[تنبيه الخواطر : 1/250 .]
گفت ممنونم باباجونم همون مثال رو که زدی ذهنم آروم شد.
استادمحمدی
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤#استاد_دانشمند
💠 موضوع: ماجرای #توبه جوانی که اشاعه فحشا میکرد.
❗️هرچقدرم #گناه کاری دست از یاری #امام_زمان خودت بر ندار😔
@Emam_kh
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
گاهے خدا همـہ پنجرہ ها را مے بندد..
و همـہ درها را قفل میڪند..
مطمئن باش...
آن بیرون هواطوفانے ست...
و خدا در حال مراقبت از توست..
#یا_رفیق_من_لا_رفیق_له
🌸☘🌺☘🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـدایـا
صفحهای دیگر از عمرمان ورق خورد
روز را در پناهت به شب رساندیم
شب هنگام در آرامش خیال
به رؤیاهایت بنگر
گویی که آنها را در دستانت داری
به خالقی که به تو
ذهنی قدرتمند عطا کرده
ایمان داشته باش
و به فردایی روشن امیدوار باش
✨پـروردگارا
شب را بر همه عزیزانمان
سرشار از آرامش بفرما
و در پناهت حافظشان باش
🌙شبتـون بخیـر در پنـاه خـدا🌸🍃
@Emam_kh
🔻درجات روزه:
روزه از خوردن و خوابیدن و غرایز دیگر،
روزهٔ گوش و روزهٔ چشم،
روزهٔ قلب.
✔️ استاد سید محمّدمهدی میرباقری:
«يک قسم از صائمين کسانی هستند که دهان و غرايزشان را از چيزهايی که روزه را باطل میکند، میبندند. حداقل رزق ماه رمضان همين است که انسان صائم میشود يعنی میتواند جلوی شهوات و غرايز خود نظير خوردن و خوابيدن و... را بگيرد.
در روايت است که «قالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: إِذَا صُمْتَ فَلْيَصُمْ سَمْعُكَ وَ بَصَرُكَ وَ شَعْرُكَ وَ جِلْدُكَ»؛ اگر روزه میگيری گوشَت، چشمت و موهای بدنت و پوستت هم بايد روزه باشند.
بنابراين عدهای اين چنين هستند که تمام قوايشان تمرين کرده و روزهدار است، کسی که روزه ماه رمضان را گرفت حداقلش اين است که غلبهای بر شهوت در خوردن و خوابيدن و غرايزش پيدا میکند و بالاتر اينکه چشم و گوشش صائم میشوند و باز بالاتر اينکه قلبش صائم میشود و متوجه به غيرخدای متعال نيست. اينها از روزیهای ماه رمضان است و در ديگر ماهها بهراحتی به دست نمیآيد.» ۹۳/۵/۶
@Emam_kh
🔸 زمان امساک روزه و وقت نماز صبح
⁉️ در ماه شریف و مبارک رمضان و با توجه به توسعه شهرها وعدم امکان تشخیص دقیق لحظه طلوع فجر، خواهشمند است نظر شریف خود را در مورد زمان امساک برای روزه و اقامه نماز صبح اعلام فرمایید.
✅ مقتضی است که مؤمنین محترم جهت رعایت احتیاط در مورد امساک روزه و وقت نماز صبح، همزمان با شروع اذان صبح از رسانه ها برای روزه امساک نمایند و حدود ده دقیقه بعد از آغاز اذان، شروع به ادای فریضه صبح نمایند.
@Emam_kh
امام صادق عليه السلام :
اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ اَرزاقَ الْمُؤمِنينَ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبونَ وَ ذلِكَاَنَّ الْعَبْدَ اِذا لَمْ يَعْرِفْ وَجْهَ رِزْقِهِ كَثُرَ دُعاؤَهُ؛
امام صادق عليه السلام :
خداى عزيز و ارجمند، روزى مؤمنان را از جايى مى رساند كه فكرش را هم نمى كنند.علّتش اين است كه وقتى مؤمن نداند روزيش از كجا خواهد رسيد، زياد دعا مى كند.
توحيد صدوق، ص 402
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
الهی
تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد
تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست
و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود.
الهی
با این همه باکی نیست
زیرا من همچو تویی دارم
تویی که همانندی نداری
رحمتت را هیچ مرزی نیست...
بار پروردگارا
در این صبح ﺯﯾﺒﺎ از تو میخواهم که به دوستانم آرامش عطا فرمایی...
سلام، صبح زیباﺗﻮﻥ بخیر .
روزتون پر از خوبی ...
پر از عشق ...
لباتون خندون ...
دلاتون شاد.
@Emam_kh