28.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جشن تولد خانم خارجی برای رهبر
در اوج خفقان و موج بازداشت شیعیان در آذربایجان #سیده_شهلا در خانهاش همراه یا بچههای همسایه در باکو برای امام خامنهای جشن تولد گرفته است.
این عشق و اعتقاد برخواسته از اندیشه مقاومت به هیچ وجه خاموش شدنی
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌷 آیه_201_سوره_بقره
🌸 وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا ءَاتِنَا فِى الْدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الْأَخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ الْنَّار
ِ
ترجمه: و بعضى از مردم مى گویند: پروردگارا! در دنیا به ما نیكى عطا كن و در آخرت نیز نیكى مرحمت فرما و مارا از عذاب آتش نگهدار.
🌺 یكى از راههاى شناخت مردم، آشنایى با آرزوها و دعاهاى آنان است. در آیه قبل، درخواست گروه اوّل از #خداوند مربوط به دنیا بود و كارى به خیر و شرّ آن نداشتند، ولى در این آیه درخواست گروه دوّم از خداوند، «حسنة» است در دنیا و آخرت. در دیدگاه گروه اوّل؛ دنیا به خودى خود مطلوب است، ولى در دید گروه دوّم؛ دنیایى ارزشمند است كه حسنه باشد و به آخرت منتهى گردد. در روایات نمونه ها و مصادیقى براى نیكىهاى دنیا و آخرت نقل شده است ، ولى حسنه در انحصار چند نمونه نیست. در قرآن مجید 115 مرتبه كلمه ى «دنیا» به كار رفته و 115 مرتبه كلمه «آخرت» استعمال شده است و این یك تصادف نیست. البتّه این به معناى آن نیست كه اهمیّت دنیا و آخرت هر دو یكسان است. در دعاها، هدفهاى كلّى مطرح شود و تعیین مصداق به عهده خداوند گذاشته شود.
🌺 ما از خداوند #حسنه و #سعادت مى خواهیم، ولى در اینكه رشد و صلاح ما در چیست؟ آن را به عهده ى خداوند مى گذاریم. چون ما به خاطر محدودیّتهاى علمى و عدم آگاهى از آینده و ابعاد روحى خودمان، نمى توانیم مصادیق جزئى را تعیین بنمائیم. به همین جهت توصیه شده است از خداوند وسیله كار را نخواهید، خودِ كار رابخواهید. زیرا ممكن است خداوند از وسیله ى دیگرى كه به فكر و ذهن ما نمىآید، كارى را براى ما محقّق سازد. مثلاً از خداوند توفیق زیارت حج را بخواهید، امّا نگویید: خدایا مالى به من بده تا به مكّه بروم. چون خداوند گاهى سبب را به گونهاى قرار مى دهد كه ما فكر آن را نمى كردیم.
🔹پيام های آیه 201 سوره بقره 🔹
✅ دنیا و #آخرت با هم منافاتى ندارند، به شرط آنكه انسان به دنبال حسنه و نیكى باشد. «فى الدنیا حسنة و فى الاخرة حسنة»
✅ دوزخ، حساب جدایى دارد. با اینكه از خداوند نیكى آخرت را مى خواهند، ولى براى نجات از آتش، جداگانه دعا مىكنند. «قِنا عذاب النار»
✅ در دعاها براى نجات از #آتش، اصرار و تكرار عجیبى است. مثلا در دعاى مجیر حدود هفتاد بار مى خوانیم: »اجِرنا مِن النار یا ربّ« پروردگارا! ما را از آتش جهنّم نجات بده. ویا در دعاى جوشن كبیر كه صد بند دارد در پایان هر بند آن مى گوییم: «سبحانک یا لا اله الا انت الغوث الغوث خَلّصنا من النّار یا ربّ»
آیه201🌹ازسوره بقره🌹
وَ مِنْهُمْ: و ازآنان
مَنْ:کسانی هستند که
يَقُولُ :می گویند
رَبَّنا:پرودگارا
آتِنا :بده به ما
فِي :در
الدُّنْيا :دنیا
حَسَنَةً : بهره ی نیکو
وَ فِي :ودر
الْآخِرَةِ:آخرت هم
حَسَنَةً :بهره ی نیکو
وَ قِنا :ونگه دار مارا
عَذابَ :ازعذاب
النَّارِ:آتش
🍃🌹🍃🌹🍃
🌷 آیتالله بهجت (ره):
خدا میداند قرآن برای اهل_ایمان مخصوصاً اگر اهل علم باشند چه معجزهها و کراماتی دارد و چه چیزهایی از آن خواهند دید!
برنامهی قرآن آخرین برنامه انسانسازی است که در اختیار ما گذاشته شده است، ولی ما از آن قدردانی نمیکنیم.
📚 در محضر بهجت، ج١، ص۵۵
@Emam_kh
🔴 وقتی همه خواب بودند !!
پنجم اردیبهشت ۱۳۵۹ وقتی همه ایرانی ها خواب بودند ، نیروهای ویژه ارتش آمریکا موسوم به "دلتا" در حال انجام یکی از پیچیده ترین عملیات های نظامی ایالات متحده به نام "پنجه عقاب" در ایران بودند و هواپیماهای آمریکایی در بی خبری ایرانی ها تا مرکز ایران یعنی صحرای #طبس نفوذ نمودند تا در ادامه با یورش به محل نگهداری جاسوسان لانه جاسوسی ، آنان را فراری دهند.
اما خدا بیدار بود که " لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ " و با ریزترین اجسام یعنی شن های بیابان ، عظمت پوشالی شیطان بزرگ را نمایان ساخت ...
مگر می شود ملت و حکومتی ، خالصانه پرچم الله را به دست بگیرند و خداوند عزوجل که همیشه و همه جا در نزدیکی ما حاضر است و هیچ سستی و ضعفی در کارش نیست ، این ملت را تنها بگذارد؟ که " إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُركُم وَيُثَبِّت أَقدامَكُم"
اگر سستی و کم کاری هم دیده می شود در بندگی ماست وگرنه خدا هرگز در خدایی اش کم نمی گذارد ...
#امام_زمان
✍"قاسم اکبری"
@Emam_kh
🔴هک همزمان ۲ هواپیمای دشمن در مرز هوایی ایران
مدیرعامل شرکت صنایع الکترونیک ایران:
🔹امروز به جرأت میگویم سامانههای کشف و اقدام متقابل علیه باندهای فرکانسی که سامانههای جنگال روز دنیا در آنها کار میکند را در اختیار داریم.
🔹ما برای حفاظت از فضای کشور و مرز هوایی کشور سالهاست که درگیر جنگ الکترونیک هستیم و توان ما را هر مهاجمی که تا امروز محکزده متوجه شده است.
🔹چند وقت پیش یک هواپیمای دشمن در مرزهای FIR (مرز هوایی) ما حرکت و شروع به انتشار امواج برای جمع آوری اطلاعات کرد، ما این هواپیما را مختل کردیم اما خلبان دشمن فکر کرد که سیستمش دچار اشکال شده است با پایگاه تماس گرفت که سیستم من اشکال پیدا کرده و بر میگردم.
🔹فردای آن روز دو هواپیمای دیگر دشمن پرواز کردند و بال به بال هم شروع به پایش کردند، این دفعه هر دو را مختل کردیم. به محض اینکه ما شروع به اختلال کردیم، این دو هواپیما متوجه شدند که سامانههای زمینی ما در حال اخلال آنها هستند لذا به پایگاهشان اعلام کردند که اینجا جمر فعالیت میکند و ما دیگر نمیتوانیم کار کنیم.
@Emam_kh
🤔احساس میکنم عدهای حتی ابتدائی ترین نکات #فرهنگ_سازی را هم نمیدانند یا به آن توجه نمیکنند!
#حجاب
✍میلاد خورسندی
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | طوفان شن
🗓 ۵ اردیبهشت ۵۹ سالروز شکست حمله نظامی آمریکا در طبس
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دیدید شهادت حاج قاسم چه یکباره و غافلگیرانه بود...
💚ظهور امام_زمان هم ،همین قدر یکدفعه و آنی هست...
***
روایت صحیح السند از امام جواد داریم که حتی در وقوع علائم حتمی مثل خروج سفیانی هم احتمال بداء هست،
چه برسد به روز جمعه که جزء علائم_حتمی نیست.
✍ لذا اگر همین فردا به یکباره ظهور شد نباید تعجب کرد. این وعده رسول خداست که ظهور نمیشود مگر به شکلی آنی و یکباره!
💡از سخنرانی های استاد عالی
@Emam_kh
✨﷽✨
✍ آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) :
🌼شخصی از حضرت امام رضا علیهالسلام پرسید :
نماز واقعۍ چه نمازیست؟
حضرت علیه السلام فرمودند : «حُضُورُالقَلْبِ وَ فِراغُ الْجَوارِح»؛ نه اینکه موقع نماز با ریش هم بازی کنم، تمام اعضا و جوارحم باید خاشع باشند. وقتی رو به قبله ایستادی، دستت را روی زانو بگذار، طوری که پشت دست رو به قبله باشد؛ مثل عبد ذلیل. قدیم وقتی بنده ها مقابل مولایشان می ایستادند اینطور بودند. جوارح هم نباید مشغول بازی باشند. هم قلب انسان باید حضور داشته باشد خاشع باشد، هیچ کجا نباشد و هم اعضا و جوارحش باید مشغول بازی نباشند.
سر نماز مرتب با انگشتش بازی می کند، با ریشش بازی می کند، انگشت توی بینی اش می کند، گوشش را مےخاراند، مرتب با اعضا و جوارحش بازی می کند، بابا داری نماز می خوانی. این چه نمازی است؟!
نمازگزار وقتی که نماز مےخواند باید مجسم کند که بهشت این طرف و جهنم آن طرفش است. بهشت را در طرف راست خود و جهنم را در طرف چپ خودش در نظر بگیرد . این نماز، نماز است.
@Emam_kh
دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣3⃣2⃣
پایان هفته بعد صمد برگشت. گفت: «آمده ام یکی دو هفته ای پیش تو و بچه ها بمانم.»
شب اول، نیمه های شب با صدایی از خواب بیدار شدم. دیدم صمد نیست. نگران شدم. بلند شدم رفتم توی هال. آنجا هم نبود. چراغ سنگر روشن بود. دیدم صمد نشسته توی سنگر روی سجاده اش و دارد چیز می نویسد.
گفتم: «صمد تو اینجایی؟!»
هول شد. کاغذی را تا کرد و گذاشت لای قرآن.
گفتم: «این وقت شب اینجا چه کار می کنی؟!»
گفت: «بیا بنشین کارت دارم.»
نشستم روبه رویش. سنگر سرد بود. گفتم: «اینجا که سرد است.»
گفت: «عیبی ندارد. کارواجب دارم.»
بعد دستش را گذاشت روی قرآن و گفت: «وصیت نامه ام را نوشته ام. لای قرآن است.»
ناراحت شدم. با اوقات تلخی گفتم: «نصف شبی سر و صدا راه انداخته ای، مرا از خواب بیدار کرده ای که این حرف ها را بزنی؟! حال و حوصله داری ها.»
گفت: «گوش کن. اذیت نکن قدم.»
گفتم: «حرف خیر بزن.»
✫⇠قسمت :8⃣3⃣2⃣
خندید و گفت: «به خدا خیر است. از این خیرتر نمی شود!»
قرآن را برداشت و بوسید. گفت: «این دستور دین است. آدم مسلمانِ زنده باید وصیتش را بنویسد. همه چیز را برایتان تمام و کمال نوشته ام. نمی خواهم بعد از من حق و حقوقتان از بین برود. مال و اموالی ندارم؛ اما همین مختصر هم نصف مال توست و نصف مال بچه ها. وصیت کرده ام همین جا خاکم کنید. بعد از من هم بمانید همدان. برای بچه ها بهتر است. اگر بعد از من جسد ستار پیدا شد، او را کنار خودم خاک کنید.»
بغض کردم و گفتم: «خدا آن روز را نیاورد. الهی من زودتر از تو بمیرم.»
خندید و گفت: «در ضمن باید تمرین کنی از این به بعد به من بگویی ستار، حاج ستار. بعد از شهادتم، هیچ کس مرا به اسم صمد نمی شناسد. تمرین کن! خودت اذیت می شوی ها!»
اسم شناسنامه ای صمد ستار بود و ستار، برادرش، صمد. اما همه برعکس صدایشان می زدند. صمد می گفت: «اگر کسی توی جبهه یا محل کار صدایم بزند صمد، فکر می کنم یا اشتباه گرفته یا با برادرم کار دارد.» می خندید و به شوخی می گفت: «این بابای ما هم چه کارها می کند.»
بلند شدم و با لج گفتم: «من خوابم می آید. شب به خیر، حاج صمد آقا.»
سردم بود. سُریدم زیر لحاف. سرما رفته بود توی تنم. دندان هایم به هم می خورد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
✫⇠قسمت :9⃣3⃣2⃣
از طرفی حرف های صمد نگرانم کرده بود.
فردا صبح، صمد زودتر از همه ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه و پنیر محلی خرید. صبحانه را آماده کرد. معصومه و خدیجه را بیدار کرد و صبحانه شان را داد و بردشان مدرسه. وقتی برگشت، داشتم ظرف های شام را می شستم. سمیه و زهرا و مهدی هنوز خواب بودند. آمد کمکم. بعد هم رفت چند تا گونی سیمان را که توی سنگر بود، آورد و گذاشت زیر راه پله. بعد رفت روی پشت بام را وارسی کرد. بعد هم رفت حمام. یک پیراهن قشنگ برای خودش از مکه آورده بود. آن را پوشید. خیلی بهش می آمد.
ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس خدیجه و معصومه رسیدگی کرد. گفت: «بچه ها! ناهارتان را بخورید. کمی استراحت کنید. عصر با بابا می رویم بازار.»
بچه ها شادی کردند. داشتیم ناهار می خوردیم که در زدند. بچه ها در را باز کردند. پدرشوهرم بود. نمی دانم از کجا خبردار شده بود صمد برگشته.
گفت: «آمده ام با هم برویم منطقه. می خواهم بگردم دنبال ستار.»
صمد گفت: «بابا جان! چند بار بگویم. تنها جنازه پسر تو و برادر ما نیست که مانده آن طرف آب. خیلی ها هستند.
✫⇠قسمت :0⃣4⃣2⃣
منتظریم ان شاءالله عملیاتی بشود، برویم آن طرف اروند و بچه ها را بیاوریم.»
پدرش اصرار کرد و گفت: «من این حرف ها سرم نمی شود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچه ام کجاست؟! اگر نمی آیی، بگو تنها بروم.»
صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: «پدر جان! با آمدنت ستار نمی آید این طرف. اگر فکر می کنی با آمدنت چیزی عوض میشود یاعلی، بلند شو همین الان برویم؛ اما من می دانم آمدنت بی فایده است. فقط خسته می شوی.»
پدرش ناراحت شد. گفت: «بی خود بهانه نیاور من می خواهم بروم. اگر نمی آیی، بگو. با شمس الله بروم.»
صمد نشست و با حوصله تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس الله جبهه است.
پدرش گفت: «تنها می روم.»
صمد گفت: «می دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می رویم منطقه.»
پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانه آقا شمس الله، گفت: «می روم به بچه هایش سری بزنم.»
ادامه دارد...✒️
دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣4⃣2⃣
بچه ها که دیدند صمد آن ها را به بازار نبرده، ناراحت شدند. صمد سربه سرشان گذاشت. کمی با آن ها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد. گوشه ای ایستاده بودم و نگاهش می کردم. یک دفعه متوجه ام شد. خندید و گفت: «قدم! امروز چه ات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن.»
گفتم: «حالا راستی راستی می خواهی بروی؟!»
گفت: «زود برمی گردم؛ دو سه روزه. بابا ناراحت است. به او حق بده. داغ دیده است. او را می برم تا لب اروند؛ جایی که ستار شهید شده را نشانش می دهم و زود برمی گردم.»
به خنده گفتم: «بله، زود برمی گردی!»
خندید و گفت: «به جان قدم، زود برمی گردم. مرخصی گرفته ام. شاید دو سه روز هم نشود. حالا دو تا چای بیاور برای حاج آقایتان. قدر این لحظه ها را بدان.»
🔸 فصل هجدهم
فردا صبح زود پدرشوهرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه آماده می کردم. گفت: «دیشب خواب ستار را دیدم. توی خواب کلافه بود. گفتم ستار جان! حالت خوب است؟! سرش را برگرداند و گفت من صمدم. رفتم جلو ببوسمش، از نظرم پنهان شد.»
بعد گریه کرد و گفت: «دلم برای بچه ام تنگ شده. حتماً توی خاک دشمن کنار آن بعثی های کافر عذاب می کشد. نمی دانم چرا از دستم دلخور بود؛ حتماً جایش خوب نیست.»
ادامه دارد...
✫⇠قسمت :2⃣4⃣2⃣
صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.»
چشم غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم.»
بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم.»
شانه بالا انداختم.
گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند. یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می گویند. نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد.»
این را گفت و خندید. می خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد.
صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید؟!»
پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم. تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم....
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
✫⇠قسمت :3⃣4⃣2⃣
آن وقت رسم بود. همه این طور بودند. بعضی ها که بچه هایشان را مدرسه نمی فرستادند، تازه موقع عروسی بچه هایشان برایشان شناسنامه می گرفتند. تقصیر ثبت احوالی بود. اشتباه کرد اسم تو که از همه بزرگ تر بودی را نوشت ستار. شمس الله و ستار که دوقلو بودند؛ نمی دانم حواسش کجا بود، تاریخ تولد شمس الله را نوشت 1344 مال ستار را نوشت 1337. موقع مدرسه که شد، رفتیم اسمتان را بنویسیم، گفتند از همه بزرگ تر کدامشان است؟! تو را نشان دادیم. گفتند این ستار است، بیاید کلاس اول. بقیه هم حالا وقت مدرسه شان نیست. خیلی بالا پایین دویدم؛ بلکه شناسنامه هایتان را درست کنم؛ نشد.»
صمد لبخندی زد و گفت: «آن اوایل خیلی سختم بود. معلم که صدایم می زد ستار ابراهیمی ؛ برّ و بر نگاهش می کردم. از طرفی دوست ها و هم کلاسی هایم بهم می گفتند صمد. این وسط بدجوری گیر کرده بودم. خیلی طول کشید تا به این اوضاع عادت کردم.»
صمد دوباره رو کرد به من و گفت: «بالاخره خانم، تمرین کن به حاج آقایتان بگو حاج ستار.»
گفتم: «کم خودت را لوس کن. مگر حاج آقا نگفتند تو از اول صمد بودی.»
صمد دیگر پی حرف را نگرفت و به پدرش گفت: «آقا جان! بهتر است شما یک دوش بگیری تا سرحال و قبراق بشوی. من هم یک خرده کار دارم.
ادامه دارد...✒️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💎«خاطره ای زیبا از یک پزشک متخصص اطفال» لطفا بخونید👇💎
🔹من دکتر س.ص متخصص اطفال هستم. سالها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم. کنار بانک دستفروشی بساط باطری، ساعت، فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.
🔹دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است. آن زمان تلفنهای عمومی با سکه های دو ریالی کار میکردند.
🔹جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده؛ او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها صلواتی است!
🔹گفتم: یعنی چه؟ گفت: برای سلامتی خودت صلوات بفرست و سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد. (دو ریالی صلواتی موجود است)
🔹باورم نشد، ولی چند نفر دیگر هم مراجعه کردند و به آنها هم...
گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی میدهی؟ با کمال سادگی گفت: ۲۰۰تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که کار مردم راه بیفتد دو ریالی میگیرم و صلواتی میدهم.
🔹مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر که برای پول دویدم و حرص زدم، دیدم این دست فروش از من خوشبخت تر است که یک چهارم از مالش را برای خدا میدهد.
🔹در صورتی که من تاکنون به جرأت میتوانم بگویم یک قدم به راه خدا نرفتم و یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم.
🔹احساساتی شدم و ده تومان به طرف او گرفتم. آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم.
🔹این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد. من که خیلی مغرور تشریف داشتم، مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم... به او گفتم : چه کاری میتوانم بکنم؟
🔹گفت: خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟
گفتم: پزشکم.
گفت: آقای دکتر شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر؛ نمیدانید چقدر ثواب دارد!
🔹صورتش را بوسیدم و در حالی که گریان شده بودم، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم.
دگرگون شده بودم، ما کجا اینها کجا؟!
🔹از آن روز دادم تابلویی در اتاق انتظار مطبم نوشتند با این مضمون؛
<شبهای جمعه مریض صلواتی میپذیریم>
دوستان و آشنایان طعنه ام زدند،
اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت سعدی:
💥گفت باور نمی کردم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و ما خاموش...
بزرگی فرمودند: "هرکه اندوه و مشکلی از مومنی برطرف کند، خدا روز قیامت قلب او را شاد میکند."
تو این روزای سخت؛ دستگیری از دیگران را فراموش نکنیم.
@Emam_kh
27.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ عیادت رهبر انقلاب از همسرش در بیمارستان بقیه الله تهران
@Emam_kh
🔴 به جای تذکر، برخورد کنید
🔹سازمان بازرسی کل کشور که یکی از ارکان قوه قضائیه است طی نامه ای به وزارت بهداشت نسبت به عدم استفاده برخی مراکز بهداشتی و مطب ها از کارت خوان تذکر داده است!
🔺دقیقا مشکل اصلی مملکت همین جاست که سازمان بازرسی قوه قضائیه به جای برخورد قضایی با فرار مالیاتی که یکی از دردهای اصلی اقتصاد مملکت است، به یک تذکر کتبی بسنده می کند!!
یعنی واقعا وزارت بهداشتی ها از این حجم تخلف برخی پزشکان و مراکز درمانی که صدای مردم را درآورده خبر ندارند؟!
آقایان محض رضای خدا و خشنودی نائب #امام_زمان (عج) به جای کشف واضحات و ارسال تذکرات، محکم برخورد کنید. برخوردی که دیگر هیچ احدالناسی چه پزشک و چه غیر پزشک جرات فرار مالیاتی یا همان دزدی محترمانه از بیت المال را نداشته باشد ...
✍ "قاسم اکبری"
@Emam_kh