🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸با شوخی بیجا، اطرافیان را مجروح نکنید🔸
اگر میخواهید با همسرتان حرف بزنید یا شوخیای کنید، با عقلت مشورت بکن. بگو اگر او، این طور مطایبهای با من بکند، خوشم میآید یا بدم میآید؟! اگر بدت میآید، این شوخی را نکن.
ما در قالب شوخی کردن، انتقام خودمان را میگیریم. بعد که میگویی چرا این جوری با من حرف زدی؟! میگوید: شوخی کردم! میخواستم ادخال سرور کنم (خوشحال کنم) !
یک کسی توی، غذایش یک دانه ریگ کوچکی بود. مهمان بود، به خویشاوندش که میزبان بود، گفت: یک سنگ قبری کنار قبر آقای بروجردی گم شده!
خب! این چه ربطی دارد؟!
این حرف را برای مطایبه و شوخی گفت، ولی در واقع این حرف، شوخی نیست؛ چراکه این خورشت، محصول زحمت میزبان است. وقتی میخواهی تذکری بدهی، خیلی با لطافت تذکر بده؛ طوری که طرف مجروح نشود. گاهی ما با شوخیمان، خانوادهمان را مجروح میکنیم.
ببینید! درست است که «ادخال سرور» خوب است؛ ولی ما در تطبیق مفهوم به مصداق مشکل داریم!
ما هرچه سرمان میآید از دورۀ عملیمان است. در تئوری مشکل نداریم. در دورۀ عملی و بالینیمان مشکل داریم.
@Emam_kh
🔅شهید محمد اسلامی نسب🔅
♦️به آزادی خواهان جهان بگویید علاج بیرون کردن دشمن از خانه، فقط اسلحه گرم و خون سرخ است، نه بر سر میز مذاکره نشستن و خود را تا ابد به دشمنان اسلام و انسانیت فروختن...
@Emam_kh
💠 مبلغ #فطریه رمضان ۱۴۰۰ از سوی مراجع تقلید اعلام شد
✨آیت الله العظمی #امام_خامنه_ای
✨آیت الله العظمی #سیستانی
✨آیت الله العظمی #شبیری_زنجانی
✨آیت الله العظمی #وحید_خراسانی
✨آیت الله العظمی #مکارم_شیرازی
✨آیت الله العظمی #صافی_گلپایگانی
✨آیت الله العظمی #نوری_همدانی
@Emam_kh
🔴 آقای ظریف؛ جنایت #کابل را دیدی؟
🔻این چندهزارمین داغ کابل است!
هَزاره نیستم اما هزارمین بار است/به یاد اشک تو چشمم شبیه شب تار است
زمین و مین شده کابوس روز و شبهایت/جهان کور شده، ناگزیر از انکار است
صدای ضجهی کابل به گوش هرکه رسید/تمام عمر به داغ غمش بدهکار است
(شاعر: مریم ابراهیمزاده)
🔴 جنایت ددمنشانه داعش در کابل و شهادت دهها کودک شیعه، داغی است بر داغهای کابل و دردهای امت رسولالله(ص). آجرکالله یا صاحب الزمان.
🔻گروهک تروریستی داعش که توسط آمریکاییها ایجاد و مجهز شد بعد از شکست در سوریه به دستور آمریکا به افغانستان منتقل شد تا جنایات خود را آنجا ادامه دهد و مرزهای شرقی ما را و شیعیان را ناامن کند!
🔻این همان داعشی است که قرار بود بر سوریه و عراق حاکم و همسایه مرزهای ما شود و در قامت یک دولت رسمی و ارتش منسجم به جان مرزهای کشورمان بیافتد اما رحمت خدا بر حاج قاسم سلیمانی که با تبعیت از ولایت، دولت رسمی آنها را منهدم ساخت و ننگ بر آنانیکه حرفهای آمریکا علیه #مرد_میدان را تکرار کردند و مواضع آمریکا و سعودی و صهیونی و داعشی را علیه مرد میدان بازتکرار کردند! ننگ بادا!
🔻آقای #ظریف جنایت کابل را دیدی؟ قرار بود این صحنه روزانه در کشور ما رقم بخورد!
#دشت_برچی
✅ داود_مدرسی_یان:
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کنایه سنگین سردار قاسم سلیمانی به روحانی و دولت
🔹مسئولانی که در جامعه پیرامون دشمن دوصدایی ایجاد کنند و آدرس غلط بدهند مرتکب خیانت به کشور شدهاند.
🔹کوچه دادن به دشمن بدترین نوع خیانت است.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروفسور کرمی :
❌ نوع واکسن روسی دقیقا همان فرمول واکسن انگلیسی است و از نوع آدنوویروس میباشد😱
👈 واکسن انگلیسی و روسی واکسن ژنتیکی میباشند .
#سیستم_ایمنی_واکسن_لازم_ندارد
#ضمانت_بعد_از_واکسیناسیون_با_کیست
#وزارت_کشتار_جمعی
واقعا چرا وزارت بهداشت جمهوری اسلامی ایران دستورات WHO که مستقیما زیر نظر صهیونیستهای یهودی اداره می شود را اجرا میکند؟؟؟
هیچ کس پاسخگو نیست؟؟؟
@Emam_kh
‼️ مقدار فطریه
🔷س 5432: #فطریه برای هر شخص چه مقدار است؟
✅ج: مکلف بايد براى خودش و كسانى كه #نانخور او هستند، برای هر نفر يك صاع (تقريباً سه كيلو) گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت و مانند اينها به مستحق بدهد و اگر پول يكى از اينها را هم بدهد، كافى است.
ضمنا #زکات_فطره امسال به قیمت گندم برای هر نفر بیست هزار تومان اعلام شده است.
‼️عدم پرداخت فطریه
🔷س 5433: همسرم در سال گذشته فطریه ی ماه رمضان را به علت نداشتن پول پرداخت نکرد. تکلیف شرعی چیست؟
✅ج: اگر فقیر بوده، تکلیفی ندارد؛ و در غیر این صورت، احتیاط واجب آن است که بدون این که نیت ادا و قضا کند فطره را بپردازد.
📕منبع: leader.ir
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🌸 دعای_روز_بیست_و_هفتم
🌸 اللهم ارزقنی فیه فضل لیلة القدر و صیر أموری فیه من العسر الی الیسر و اقبل معاذیری و حط عنی الذنب و الوزر یا رؤوفا بعباده الصالحین
1⃣ اللهم ارزقنی فیه فضل لیلة القدر
🌷 #اللهم:خدایا
🌷 #ارزقنی:روزی ام کن
🌷 #فیه:در این ماه
🌷 #فضل:فضیلت
🌷 #لیلة_القدر:شب قدر
🔴 خدایا فضیلت شب قدر را در این ماه روزی ام کن. خداوند متعال می فرماید: شب قدر از هر شب بهتر است چند روزی از شب قدر گذشته است از خداوند می خواهیم فضیلت آن شب را نصیب ما کند.
2⃣ و صیر أموری فیه من العسر الی الیسر
🌷 #و_صیر:و بگردان
🌷 #أموری:کارهای مرا
🌷 #فیه:در این ماه
🌷 #من_العسر:از سختی
🌷 #الی_الیسر:به آسانی
🔴 خدایا کارهای مرا در این ماه از سختی به آسانی برگردان. منظور از من العسر الی الیسر از سختی به سوی آسایش و راحتی می باشد می تواند همان وعده خداوند باشد که خداوند در قرآن کریم فرموده: «إن مع العسر یسرا» انسان هنگامی که سختی بر کار او باشد به حتم در کنار آن آسایش و راحتی خواهد داشت.
3⃣ و اقبل معاذیری و حط عنی الذنب و الوزر
🌷 #و_اقبل:و بپذیر
🌷 #معاذیری:عذرهایم
🌷 #و_حط_عنی_الذنب:و بریز از من گناه
🌷 #و_الوزر:بار گران
🔴 خدایا عذرهایم را بپذیر و از من گناه و بارگران را بریز. هنگامی که خداوند عذر بنده اش را بپذیرد به یقین گناه او را می آمرزد زیرا که وقتی بنده به درگاه خداوند تضرع نموده و بگوید:رب انی ظلمت نفسی فاغفرلی:خدایا من به خودم ظلم کردم پس مرا ببخش خداوند نیز در جواب او می فرماید: تو را آمرزیدم.
4⃣ یا رؤوفا بعباده الصالحین
🌷 #یا_رؤوفا:ای مهربان
🌷 #بعباده_الصالحین:به بندگان شایسته خود
🔴 ما در این روز از خداوند می خواهیم که به حق آن نظر رحمتی که بر بندگان صالح خود دارد فضیلت شب قدر را نصیب ما کند و کارهایمان را از سختی به سوی آسایش و راحتی برگرداند عذر ما را پذیرفته و گناهانمان را بیامرزد.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسگردنی و تودهنی خدا به کاسبان برجام!
#اختصاصی_بیسیمچی_مدیا
@Emam_kh
🔴 جواد کریمی قدوسی، عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس:
🔹درمجلس دهم برای پاسخ به یکی ازدهها شکایت دولت به دادسرای رسانه رفته بودم یکی ازمسئولین دادسرا که خدمات ارزشمندی در کارنامه خود دارد میگفت پرونده ارتباط اسماعیل سماوی خواهرزاده رییس جمهور در موضوع ارتباطش با MI6 در دادسرا است مردم باید بخواهند تا قوه این پرونده را باز کند.
#جاسوس_MI6
#سرطان_اصلاحات
#اصلاحات_بردگان_شیطان
#شبکه_نفوذ
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آيه 99 سوره آل عمران
🌸 قُلْ يَا أهْلَ الْكِتاَبِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ ءَامَنَ تَبْغُونَهَا عِوَجاً وَأَنْتُمْ شُهَدَآءُ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
🍀 ترجمه: بگو: اى اهل كتاب! چرا افرادی را كه ایمان آورده اند از راه خدا باز مى دارید و مى خواهید این راه را منحرف سازید؟ در حالى كه خود شما ( به درستی این راه ) گواه هستید و خداوند از آنچه انجام مى دهید، غافل نیست.
🌷 #قل: بگو
🌷 #تصدون: منع می کنید، باز می دارید
🌷 #سبیل: راه
🌷 #تبغونها: می خواهید
🌷 #عوجا: کج، مقصود از آن انحراف در دین است.
🌷 #شهدآء: گواهان
🌷 #غافل: غفلت به معنی اشتباه است
🌷 #عما: از آنچه
🌷 #تعملون: انجام می دهید
🌸 در آیه ى قبل، سؤال از كفر ورزى اهل كتاب بود؛ «لم تكفرون» و در این آیه، آنها را ملامت می کند و به پیامبر دستور می دهد و می فرماید: قل یا أهل الكتاب لم تصدّون عن سبيل الله من ءَامَنَ تبغونها عوجاً و أنتم شهدآء: بگو: ای #اهل_کتاب! چرا افرادی را که ایمان آورده اند از راه خدا باز می دارید و می خواهید این راه را منحرف سازید؟ در حالی که خود شما ( به درستی این راه) گواه هستید. چرا علاوه بر انحراف خود، بار سنگینی مسئوليت انحراف دیگران را نیز بر دوش می کشید؟ در حالی که شما باید نخستین گروهی باشید که این منادی الهی را لبیک گویید زیرا بشارت ظهور این #پیامبر قبلا در کتاب شما داده شده و شما شاهد بر آن هستید. در پایان آیه می فرماید: و ما الله بغافل عما تعملون: و خداوند از آنچه انجام می دهید، غافل نیست.
🔹 پيام های آیه99سوره آل عمران 🔹
✅ اهل كتاب براى پیشرفت #اسلام، مانع تراشى و اخلالگرى مى كنند. «لِم تصُدّون»
✅ كج نشان دادن #اسلام، از راه هاى مبارزه با اسلام است. «تبغونها عوجا»
✅ #دشمنان، هر لحظه براى انحراف شما تلاش مى كنند. «تبغونها عوجاً»
✅ #دشمنان، بر حقّانیت آیین شما آگاه و گواهند. «و انتم شهداء»
✅ اگر بدانیم كه لحظه اى از ما و رفتار ما غفلت نمى شود، دست از خطاكارى برمى داریم. «ما اللّه بغافل عمّا تعملون»
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🌸فقطخدا
وقتی ناراحتی،
ميگن خدا اون بالا هست...
وقتی نا اميدی،
ميگن اميدت به خدا باشه
وقتی مسافری،
ميگن خدا پشت و پناهت!
وقتی مظلوم واقع باشی،
ميگن خدا جای حق نشسته؛
وقتی گرفتاری،ميگن
خدا همه چيو درست ميکنه
وقتی هدفی تو دلت داری
ميگن از تو حرکت از خدا برکت
میبینی،
همه چیز خداست
پس وقتی خدا حواسش به همه
و همه چی هست،
ديگه غصه چرا؟؟؟
با خدا باش؛
مطمئن باش اتفاق های خوبی برات میفته!!
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#افطاربیستوهفتم 🌸🍃
🌸 اَمّن یجیبُ المُضطّر
🌸 اِذا دعاهُ و یَکشِفُ السوء
در لحظات معنوی افطار
برای تمام گرفتاران
و مریض داران و
حاجت داران که محتاج
دعای من و شما هستند
دعا کنیم با امید برآورده شدن.
🌷لحظه افطار
🌷لحظه ديدارخالق یکتاست
🌷لحظه لبخندخداست
🌷لحظه دست خدا
🌷برسرمان است
❣خدایا 🤲
✨دراین لحظه نورانی
✨دل بندگانت راشاد
✨وبرکتے عظیم نصیب همه بگردان
🌸الهی_آمین
التماس _دعا
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 188
در صورتم خم شد. اشکم بی اختیار باز جاری شد. بوسه ای به اشک روی گونه ام نشاند و گفت: معلوم میشه تو گران نباش.
سری به اجبار تکان دادم و به سمت اتاق رفتم.
دقایقی گذشته بود. با این که دلم مثل سیر و سرکه می جوشید که بفهمم جریان از چه قرار است و صابر در خانه عمو حسین آن هم در گرگان چه می خواهد ولی به خواسته و حرف فرهاد احترام گذاشتم و در اتاق انتظارش را کشیدم. بالاخره تقه ای به در اتاق خورد و فرهاد همراه احمد داخل اتاق آمدند. نگاهم را به هردو دادم و پرسیدم: صابر تو خونه است؟
احمد سری تکان داد و نزدیک آمد. به تخت اشاره کرد و گفت: بشین باید باهات حرف بزنم.
ترسی به جانم افتاد و به فرهاد نگاه کردم. نگاهم را که دید نزدیکم امد دستم را گرفت و آرام روی تختم نشاند. احمد صندلی ای از کنار دیوار برداشت و مقابلم گذاشت و رویش جای گرفت. نگاه نافذش را به چشم هایم دوخت. لبی تر کردم و شروع به صحبت کرد.
-عسل تو گذشته رو کشف کردی. صابر هم جزئی از همون کشفیاته... که در صدد کشف ادامه ی گذشته است. دنبال حبه مادرت. من و فرهاد یکی دو روز بعد از برگشتنتون از خرمشهر با دایی حسین صحبت کردیم و فهمیدیم چطوری تو دست علی آقا و منصور خانوم افتادی ولی وضعیتت طوری نبود که بخواهیم باز با پیش کشیدن گذشته حالت رو بدتر کنیم. قصدمون به هیچ وجه پنهان کاری نبوده می خوام باور کنی. فقط منتظر بودیم که کمی حالت رو به راه بشه، الان هم فرهاد می ترسه از یاد آوری گذشته ولی من بهش اطمینان دادم که تو آمادگی شنیدن ادامه قصه ی مادرت رو داری. درست میگم؟
از حرف هایش دلم آشوب شد و معده ام سوخت و حالت تهوع امانم را برید. مگر چه در گذشته بود که این ملاحظه کاری و مقدمهچینی نیازش بود!؟
- من خوبم احمد. توروخدا ادامه بده. با این حاشیه رفتن هات داری بیشتر می ترسونیم.
- نه اصلا نترس. چیزی نیست. فکر کن داری یک کتاب داستان میخونی و صفحات آخری. وضعیت تو درست مثل همین کتاب داستانه که هنوز چند صفحه آخر رو نخوندی می دونم که تا نخونی دلت آروم نمیگیره. بلند شو بریم تو سالن دایی حسین میخواد با بابات صحبت کنه فقط بهم قول بده محکم باشی.
به جان کندنی گفتم: احمد دارم سکته می کنم چه قولی بدم؟ چی شده؟
فرهاد کنارم نشست و کلافه و بیقرار صورتم را سمت خود برگرداند.
- مجبور نیستی بشنوی عسل!
دستهایم... پاهایم... تمام بدنم میلرزید. به سختی از جایم بلند شدم.
-می خوام بشنوم صفحات آخر داستان زندگی مادرم رو.
فرهاد بی قرار بود شاید خیلی بیشتر از من ولی سعی در پنهان کردن حال بدش داشت و همین دلم را آشوب تر می کرد. رو به احمد کرد.
- احمد ببخش میشه ما چند دقیقه دیر تر بیایم.
احمد لبخندی زد و گفت: آره حتما من میرم سالن عجله برای اومدن نکنید.
پاهایم تحمل سنگینی وزنم را نداشتند به دیوار تکیه زدم احمد که رفت و در را پشت سرش بست رو به فرهاد کردم. نزدیکم آمد و مماس تنم ایستاد.
-عسل؟
جان از زبانم هم رفته بود فقط نگاهش کردم حتی سرم را هم نتوانستم تکان دهم.
-از چی ترسیدی؟
بهزحمت لب باز کردم.
- نمیدونم فقط دلم شور میزنه.
-خودی داره شور میزنه. من کنارتم.
هرم گرم نفس هایش روی صورتم نشان از صحت حرفش داشت. فرهاد، بود... آن هم اینقدر نزدیک..
سری تکان دادم. لب هایش کوتاه روی پیشانیم نشست و دستم را گرفت و کشید. تکیه ام از دیوار برداشته شد لبخندی زد و به در اشاره کرد.
- پی بریم عشقم .
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🍁🍂🍁🍂
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 189
جان به تنم برگشت فرهاد منبع آرامش من بود.
لرزش دست و پایم کمتر شد و همراهش به سالن رفتم. احوالپرسی و صحبت های اولیه انجام شده بود با ورودم سرها سمتم چرخید. صورت حاضرین را از نظر گذراندم پریشانی و غم را در نگاه تک تکشان دیدم سعی کردم قوی باشم. به صابر نگاه کردم. همانطور پر ابهت و خوشپوش... از روی مبل بلند شد. فرهاد کنار گوشم زمزمه کرد: برو و از نزدیک سلام و احوالپرسی کن.
به صورتش نگاه کردم و فشاری به کمرم آورد. دلم میخواست هرچه میگوید بگویم چشم فرهاد دیگر همه کسم بود...
سری تکان دادم و سمت صابر قدم برداشتم. لبخندی صورتش را پوشاند دستش را به قصد در آغوش کشیدنم باز کرد. آمادگی این را دیگر نداشتم. خودم را توجیح کردم فرهاد گفت برو از نزدیک احوالپرسی کن، نگفت که در آغوشش بگیر! دستم را به قصد معاشرت پیش بردم و سلام کردم. لبخندش محو شد ولی باز به لب هایش برگشت و دستم را نرم فشرد. تمام تنم به یک باره یخ زد ولی دستم داغ شد این چه حسی بود دیگر! حال منقلبم باعث شد سریع دستم را پس بکشم. عقب گرد کردم و با چشم دنبال فرهاد گشتم و پیدایش کردم و سمتش رفتم.
لب هایش لبخند نمایش میداد ولی چشم هایش از نگرانی می لرزید بی توجه به حضور بقیه دستش را پیش آورد و دستم را گرفت و روی مبل کنار خود نشاند دستم را آرام پس کشیدم و چشم های تا شده از اشکم را به زمین دوختم. دستم را مشت کردم همان دستی که صابر لمسش کرده بود. صابر! مردی که پدرم است و از گوشت و خونش هستم سرم را بلند کردم و بی اختیار نگاهش کردم. کاش در جوانی در حق مادرم خطا نکرده بود تا اینقدر دور نبینمش.
زن عمو میوه تعارف زد و بالاخره سکوت شکسته شد و به گفت و گو پرداختند. به فرهاد نگاه کردم متوجه شد و نگاهش را به چشم هایم دوخت.
- جانم؟
نیاز داشتم به اطمینان گرفتن از حضورش. لب زدم: تنهامنذار. مثل همیشه کوه باش پشتم.
بی قرارم لب زد: هستم.
سرم را سمت عمو حسین برگرداندم باید تمامش میکردم این داستان را. لبی تر کرده و گفتم: عمو جون؟
نگاه عمو حسین سمتم چرخید.
- جونم عمو؟
-یه حرفایی هست که مونده تو دلم باید بهتون بگم تا آروم شم...
مکثی کردم، عمه ها با بغض نگاهم می کردند در حالی که طرف صحبتم عمه ها و عمو بود ادامه دادم: می خوام بدونید که من خیلی دوستتون دارم همتون رو... همیشه داشتم و می دونم که خواهم داشت. تو تمام این سال ها که کنارتون بودم هیچ محبتی رو از من دریغ نکردید... اگه با فهمیدن حقیقت شک کردم به احساستون من رو ببخشید می خوام بدونید که حتی اگه روزی بهم بگید از پیشتون برم من نمیرم چون شماها خانواده ی منید.
مکث دیگری کردم تا آرامشم را به دست بیاورم و لرزش صدایم را کم کنم ادامه دادم: فقط یه سوالی ازتون دارم اصراری به جوابتون ندارم اگه صلاح می دونید بگید اگه نه که دیگه حتی بهش فکر هن نمی کنم.
- اما حسین سری تکان داد و گفت: این حق توست که بدونی عمو جون. بالاخره یه جایی باید این راز سر به مهر گفته می شد! تنها دلیلی که تو این مدت بهت نگفتم صلاحی بود که فرهاد و احمد برات دونستند ولی امشب دیگه شب سکوت نیست. خودت نصف بیشتر راه رو رفتی و حقیقت زندگی مادرت رو از بچگی تا یه جاهایی کشف کردی و امشب ادامه اش رو من بهت میگم. قضاوت میمونه با خودت و انصافت!
حدود بیست و چهار پنج سال پیش زنی زیردست زن داداش منصوره توی بیمارستان تهران فارغ شد که نه همراهی داشت و نه شناسنامه ی همسری حین زایمان تمام زندگیش رو برای منصوره بازگو کرده بود و ازش خواسته بود که کمکش کنه. منصور زن بزرگی بود خدا رحمتش کنه خیلی دل رحم بود و دل بزرگی داشت. اون زن رو بعد از زایمانش آورد خونه. مثل یه خواهر پرستاریش رو کرد...
بغض چون تکه سنگ سنگین و بزرگ روی سینه ام خانه کرده بود و چشم به دهان عمو حسین دوخته بودم تا نام آن زن را بگوید...
-... اسم اون حبه احلام بود، مادر تو... و اون نوزاد شیرین کریمی.
با وجود تمام تلاشم نتوانستم خوددار باشم بغضم شکست و دستم را روی صورتم گذاشتم و به گریه افتادم. دست فرهاد دور شانه ام پیچید.
- آروم باش عزیز دلم.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🍁🍂🍁🍂
✨﷽✨
🌼چرا توبه در این دو حال پذیرفتن نمیشود؟
✍ استاد شهید مطهری: ترک گناه آنوقت توبه و تصمیم و اختیار محسوب میگردد که آدمی خودِ گناه را نقد و حاضر ببیند و کیفر گناه را نسیه و غایب بداند و آنگاه به ملاحظه کیفر آینده و یا به خاطر اجر و ثواب آینده و یا به ملاحظه احساس زشتی و پلیدی که در خودِ گناه میکند، از ارتکاب آن گناه منصرف گردد.
توبه حقیقی یعنی انصراف جدی و بازگشت واقعی از گناه به سوی صلاح و ارشاد؛ و بدیهی است که اگر انصراف، جدی و واقعی باشد و معلول مشاهده کیفرِ نقد و حاضر نباشد البته خداوند متعال به رحمت واسعه خود آن را میپذیرد.
توبه در دو موقف و دو موطن پذیرفته نمیشود: یکی در همین دنیا آنگاه که کیفر رسیده باشد، و در حقیقت حالتی که انسان در این وقت به خود میگیرد صورت توبه دارد ولی حقیقت توبه ندارد.
موقف دوم که توبه پذیرفته نمیشود جهان آخرت است. همین که آدمی بدان جهان رفت دیگر توبه و پشیمانی سودی ندارد؛ نه تنها بدان جهت که در آنجا آدمی کیفر را حاضر و مشهود میبیند، بلکه بدان جهت که در آنجا دیگر عمل و تغییر تصمیم و حرکت و تکامل معنا ندارد.
📚حکمتها و اندرزها، ج۱، ص۷۳ -۷۴
✅خانه را مرتب کن تا آقا بیاید...
✍مرحوم حاج اسماعیل دولابی دربارهی انتظار واقعی فرج، داستانی لطیف و آموزنده نقل کرده: « پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم. خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند...
یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند. یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم. اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همه جا را. میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد. هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش همین جاست. توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم...
⚠ شرور که نیستی الحمدلله، گیج و خنگ هم نباش. نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن. خانه را مرتب کن تا آقا بیاید.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشاهده و پخش كردن اين ويدئو تو اين شرايط جامعه از هرچيزي واجب تره
هم ببينين هم براى كسايى كه نميخوان راى بدن بفرستين
اگه فقط رو يك نفر تاثير بذاره ما به هدفمون رسيديم
#انتخابات #رأی_میدهم
@Emam_kh