فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشه ای از مراسم عصر امروز با حضور
استاد پناهیان
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت هشتادونهم
سري تکان دادم و کنار آقا جون نشستم...
جعبه ي کوچکی از جیبش در اورد...
و جلویم گذاشت...
- قابلتو نداره دخترم...
خیلی وقته مال توئه...
منتظر بودم گواهینامه بگیري...
از تصور اینکه درون آن جعبه کوچک چه بود هم قلبم تند می کوبید...
آرام جعبه را برداشتم...
ریموت کوچکی داخلش بود...
با دهان باز به آ قا جون خیره شدم...
زبانم بند آمده بود اصلا...
بی اختیار خودم را در آغوش آقا جون پرت کردم...
و گونه اش را بوسیدم...
در آغوشم گرفت...
- جلوي در پارکه میتونی بري ببینی...
و حتی به صداي کف زدن اهل خانه هم توجه نکردم...
خودم را به بیرون پرتاب کردم...
والبته نگارو نعیم ودریا به همراه ساحل هم به دنبالم بیرون دویدند...
چشمم خوردبه فولکس زیباي سفید رنگی ...
یعنی همین بود؟...
با دستان لرزان دکمه ي باز شدن در را زدم...
و چراغهاي همان ماشین چشمک زد...
وبا جیغ بالا پریدم...
و در آغوش نگار و دریا و ساحل جا گرفتم...
نعیم هم با ذوق به ماشین عروسکم خیره شده بود...
- مبارکت باشه محیا...
لیاقتشو داري دختر عمو...
سري برایش تکان دادم...
که صدایش نگذاشت تشکر کنم از نعیم...
چرا بیرون آمده بود...
اخمشم در هم بود مثل همیشه...
- بیایید تو اونجوري دم در جیغ و داد نکنید...
به سمت خانه رفتیم...
و لعنت فرستادم به غیرت مسخره اش که همیشه ذوقم را کور میکرد...
به داخل رفتیم ...
و آمدم بازهم از آقاجون تشکر کنم...
همچین ماشینی والا براي من تازه وارد زیادي بود...
لبخندي زدم...
ممنون آقاجون،خیلی ممنون...
و صداي مسخره هدي باز هم روي اعصابم خط انداخت...
- والا همچین کادویی گرفتی باید پاي آقاجونم ماچ کنی...
حتی نگاهش هم نکردم...
ارزشش را نداشت...
آقاجون تسبیحش را در دست چرخاند...
- دخترم از شوهرتم تشکر کن،نصف اون ماشینو شوهرت خریده...
وپیشنهاد اوبوداون دویست و ششی که برایت خریده بود رو عوض کنیم و اینو بخریم...
لبم را گاز گرفتم او خریده بود؟!...
اصلا نمی خواستم چیزي برایم بخرد ..و زیر دینش باشم حاالا که قصد ماندن هم نداشتم...
سرم را پایین انداختم و از لبخندچند لحظه پیش خبري نبود اصلا...
- ممنون پسر عمه...
سري تکان داد ...
واوهم انگار مثل همیشه اخم در هم کشیده بود...
و دیدم هدي از کنارش بلند شد و با دو به شدت باالا رفت...
شانه اي باالا انداختم بی تفاوت ...
و به سمت آشپزخانه رفتم...
ومادر وعمه هم طبق معمول در آشپزخانه بودند...
کنار دست عمه رفتم...
چاقو ي گوجه اي را که خورد میکرد را از دستش گرفتم...
او هم معلوم بود انگار کلافه است...
مادر کنارش رفت...
- ول کن مرجان جون...
خودتو حرص بدي درست میشه؟!...
عمه نفس عمیقی کشید...
- به خدا من نمی دونم امیر عباس چرا اینجوري میکنه...
ما کی تو خانوادمون از این لوس بازیا و مدل حرف زدنا داشتیم؟!...
تو خودت بگو مژگان کی داشتیم؟!...
به خدا سر خرید عقد یه جوري به من و ساحل نگاه میکرد انگار اضافی هستیم...
نمی دونم امیر عباس چی تو این بی تربیت دیده آخه...
مادر اخمی کرد و دست عمه را نوازش داد...
- صلوات بفرست مرجان...
غیبت کردن در شأن تو نیست...
عمه سري تکان داد - ..راست میگی مژگان...
اما چه کنم...
فکرو خیال این پسرو زندگیش منو از خودم بیرون آورده...
آخه یکی بگه پسره ي احمق زن به این خوبی داري...
این ادابازیا واسه چیه؟...
ادامه دارد..
💖 🧚♀●◐○❀
✨ بسم الله الرحمن الرحیم✨
🌹شرح #حکمت30
🔷 خطر ابتلاء به سنّت املاء و استدراج
💠 و درود خدا بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: هشدار! هشدار! به خدا سوگند! خداوند چنان پرده پوشی كرده كه می پنداری تو را بخشيده است.
🔻 اگرچه بنای اصلی خداوند نسبت به بندگانش فقط رحمت است و در ادعیه اهل بیت (علیهم السلام) نیز خوانده ایم «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ »؛ یعنی رحمت او بر غضبش همیشه پیشی گرفته و سبقت گرفته است، اما گاهی غضب الهی عامل و نتیجه اعمال و گناهان از حد گذشته خود انسان است. در چنین شرایطی اگر انسان هنوز چیزی از ایمان در درونش مانده باشد، سختی و عذابی در دنیا باعث می شود که او متنبه بشود، اگر نشد در هنگام مرگ، اگر نشد در برزخ، اگر نشد در هول و هراس محشر، حتی گاهی ممکن است کسی آنقدر از این مرز گذشته باشد که مدتی در جهنّم معذّب بشود تا پاک بشود و وارد بهشت بشود.
🔻 امّا اگر کسی دیگر این حد را تمام کرد، یعنی حتی یک سرسوزنی وجدان ایمانی در وجودش نبود، خدای نکرده اگر دیگر از این مرز گذشت، مبتلا به سنّت بسیار خطرناک و پنهانی می شود، تحت عنوان :« سنّت املاء و استدراج».
🔻از نشانه های این گرفتاری این است که انسان در عین حالی که عالمانه و عامدانه گناه پشت گناه انجام می دهد، اما در ظاهر در زندگی اش هیچ آبروریزی نمیشود، بلکه مدام آبرو پیدا میکند و مال به دست می آورد؛ قدرتمندتر می شود، تا خیال کند که خداوند دارد از در رحمت با او مواجه می شود. اینجا، آنجایی است که نیاز به هشدار و بیدارباش های جدی دارد.
🔻لذا حضرت علی(علیه السلام) در حکمت ۳۰ این هشدار را به زیباترین وجهی داده اند. البته اگر در خانه دلی باشد و در دل بیداری! می فرمایند: "هشدار! هشدار! به خدا سوگند خداوند گاهی چنان پرده پوشی میکند، که خیال میکنی تو را بخشیده است".
🔻در حکمت ۱۱۶ پشت پردهٔ این پرده پوشی که هیچ نشان رحمت نیست بلکه مایه غفلت گنهکار میشود را اینگونه توضیح داده اند: "چه بسا كسی كه با نعمت هايی كه به او میرسد به دام می افتد و با پرده پوشی بر گناه فريب می خورد و با ستايش شدن به فتنه مبتلا میشود و خداوند هيچ كس را همانند مهلت دادن، گرفتار نکرد".
به خدا پناه می بریم از اینکه گرفتار عرصه ای از معاصی بشویم که دیگر در رحمت خدا بر روی ما بسته شود و خدا با سنّت املاء و استدراج فضا را برای ما باز کند تا در منجلاب و مرداب معصیت بیشتر فرو برویم.
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵از امنیت تا قتلگاه
وقتی مقام معظم رهبری سالهاست که خون دل می خورد و این بار از دو واژه « تنبیه» و « تنبه» استفاده می کند و عده ای همچنان بی تفاوت از کنار این موضوع مهم می گذرند❗️ روز از نو، روزی از نو .... ♨️واقعاً چند بار باید تنبیه شویم تا به خود بیاییم⁉️
🔸حاج قاسم و یارانش در شرایطی طاقت فرسا، سال ها هزاران کیلومتر آن طرف تر از مرزهای ما رفتند که خم به ابروی خانواده ایرانی نیاید و امنیت کشور و منطقه تأمین شود، آنگاه مسئولین ما پشت میز و کنار باد خنک کولر نشستند و فضای مجازی جمهوری اسلامی را دو دستی تقدیم دشمن کردند و امروز شاهد به وجود آمدن قتلگاه عظیم مجازی در داخل کشور هستیم❗️
@Emam_kh
❤️🍃معلم مقاومت
❣رهبر معظم انقلاب:
🌹🕊شهید سلیمانی نرمافزارِ مقاومت را و الگوی مبارزه را به ملّتها تعلیم کرد، به ملّتها سرایت داد، در ملّتها رایج کرد؛ اینها خب نقشهای خیلی مهم و بسیار حسّاسی است؛ لذاست که ایشان به معنای واقعی کلمه، یک شخصیّت برجسته و یک چهرهی قهرمانیِ اسلامی است. ۱۳۹۹/۰۹/۲۶
#hero
#قهرمان
#حاج_قاسم
@Emam_kh