eitaa logo
انرژی مثبت😍
5هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
5 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. آدمایی که محبت می‌کنند کمیاب‌اند آدمایی که قدر محبت رو میدونن، نایاب ...! آل پاچینو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. نگران پازل بهم ریخته ی زندگیت نباش چینش نهایی خدا حرف نداره🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
با وحید رفتیم چند دست لباس و چند مدل اسباب بازی هم خریدیم و همه رو چیدم توی اتاقش و بعدش به وحید گفتم:میشه بریم شهرستان خودمون تا پسرمو به خانواده ام معرفی کنم،،؟؟؟؟؟؟؟ وحید گفت:باشه بریم….. باورم نمیشد وحید قبول کنه،….یعنی یه بچه تا این حد توی زندگی زناشویی تاثیر داره؟؟حتی اگه بچه ی خودمون نباشه…… خوشحال و راضی رفتیم خونه ی بابا اینا و پسربچه رو به خواهر و برادرا و حتی زن داداشام معرفی کردم و گفتم:فعلا این پسر ،،بچه ی ماست تا خودمون بتونیم  یه بچه بیارم……. همه ی خانواده استقبال کردند و خوشحال شدند و تاکید کردند که کار خیلی خوبی کردم….. از شهرستان که برگشتیم خونه….دلم میخواست پسربچه رو ببرم کلاسهای ورزشی و آموزشی تا بچه ی فعال و موفقی بار بیاد اما یه هفته از اومدن اون پسربچه که گذشته یه شب پدرش زنگ زد به گوشی وحید….. وحید که تصور میکرد در مورد دادن وکالت و سرپرستی میخواهد صحبت کنه با ذوق سلام و احوالپرسی کرد اما یهو چهره اش غمگین شد و گفت:باشه اشکالی نداره….. وقتی گوشی رو که قطع کرد گفتم:چی میگفت..؟؟؟؟؟ وحید گفت:پدرشه….میگه مادر این بچه بی قراری میکنه و میخواهد که اجازه بدیم یه روز ببره پیش مادرش و دوباره برگردونه….. عصبی گفتم:نه خیرررر …..من اجازه نمیدم….یا کلا ببره یا اصلا نبره…..اگه فردا بیاد و ببره دیگه حق نداره بیاره….. وحید حرفی نزد انگار که نمیخواست منو ناراحت کنه….. فردا پدرش که اومد موقع رفتن تاکید کرد که دوباره میاره اما من که عصبانی بودم  از لجم تمام وسایلی که متعلق به خودشون بود رو جمع کردم و تحویلش دادم و گفتم:نیازی نیست دوباره بیاری….. اینو گفتم و رفتم داخل اتاق،…..وحیدپشت سرم اومد توی اتاق و گفت:پس چرا لباسها و اسباب بازی‌هایی که براش خریدم رو ندادی؟؟ حرصی گفتم:معلومه که نمیدم….چرا باید اونارو بدم؟؟؟وضع مالی پدرش که توپه،…از تو هم توپ تر،….اون پسر بچه ندار نیست بلکه انگار فقط اضافه است….. وحید سکوت کرد و رفت تا اونارو بدرقه کنه……پسر بچه رو بردند و به این طریق منو وحید یک هفته تجربه ی پدر و مادر شدن رو چشیدیم……. نمیدونم چرا اون اقا با ما اینکار رو کرد؟؟یعنی واقعا میخواست نازا بودنمو مسخره کنه و به رخم بکشه  یا هدف دیگه ایی داشت،،؟؟؟ مدام این افکار توی ذهنم بود و خودخوری میکردم…..بقدری حالم بد بود که رفتم توی اتاق و شروع به گریه کردم….. خدایی اون روز وحید منو تنها نزاشت و کنارم بود و حتی عصر بهم گفت که حاضر شو بریم بیرون………… از یه طرف دلم شکسته بود و ناراحت بودم اما از طرف دیگه اینکه وحید بهم اهمیت میداد خوشحال بودم…… بعد از اینکه اون پسر رفت دیگه اجازه ندادم ناامیدی و یکنواختی توی زندگیمون سایه بندازه ،،،شروع کردم به دکتر رفتن و آزمایش و غیره تا بالاخره از دکتر نامه گرفتم و بعدش وحید روراضی کردم تا برای کاشت جنین اقدام کنیم…… اوایل وحید راضی نمیشد و میگفت من بچه ی طبیعی خودمو میخواهم ولی تلاشهای من برای راضی کردن وحید ادامه داشت….. چند وقت رودرو باهاش حرف زدم اما هر وقت رودرو باهاش حرف میزدم عصبانی میشد و به بحث میکشید برای همین مجبور شدم تلفنی راضیش کنم  ولی تلفنی هم تا عصبی میشد قطع میکرد و دیگه جواب نمیداد….. آخرین راهی که به ذهنم رسید نوشتن نامه بود…..یه شب شروع کردم به نوشتن و توی نامه کلی قربون صدقه اش رفتم و التماسش کردم تا این آخرین راه رو ازم نگیره و اجازه بده منم طمع مادر شدن رو بچشم……در نهایت اه و‌ناله و التماس‌هام توی نامه کارساز شد و بالاخره وحید راضی شد و برای کاشت جنین اقدام کردیم….. ادامه پارت بعدی👎
. 2 جا سکوت کن: 1_کاری که به تو ربطی ندارد و هیچ اطلاعی در موردش نداری زیرا ممکن است ندانسته تهمت بزنی و قلبی بشکنی 2_در پیشگاه خداوند سکوت کن تاصدای خداوند بزرگ را بشنوی او میگوید من کنارت هستم🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. آدمها را به میزان درکشان بسنج نه به اندازه مدرکشان ... چرا که فاصله ی زیادی از مدرک تا درک وجود دارد ، مهمترین نشانه ی درک بالاتر " تواضع " بیشتر است . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🌼ســـلام 🍃صبحتون بهترین 🌼و خوشرنگ ترین صبح دنیا 🍃با لحظه هايی پراز خوشی 🌼و آرزوی سلامتی برای شماخوبان ☀️روز وروزگارتان شاد روزتون بی نظیر💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ✨نیایش صبحگاهی🌸🍃 🌸ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻤﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ 🍃تا ﻫﺮ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ 🌸ﻫﺮ ﻏﺼﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﯼ 🍃ﻫﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ 🌸ﻫﺮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﺑﻪ آﺳﺎﯾﺶ ﻭآﺳﺎﻧﯽ 🍃ﻫﺮ ﻓﺮﺍﻗﯽ ﺑﻪ ﻭﺻﻞ 🌸ﻫﺮ ﻗﻬﺮﯼ ﺑﻪ آﺷﺘﯽ 🍃ﻫﺮ ﺯﺷﺘﯽ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ 🌸ﻫﺮ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﺭ 🍃ﻫﺮ ﻧﺎﻣﻤﮑﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ 🌸ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﻭ 🍃ﻫﺴﺘﯿﻤﺎﻥ و آﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ غرق 🌸ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﮔﺮﺕ ﺑﻔﺮﻣﺎ 🍃الهی آمین🙏🏻
زخم ها خوب می شوند اما خوب شدن با مثل روز اول شدن، خیلی فرق دارد! اوریانا فالاچی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
یکی از بزرگترین لذت های زندگی این است که از خواب بیدار شوی و ببینی باز هم برای خوابیدن فرصت هست! چارلی چاپلین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
برای طولانی زیستن لازم نیست به روزهای زندگی اضافه شود باید تلاش شود که زندگی به روزهایمان اضافه شود … ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
تو دنیا هفت میلیارد آدم هست اجازه نده یکیشون تمام روزتو خراب کنه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
اون خانم تماس رو برقرار کرد و گفت:سلام اقا..!!!بله اینجاست،….بچه اش توی شکمش مرده،،، داره گریه میکنه و حالش خیلی بده….اگه میشه تشریف بیارید و کنارش باشید….. وحید به اون خانم گفت:گوشی رو بده به خودش……. اون خانم گوشی رو داد دستم و گفت:شما حرف بزنید تا مطمئن بشه که حالتون خوبه،،،،خیلی نگرانه…. با حال زار و هقهق گوشی رو گرفتم و بزور و با بغض گفتم:الووووو وحید….!!!! خدا نصیب گرگ بیایون نکنه….. وحید تا صدامو شنید ،شروع کرد به فحش و بدو بیراه گفتن…..فحشها بدی که من تا به حال اصلا توی خانواده نشنیده بود…..بعد از کلی ناسزا ادامه داد:چرا بچه امو کشتی…؟؟؟اگه بیرون نمیرفتی اینطوری نمیشد….تو لیاقت نداری…..(حرفهای خیلی بد)…… از حرفهاش شوکه شدم و گریه ام بند اومد و  گفتم:تقصیر من چیه؟؟؟مگه من مقصرم….؟؟؟؟بچه دو هفته پیش مرده…..چه ربطی به امروز داره……؟؟؟فکر نمیکنی که  بچه ی من هم هست هااااا…..من که ببشتر از تو در تلاش بودم بچه دار بشیم……. نمیدونم حرفهامو میشنید یا نه،،،؟ چون بقدری هوار میکشید که شک داشتم اصلا متوجه ی حرفهای من شده باشه…… وقتی خسته شد گفت:همونجا بمون تا من بیام………. از لحن دستوری و عصبی که داشت، گریه ام بیشتر شد و یه لحظه  فوت جنین یادم رفت و بیشتر به  برخورد و رفتار وحید فکر کرد و اشک ریختم…………… منتظرش موندم تا رسید…..وقتی اومد بجای دلداری و نوازش دوباره شروع کرد که به هوار که چرا الکی گریه و زاری کردی تا مردم دورت جمع بشند؟؟؟ خلاصه با کلی تحقیر و بحث و دعوا ،، برگشتیم خونه و بعدش دکتر و سقط و استراحت….. برای استراحت رفتم خونه ی مامان اینا…..درسته که اونجا راحت بودم اما همش فکرم درگیر خونه و وحید بود آخه میدونستم که در نبود من کارای غیر اخلاقی و شرعی میکنه…..به چشم ندیده بودم ولی دلیل و مدرک داشتم و مطمئن بودم…… استراحتم تموم شد و برگشتم خونه……وقتی رسیدم ،وحید خونه نبود…..رفتم داخل اتاق خواب  تا لباسهامو عوض کنم که در کمال تعجب دیدم روتختی نو خریده….. خیلی تعجب کردم آخه چند وقت قبلش به وحید گفته بودم روتختی کهنه شده برای من هوار کشید و  گفت نخیر خیلی هم خوبه،،،اما الان سرخود عوض کرد و نو خریده….؟؟؟؟باور کردنش سخت بود اما مجبور بودم قبول کنم…. اصلا نمیخواستم واقعیت رو بپذیرم برای همین به خودم تشر زدم و گفتم:وحید منو دوست داره و بخاطر من و زندگیمون بهم خیانت نمیکنه ،،،بهتره دیدم بهش عوض کنم….. هفت سال از زندگیمون گذشت…..دوباره دکتر رفتنهای من شروع شد…..دوباره دارو و آزمایشات از سر گرفته شد…..دوباره و دوباره  و دوباره…… اما خبری از بچه نشد…..خبری از بارداری نشد……نشد که نشد که نشد…… تنهایی و دور بودن از خانواده اذیتم میکرد به همین دلیل یه شب به وحید گفتم:خیلی تنهام…..حوصله ام سر میره…. وحید گفت:خب برو باشکاه…….برو کلاسهای آموزشی….. خوشحال گفتم:جدی میگی؟؟…برم باشگاه بهتره…… فردای اون شب وحید خودش بهم  پول داد و من رفتم ثبت نام کردم…..خیلی خوب بود و روحیه ام عوض شده بود اما این‌خوشی به یک ماه نرسیده……… یه شب وقتی وحید مست بود عربده کشید و گفت:کی گفته بری باشگاه؟؟؟حق نداری از خونه بری بیرون….من غلط کردم همچین حرفی زدم….. با این حرفهاش ترس به دلم افتاد و قید باشگاه رو زدم….. گذشت و بعد از چند وقت دوباره وحید پیشنهاد داد برم کلاسهای آموزشی ،،….اما اون کلاسهارو هم نصفه و نیمه ول کردم چون وقتی مست میشد خود واقعیشو نشون میداد….در حقیقت اصلا دوست نداشت من فعال باشم و پیشرفت کنم و تا برای خودم برنامه ریزی میکردم ، ریشه اشو  میزد و همه رو بهم میریخت،….. روزهای خیلی سختی داشتم سخت تر از اونی که تصورشو بکنید…..یه چهار دیواری بود و من بودم….نه اجازه داشتم بیرون برم و با کسی رفت و امد کنم و نه خودش منو برای دور زدن و گردش و تفریح میبرد……. ادامه پارت بعدی👎