🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیه 173 سوره نساء
🌸 فَأَمَّا الَّذِينَ ءامَنُواْ وَعَمِلُوا الصالِحاَتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُم مِّنْ فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُواْ وَاسْتَكْبَرُواْ فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَلَا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيّاً وَلَا نَصِيرا
🍀 ترجمه: پس کسانی که ایمان آوردند و كارهاى شایسته انجام داده ند، خداوند پاداش آنان را كامل مى دهد واز فضل خویش به ایشان افزون تر مى بخشد و امّا آنان كه سرپیچى كردند و تكبّر ورزیدند، خداوند آنان را به عذابى دردناک كیفرشان مى دهد و در برابر (قهر) خدا براى خود دوست و یاورى نخواهند یافت.
🌷 #یوفیهم_أجورهم: پاداش آنان را کامل می دهد
🌷 #استنکفوا: امتناع کردند، سرپیچی کردند
🌷 #أليم: دردناک
🌸 این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است و در ادامه آیه قبلی است. فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ: پس کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام داده اند ، خداوند پاداش آنان را کامل می دهد و از فضل خویش به ایشان افزون تر می بخشد. ایمان و عمل صالح هر دو باید با هم باشد. وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً: و اما آنان که سرپیچی کردند و تکبر ورزیدند، خداوند آنان را به عذابی دردناک کیفرشان می دهد و در برابر (قهر) خدا برای خود دوست و یاوری نخواهند یافت.
🔹 پيام های آیه 173 سوره نساء 🔹
✅ راه #نجات، ایمان و عمل صالح است.
✅ ایمان مقدّم بر عمل است و اعمال بدون ایمان، مانند اسكناس بى پشتوانه است.
✅ بدون #ایمان و #عمل، انتظار هیچ شفاعتى از مسیح و دیگران نداشته باشید.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
1.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴وحشت انتقام بر تن پمپئو و ترامپ
مایک پمپئو، وزیر خارجه سابق آمریکا:
🔹 ایرانیها دارن همه مسلمونهای جهان رو تحریک میکنن تا رئیس جمهور ترامپ و من رو به قتل برسونن
🔹این یک تهدید امنیتی واقعیه و به نظرم این کار به شما نشون میده که ایرانیها درباره (واکنش احتمالی) دولت بایدن چجوری فکر میکنن! ...
🔹 رئیس جمهور رئیسی در ایران میخواد ترامپ و من رو به دادگاه بکشونه و اگه نتونه این کار رو انجام بده، میخواد ما رو ترور کنه (اشاره به سخنان دیروز رئیس جمهور ایران). این موضوع کاملاً بیسابقهست و مسئولیت این داستان با دولت فعلی آمریکاست.
#حاج_قاسم
#قهرمان
#Hero
@Emam_kh
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥غرب بدون روتوش از دید شهید حاج قاسم سلیمانی
♨️آنقدر قبح موضوعات اخلاقی در کشورهای اروپایی شکسته شده که رئیس جمهوری با رفیقه خودش در کاخ کشوری که قدمتی تاریخی دارد زندگی میکند! و در ملأ عام حاضر میشود و از سایر رؤسای دنیا استقبال میکند!
🔥#ازدواج_با_محارم، #ازدواج_با_حیوان، #گناه_همجنس_بازی و... هم افتخار آمریکاست!
⚠️ اینها کشورهایی هستند که ما را فرامیخوانند و بعضی ها در کشور ما فکر میکنند که ما منزوی شدیم و برای خارج شدن از انزوا، باید با اینها ارتباط برقرار کنیم! و اینها بر ما اثرگذار بشوند!
🎙سردار_دلها
@Emam_kh
‼️ حق طلاق
🔷 س ۵۷۱۰: آيا دختر مى تواند ضمن عقد ازدواج شرط کند كه در صورت ازدواج مجدد شوهر، حقّ طلاق داشته باشد؟
✅ ج: شرط حق طلاق برای زن، باطل است، مگر شرط شود كه زن، وكيل شوهر در طلاق دادن باشد كه اگر او مجددا ازدواج كرد، زن بتواند از طرف شوهر خود را طلاق دهد؛ در این صورت شرط، صحيح است.
@Emam_kh
🔻دوست دارم کرمان همیشه با ولایت بماند...
🔹دوست دارم کرمان همیشه و تا آخر با ولایت بماند. این ولایت، ولایت علیبنابیطالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است. دور آن بگردید. با همه شما هستم. میدانید در زندگی به انسانیت و عاطفهها و فطرتها بیشتر از رنگهای سیاسی توجه کردم. خطاب من به همه شما است که مرا ازخود میدانید، برادر خود و فرزند خود میدانید.
@Emam_kh
🚨#مهم
⚠️ اگر تمام فعالان مجازی انقلاب در نرم افزار گوگل پلی به برنامه اینستاگرام پایین ترین امتیاز یعنی یک را بدهند این عمل باعث کاهش شدید امتیاز اینستاگرام در گوگل پلی شده و در پی آن ارزش سهام کمپانی فیسبوک (مالک اینستاگرام در بورس ریزش پیدا خواهد کرد و متعاقبا ضرر زیادی برای سهام داران خواهد داشت )
🔹 این ترفند برای اولین بار توسط کاربران فلسطینی در اعتراض به بایکوت یکی از فعالان اجتماعی فلسطینی انجام دادند و بلافاصله فیسبوک دست از خباثت برداشت و عذرخواهی کرد.
📱لینک اینستاگرام در گوگل پلی 🔻
https://play.google.com/store/apps/details?id=com.instagram.android
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت نود
لنگه ي باباي خدا بیامرزشه...
سر لج که میافته هیچ کس جلودارش نیست...
اینقدر حواسم به حرف هاي عمه رفت که نفهمیدم چطور دستم را بریدم...
آخی گفتم و چاقو را زمین انداختم...
بدجور هم بریده بود...
خونریزي اش زیاد بود...
عمه با دیدنم توي صورتش زد...
- خاك تو سرم نگاه انقدر حرف زیادي زدم، حواس این دخترم پرت کردم...
مادر دستم را گرفت...
و رنگش پریده بود با دیدن شدت خونریزي دستم...
ومن هم از درد نفسم بند آمده بود...
عمه امیر عباس را صدا کرد...
- امیرعباس...
امیر عباس...
چند لحظه تا آمدنش طول کشید...
عجیب بود...
دنبال ناز دانه اش براي دلجویی نرفته بود؟!...
عمه هول شده بود...
با دیدن دستم به سمتم آمد و دستم را از دست مادر بیرون کشید...
نگاه شماتت باري به صورتم انداخت...
تقریبا تمام تنم خونی شده بود...
- بلند شو بریم دکتر بی حال شده بودم و ناي حرف زدن نداشتم...
- نه...
می خوام لباسمو عوض کنم کثیفه...
و از جا بلند شدم که چشمانم سیاهی رفت و نزدیک بود زمین بخورم که در آغوشش جاي گرفتم...رو
به مادر کرد...
زن دایی لطفا یه پارچه بدید از مچ دستشو ببندم...
دستم را بست و تکیه ام را به خودش داد...
به سمت ماشین رفتیم و من حتی ناي حرف زدن نداشتم...
چند قدم که رفتم انگار ناي راه رفتن هم نداشتم و زانویم خم شد...
چادرم را کیپ کرد روي سرم و از جا بلندم کرد...
و رو به نعیم گفت...
- بیا این درو بازکن نعیم...
به آقا جونم بگو رفتیم بیمارستان...
نعیم سري تکان داد و در را باز کرد...
در حیاط هم ...
و من در خلسه بودم انگار و چیز دیگري نفهمیدم...
چشم باز کردم...
نگاهم روي قطره هاي تندي که از سرم می چکید ثابت ماند...
در باز شد و پرستاري وارد شد...
نگاهی به دست باند پیچی شدم انداختم...
- سلام...
لبخندي زد...
- سلام به روي ماهت خانوم...
لبخندي زدم به مهربانیش...
دستم را بالا بردم...
- چی شد؟...
خندید...
- شما یه کم ضعیف تشریف داشتی و بیهوش شدي...
زخمت عمیق بود،چندتایی بخیه زدیم...
کارمو بکنم میگم شوهرت بیاد...
بیچاره نگرانت بود خیلی...
پوزخندي زدم...
نگرانی امیر عباس،انهم براي من؟!...
خنده دارترین جمله ي عالم بود...
سرمم را چک کرد و چیزهایی داخل بردش نوشت و بیرون رفت...
منهم نفس عمیقی کشیدم و به بیرون خیره شدم...
صداي در آمد،میدانستم اون داخل شده...
بالاي سرم آمد...
دستی روي پیشانیم کشید...
- خوبی؟!...
سرم را کج کردم تا دستش را بردارد...
- بهترم...
ممنون...
دستی داخل موهاي پر پشتش کشید...
کلافگی از تک تک اعضاي چهره اش مشخص بود...
سرمم داشت قطره هاي آخر را می چکاند...
امیر عباس نگاهی انداخت...
- میرم به دکتر بگم بیاد سرمتو بکشه...
پوفی کشیدم و منتظر شدم...
میدانستم روي اعصابش میروم با دوري کردن...
چند لحظه طول کشید تا همان پرستار خوشرو بیایید...
البته اینبار ب همراه امیر عباسی که بی تفاوت به سرمم خیره شده بود...
پرستار سرم را کشید و پنبه اي که رویش فشار داد عجیب درد داشت...
لبم را گاز گرفتم از درد، اما به روي خودم نیاوردم...
از جا بلند شدم به زحمت و کفش هایم راپوشیدم...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀