eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
17.3هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 پیام تسلیت رهبر انقلاب به مناسبت رحلت آیت‌الله حاج شیخ لطف‌الله صافی گلپایگانی بسم الله الرحمن الرحیم با تاسف خبر درگذشت فقیه عالیمقام و مرجع بصیر، حضرت آیة الله آقای حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی رضوان الله علیه را دریافت کردم. ایشان از استوانه‌های حوزه‌ی علمیه قم و از برجستگان علمی و عملی و پر سابقه‌ترین عالم دینی در آن حوزه‌ی مبارک بودند. در دوران مرحوم آیة الله بروجردی در شمار برترین تلامذه‌ی آن استاد بزرگ، در زمان مرحوم آیة الله سید محمدرضا گلپایگانی همراه و مشاور علمی و عملی ایشان، و در دوران انقلاب، امین و مورد اعتماد حضرت امام خمینی رحمة الله علیهم به شمار میرفتند. سالها در شورای نگهبان رکن اصلی آن شورا محسوب می‌شدند و پس از آن هم همواره درباره‌ی مسائل انقلاب و کشور، دلسوزانه و مسئولانه ورود میکردند و بارها اینجانب را از نظرات و مشورتهای خود مطلع و بهره‌مند میساختند. قریحه‌ی شعری، حافظه‌ی تاریخی، پرداختن به مسائل اجتماعی از دیگر ابعاد شخصیت این عالم کهنسال و بزرگوار بود. رحلت ایشان برای جامعه‌ی علمیِ دینیِ کشور مایه‌ی تأسف است. اینجانب به خاندان مکرّم و فرزندان گرامی ایشان و نیز به مراجع معظم و علمای اعلام حوزه‌ی علمیه و مقلدان و ارادتمندان ایشان بویژه در قم و گلپایگان تسلیت عرض میکنم و رحمت و مغفرت الهی را برای ایشان مسألت مینمایم. سیّدعلی خامنه‌ای ۱۴۰۰/۱۱/۱۲ @Emam_kh
🔻این تصاویر از هیروشیما یا جنگ ویتنام نیست، از تهران، میدان امام خمینی ابتدای ناصرخسرو که سال ۱۳۶۱ توسط بمب گذاری شد!!! همینا الان با شعار رنگارنگ میخوان خودشونو حامی مردم ایران جا بزنن!!!! قضاوت باشما @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️برخی از شرایط وجوب امر به معروف و نهی از منکر 1⃣ علم به معروف و منکر 🔷امر و نهی کننده باید معروف و منکر را بشناسد؛ در غیر این صورت موظف نیست که امر به معروف و نهی از منکر کند. اگر عامل از روی اجتهاد یا تقلید، عملی را حرام یا واجب نمی داند، امر و نهی او واجب نبوده بلکه جایز نیست؛ هر چند نزد آمر (طبق اجتهاد یا تقلید) عمل عامل، ترک واجب یا انجام حرام محسوب شود. 2⃣ احتمال تأثیر 🔷اگر آمر یا ناهی احتمال دهد که امر و نهی او (هر چند در آینده ) اثر و نتیجه‌ دارد، واجب است امر و نهی کند؛ هر چند گمان قوی بر عدم تأثیر داشته باشد. اگر امر به معروف و نهی از منکر توسط آمر به تنهایی، احتمال اثر ندارد ولی با هماهنگی و کمک گرفتن از دیگران احتمال اثر وجود دارد، هماهنگی و کمک گرفتن از دیگران برای انجام این واجب مهم، لازم است. ✍ ادامه دارد... 📕 منبع: leader.ir @Emam_kh
💢قرآن می گوید آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند "آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند" که بر زبان روح خدا خمینی (ره) جاری شد ، منطق قرآن است. خداوند به دفعات درباره اردوگاه شیطان فرموده است: 1 _ إِنَّما ذٰلِكُمُ الشَّيطانُ يُخَوِّفُ أَولِياءَهُ فَلا تَخافوهُم وَخافونِ إِن كُنتُم مُؤمِنينَ﴿ 175 - آل عمران) همانا شیطان منحصرا دوستان و پیروان خود را می‌ترساند. پس از آنها نترسید و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید! 2 _ إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ . إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ (99 و 100 - نحل) شیطان را بر كسانى كه ايمان آورده‏ اند و بر پروردگارشان توكل مى كنند تسلطى نيست. تسلط او فقط بر كسانى است كه وى را به سرپرستى برمى‏ گيرند و بر كسانى كه به خداوند شرك مى ‏ورزند . 3 _ وَلا تَهِنوا وَلا تَحزَنوا وَأَنتُمُ الأَعلَونَ إِن كُنتُم مُؤمِنينَ﴿ 139 - آل عمران﴾ و سست و غمگین نشوید در حالی که شما برترید اگر ایمان داشته باشید! 4 _ إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوا مِنكُم يَومَ التَقَى الجَمعانِ إِنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّيطانُ بِبَعضِ ما كَسَبوا ... ( 155 - آل عمران ) کسانی که در روز روبرو شدن دو جمعیت با یکدیگر (در جنگ احد)، فرار کردند، جز به این دلیل نبود که شیطان آنها را بر اثر بعضی از گناهانی که مرتکب شده بودند، به لغزش انداخت. ✍ محمد_ایمانی @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖼 دهه مبارک فجر 🌺 امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی): دهه فجر، یادبود حیات دوباره ملت ایران و کشور عزیز ماست. مردم این ایام را جشن می‏گیرند و حق دارند جشن بگیرند. 🌹فرارسیدن ایام الله دهه_فجر انقلاب اسلامی مبارک باد @Emam_kh
⁉️ یه سوال؟ می دونین اولین کسی که عبادت کرد و نماز خوند چه کسی بود؟ ✍ پاسخ: خدا وقتی که حضرت ادم علیه السلام رو آفرید بهش گفت از همه نعمتهای بهشت استفاده کن اما از این درخت نخور به این درخت نزدیک نشو.... ❌ ⭕️ اما حضرت ادم علیه السلام به اون درخت نزدیک شد وازش خورد. دوتا ضرر کرد یکی اینکه مام بدنش سیاه شد.یکی هم از بهشت خارج شد. ناراحت شد روزها و هفته ها گریه می کرد😭😭 🧚‍♂روزی حضرت جبرئیل اومد پیشش و گف: چرا ایقده گریه می کنی؟🤔 حضرت ادم علیه السلام قضیه رو تعریف کرد... جبرئیل گفت: نگران نباش کلید حل مشکلات دست منه....😎 الان موقع هست نماز بخون جبرئیل نماز اول رو که خوند دید از سر تا شکمش سفید شد.😳 جبرئیل رفت و برگشت به حضرت ادم گفت الان موقع نماز دومه نماز بخون حضرت ادم وقتی نماز دوم خوند دید تا زانوها بدنش سفید شد.همینجور تا نماز پنجم رو خوند دیگه تموم بدنش سفید شد.😊 👈 جبرئیل به حضرت ادم فرمود هر وقت یکی از فرزندان تو نمازهای پنج گانه اش رو بخونه خدا روحش رو سفید میکنه پاک نگه میداره خب این از مشکل اول حضرت ادم که اینجوری بوسیله نماز حل شد....✅ ⚠️دختر پسرای جون درسته بدن ما سیاه نمیشه اما روحمون با گناهان سیاه میشه بیاییم بوسیله نماز روحمون رو سفید کنیم سفید و پاک نگهداریم. 🔰اما مشکل دوم حضرت هم حل شد چجوری؟ بله اونم بوسیله نماز که پیامبر صلی الله علیهوآله فرمودند: نماز کلید بهشت است حضرت ادم نماز خوند دوباره وارد بهشت شد. ما هم اگه می خواهیم وارد بهشت بشیم باید با کلیدش که نماز هست وارد بشیم ان شاءالله🌹
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قصه های نماز 🔰 شهید مهدی زین الدین🌷 را در کنار خانه خدا 🕋 دید. متعجب پرسید: شما که شهید شده بودید‼️😮 چطور به اینجا آمدید⁉️🤭 شهید زین الدین جواب داد... شهدا رو یاد کنید با صلوات اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌹🌹 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان مادر خیلی وقته صدام کرده... دستم را بند کرد با دستش... - هر وقت اسممو صدا کردي عشقتو باور میکم... خیره ي چشمانش شدم... - براي ثابت کردن عشقم روي هستیم قمار کردم پسر عمه... صدا کردن اسمتون که دنیام بود اگر فایده داشت... عاشق بودن براي ما دیگر فایده اي ندارد... و قدم تند کردم به سمت در اتاق... در که پشت سرم بسته شد ... آهسته تر قدم برداشتم... اما اشک هایم انگار مسابقه داشتن با هم... لعنت فرستادم به حال دلم... وارد آشپزخانه که شدم مادردست هایش را خشک میکرد... به سمتم برگشت... - اومدي مادر؟!... کجا موندي دوساعته دارم صدات میکنم... لبخندي زدم... اومدم دیگه مادر جون... - خیلی خوب حاالا که اومدي بیا این خیارا رو بشور... هرکی دنبال کار خودش رفته کمرم شکست... قدم تند کردم... خیارها رو شستم... همانطور که ماست و خیار درست میکردم... نگاهی به صورت شکسته مادر انداختم که این روزها عجیب شکسته تر شده بود... مادرم بود و بالاخره باید میفهمید... - مادر... سوالی به سمتم برگشت... با آرام ترین لحن ممکن گفتم... - باید یه چیزي رو بهتون بگم... راستش من و امیر عباس داریم جدا میشیم... بی تفاوت برگشت... - بهتر... فکر کردي طلاق بگیري آسمون به زمین میاد... که اینجوري عزا گرفتی؟!... پاشو جمع کن خودتو دختر پاشو... انقدر بهتر از امیر عباس براي تو ریخته... همچین به کسی که لایقته شوهرت بدم که همه حض کنن... لب گزیدم... از حرف نامربوط مادر وقتی که هنوزاسم شوهرم در شناسنامه ام بود... و او از زندگی جدید برایم رویا می بافت... رویایی تلخ تر از زهر... سرم را پایین انداختم ... نمی خواستم بحث کنم... و مشغول سالاد خورد کردنم شدم... گرمیه دستی را روي پشتم حس کردم... و سر باالا گرفتم... که با چشمان سرخ ازخون امیر عباس روبه رو شدم... و حیرت کردم از این که همیشه آن جایی که نباید چیزي بشنود،ظاهر میشد... شاید به خاطر زیادي حلال زاده بودنش بود ..دردل دعا می کردم نشنیده باشد... اما چشمانش خالف این را نشان می داد... می دانستم حرف زدن من درست نبود،پس سکوت کردم... و نگاهم را میان مادرم و شوهرم پاس دادم... مادري که هنوز متوجه حضور دامادش نشده بود... مادر به سمتم برگشت... - محیا بیا این... با دیدن امیر عباس کمی جا خورد... اما ادامه داد... - بیا نمک و بریز توش کم نمک نشه... و فشار دست امیر عباس روي شانه ام بیشتر میشد... همانطور که به مادر خیره بود... و مادر نگران خیره ي دستش که شانه ي دخترش را میفشرد... صداي امیر عباس را شنیدم ... که مثل همیشه محکم و با ثبات حرف میزد... می دانستم مادر را بی حرمت نمی کند،اما... - زن دایی درست نیست از شوهر دادن زنی که شوهر داره صحبت میکنید... و منتظر نشد تا جوابی از مادر بگیرد... و با گام هاي بلند از آشپزخانه خارج شد... و مادر همانطور مات رفتنش... رو به مادر کردم... - مادر راست گفت،کارتون درست نبود... نگاهی کرد به من... پشیمان از حرفش گفت... - راست میگی ... چه بد شد شنید... من خواستم یکم حرصمو خالی کنم... چه میدونستم میاد... دستی در هوا تکان داد... - ولی محیا از تو که گذشت... ولی خدا به داد این دختره هدي برسه با این مریضیش... عجب جذبه اي داره... همیشه فکر میکردم زن بگیره حداقل با زنش مثل همه نیست... والا این که ما میبینیم با زنش از همه جدي تره... مادر میگفت ومن همانطور جمله ي اولش در ذهنم اکو میشد... " از تو که گذشت "واقعا از من گذشته بود؟!... همانکه همین چند دقیقه پیش باران بوسه هایش حالم را زنده میکرد؟!... با سوزش شدیدي در دستم چاقو را با ضرب انداختم... و سریع انگشتم را به طرف دیگه بردم... مبادا خونش داخل کاسه بریزد... مادر هول زده سمتم دوید... - چیکار کردي دختر... حواست کجاست... نگاه با خودش چیکار کرد... نگاهی انداختم به زخم نه چندان عمیق انگشتم... زخم این که خوب میشد ... با زخم دلم چه میکردم ... دستم را از دست مادر بیرون آوردم... و از جا بلند شدم... - چیزي نیست مادر،خوب میشه... و خون دستم را زیر آب گرفتم... و دستمالی رویش گذاشتم... بی حرف دوباره به سمت اتاقم رفتم... و خودم را رها کردم روي تخت... همانجا که تمام غم هاي را میریختم... همانجا که به حال آرزوهایم زار میزدم... * * * * انقدر سریع اتفاق افتاد همه چیز... انگار چشم برهم زدنی گذشت... و حالا من جلوي محضر ایستاده بودم... و چه جالب که این همه با زجر و غم براي نفس کشیدن کنارش دست و پا زدم...وبه همین راحتی یک نفس مانده بود تا جداییمان... نگاهی انداختم به امیر عباسی که غم داشت نگاهش... و از آن روز به بعد که حدود ده روزي میگذشت... ادامه دارد... 💖 🧚‍♀●◐○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا