#عشق_سوخته
#پارت_سیزدهم
دو روز تمام توی خونه دعوا داشتیم و کتکاری…..
روز سوم وحید بهم زنگ زد و گفت:حاضر شو بیام دنبالت تا بریم جایی………..
متعجب گفتم:کجا،..؟؟؟
وحید گفت:میخواهم بهت ثابت کنم که تو اشتباه میکنی و من بهت خیانت نکردم…..
گل از گلم شگفت و گفتم:باشه الان حاضر میشم…….
گوشی رو قطع کردم و با خوشحالی مشغول آرایش صورتم شدم…..در همون حال با خودم گفتم:هر چی میخواهد باشه عیبی نداره،، فقط خیانت نباشه………..
حاضر نشسته بودم که وحید داخل شد و با دیدن من کلی قربون صدقه ام رفت و گفت؛ساره جان!!….تو دیگه چرا آرایش کردی..!!؟تو خودت خوشگل عالمی و نیاز به آرایش نداری…..من تورو همونطوری ساده و ملوس میخواهم….من یه موی تورو به کل دنیا نمیدم…..
از تعریفها و قربون صدقه های وحید قلبم به تپش افتاد آخه هیچ وقت تا این حد با من مهربون نبود مخصوصا بعد از دو روز دعوای شدید……خیلی تعجب کردم و حرفی نزدم و توی دلم گفتم:حالا بریم بیرون یه دور بزنیم و ببینم چی میگه؟؟فوقش اینکه یه چتی با اون خانم کرده و الان دیگه تموم شد و میخواهد از دلم در بیاره…..
تاسوار ماشین شدیم دوباره قربون صدقه های وحید شروع شد…..مدام دستم توی دستش بود و میبوسید و ازم تعریف میکرد…..
شکم صددرصد شد که این اقا وحیدمون حتما یه کاری کرده و میخواهد قبلش منو اماده کنه……………
بدون اینکه به همسر دوم یک درصد شک کنم به شوخی گفتم:چی شده وحید؟؟؟نکنه زن گرفتی،،؟؟؟؟
وحید نه گذاشت و نه برداشت ،بدون خجالت گفت:افرین ،،…خیلی باهوشی،،ولی هنوز نگرفتم ففط یه دختری رو پیدا کردیم که افغانستانی هست و با تمام شرایط من کنار اومده……
شوکه شدم و چهار چشمی بهش زل زدم….زبونم بند اومده بود و توان حرف زدن نداشتم و بدون اینکه حتی پلک بزنم فقط نگاهش کردم…..
وحید ادامه داد:باور کن دختر خیلی خوبیه و قبول کرده که کنار هم زندگی کنیم …..خودت میدونی که من بدون تو نمیتونم زندگی کنم برای همین این دختر رو انتخاب کردم،،، آخه بقیه میگفتند باید زن اولتو طلاق بدی ولی تو برای من یه چیز دیگه هستی،…اگه ازدواج میکنم فقط بخاطر بچه است….بچه دار که شدیم تو بچه رو نگهدار………..:::……
با این حرفها اشکام شروع کرد به سیلاب شدن…..همینطوری بی اختیار گریه میکردم که وحید گفت:چرا خودتو ناراحت میکنی…..تازه تو میشی سرور خونه و اون دختر کنیزت….هدف فقط بچه است ساره……
من گریه کردم و وحید توی گوشم حرفهای عاشقانه و زندگی رویایی با بچه رو گفت…..من اشک ریختم و وحید از اینکه بهترین زن دنیا فقط منم و اون دختر یه وسیله برای به ارزو رسوندن ماست گفت……………
خلاصه اینقدر گفت و گفت تا ته دلم یه کم اروم شدم….نه بخاطر وحید بلکه فقط به عشق بچه……….
یک درصد اروم شدم و سریع گوشیمو برداشتم تا با خانواده ام تماس بگیرم و بگم که بیاند دنبالم… ،،،من این زندگی رو نمیخواهم و باید طلاق بگیرم اما وحید مانع شد….
اولش سعی کرد قانعم کنه که زندگی با برادر و زن داداش و غیره به مراتب سخت تر از زندگی با هووش اما وقتی دید من قاطع میخواهم به خانواده ام خبر بدم با خشونت و تهدید مانعم شد….
نمیدونم چی باعث شد که کوتاه اومدم….بنظرم همون عشق به وحید باعث شد کوتاه بیام…..
برگشتیم خونه ……فردا قرار بود انتقال جنین انجام بشه ولی با این اتفاق نیازی نمیدیدم که خودمو به دردسر بندازم به همین دلیل زنگ زدم به مرکز باروری و براشون توضیح دادم که از انتقال جنین منصرف شدیم………
خانم دکتر گفت:نمیشه چون جنین رو ما از فریز بیرون اوردیم و ممکنه تلف بشه بهتره این دفعه رو هم امتحان کنید…..
ادامه پارت بعدی👎
.
هر عضله ایی را که
بکار نبریم ضعیف و
ضعیف تر میشود؛
شعور و وجدان هم
در انسان مثل یک عضله هستند .
یوستین گردر
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
✨
تا زمانیکه "خودمان" را
دوست نداشته باشیم
و برای خود ارزشی قائل نباشیم
دیگران نمیتوانند
فراتر از خودمان با ما رفتار کنند
رفتار آنها آینه رفتار ما با "خودمان" است
پس به خودت احترام بگذار.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
❖پرسـودترین معـامله زندگـی
حال خــــوب را جایگزين
حــال بــد کردن است.
همـین...
حال دلتون خوب
وجودتون سبز و سلامت🍃
زندگیتون غرق در خوشبختی🌺🍃
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
🖋
افراد مثبت اندیش:
زمان حال را پربار میسازند،
آینده را بهبود میبخشند،
تسخیرناپذیر را به مبارزه میطلبند
و غیرممکنها را به دست میآورند
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#عشق_سوخته
#پارت_چهاردهم
وحید برای اینکه دلمو بدست بیاره صبح خودش منو با ماشین شاسی بلندش برد مرکز باروری اما تا جلوی درش ساختمون و داخل نیومد …تا از ماشین پیاده شدم دیدم گوشیشو گرفت دستشو با لبخند شروع به پیامک بازی کرد…….
هر حرکت وحید دلمو بیشتر میشکوندی بغض رفتم داخل و انتقال انجام شد ،…..بعدش وحید منو برد شهرستان خونه ی مامان برای استراحت….
در حال استراحت بودم اما روح و جسمم خسته و فکرم پیش وحید و دختری که قرار بود باهاش ازدواج کنه بود……
ده روزی گذشت و چند روز قبل از آزمایش وحید به گوشی زنگ زد و گفت:میتونی بیای بیرون ؟میخواهم ببینمت……………
گفتم:من در حال استراحتم،،،خب بیا داخل تا همدیگر رو ببینیم….
وحید گفت:نه….دلم میخواهد یه دور بزنیم….نگران نباش هیچی نمیشه….داخل ماشینی دیگه….تازه اگه جنین گرفته باشه تا حالا گرفته….
قبول کردم و با احتیاط رفتم و نشستم توی ماشین…..
وحید خیلی خوشرو و مهربون شده بود….تا حرکت کرد گفت:ساره…!!!صورتت چی شده؟؟جوش زده؟؟؟؟
گفتم:نه،…هیچی نیست….
وحید چهره اشو نگران کرد و گفت:توی آینه نگاه کن…..
نگران افتابگیر ماشین رو دادم پایین تا توی اینه صورتمو ببینم که یهو کلی گل رز پرپر شده ریخت روی سر و صورتم…..خیلی رومانتیک بود و خوشحال شدم و خندیدم…..
فکر کنم همونجا منو جادو کردند تا وقتی وحید در مورد فرشته(زن دومش)حرف میزنه زبونم بسته باشه……
بعدش منو برد دور زدیم و کلی گردش و تفریح و غیره تا بالاخره وحید گفت:راستش من فرشته رو صیغه کردم…..
میدونستم که کارایی که داره میکنه آرامش قبل از طوفانه،….دوباره گریه و زاری کردم اما وحید دلداریم داد و گفت:ببین من چقدر دوستت دارم که بعد از اینکه صیغه کردم اونو ول کردم و اومد پیش تو…..تو عشق اول و آخر منی ساره….
وحید گفت و گفت تا تونست ارومم کنه حتی اون شب رو پیش من موند و رابطه هم داشتیم…..بعد از اون شب بیشتر وقتها وحید میومد پیشم و از فرشته و کارهایی که کردند برام تعریف میکرد…..
مثلا یه شب گفت:ساره…!!!…میدونی مادر فرشته اصلا راضی به این وصلت نبود؟؟؟
با اخم گفتم:من از کجا باید بدونم؟؟؟
وحید گفت:ارررره…..مادرش همش میگفت نباید زن دوم بشی….نباید روی اوار زندگی یکی نفر دیگه، خونه بسازی…..
گفتم:حق گفته…..
وحید گفت:واقعیتش ..!!بیچاره فرشته پدرنداره ،،،دلم براش سوخت و صیغه اش کردم….الان هم باید یه خونه برای اجاره پیدا کنم و براش یه سری وسایل بخرم…….
گفتم:مگه جهیزیه نمیاره؟؟؟تو که گفتی باکره است….
وحید گفت:میگم پدر نداره….کی بهش جهاز بده…..من میخرم ولی میخواهم کارکرده و دست دوم بخرم……
اصلا نمیدونم به من چی شده بود که حتی توان مخالفت هم نداشتم…..
خلاصه وحید دنبال عشق و حال و نو نوا شدن و نازکش فرشته بود و منم دنبال بچه دار شدن و آزمایش…..
نمیدونم چرا اون روزا اصلا توی حال خودم نبودم…..الان که بهش فکر میکنم احتمال صددرصد میدم که یه نفر منو طلسم یا جادو کرده بود و برام زبان بند گرفته بود……این بسته شدن زبونم در حدی بود که پیش خودم رویاپردازی میکردم و میگفتم:حالا که من بچه دار نشدم، بچه ی فرشته رو خودم بزرگ میکنم(در این حد متوجه ی اطرافم نبود)……
هیچ امیدی به انتقال جنین و بارداریم نداشتم و چون وحید خیلی بهم محبت میکرد به امید بچه دار شدن اونا بودم…..
روز آزمایش رسید و دوباره وحید اومد دنبالم و منو برد برای آزمایش……
شاید باورتون نشه ولی درست توی نقطه ی پایان امید بودم که جواب آزمایش مثبت شد…..
ادامه پارت بعدی👎
.
دانا باش ولی به هر چیزی اظهار نظر نکن
شوخ باش اما خود را مسخره نساز
قوی باش ولی مغرور نباش
مهربون باش ولی سادگی نکن
صبور باش ، نه در کمین
آزاد باش نه یاغی
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
یه قلب زیبا ؛
میتونه چیزایی رو به زندگیت بیاره
که تمام پول های دنیا
نمیتونن بدستش بیارن
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
حال خوبت را به هیچ کس گره نزن
یاد بگیر بدون نیاز به دیگران
شاد باشی ...
باور کن این مردم
حوصله خودشان را هم ندارند...
تو باید خودت دلیل
اتفاقات خوب زندگی ات باشی ...!
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
سه نشانه ی خردمندان:
- سکوت ، موقعی که ابلهان سخن
می گویند،
- اندیشه، موقعی که دیگران خیال
می کنند،
- عمل ، موقعی که تن پروران در خوابند.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
در بدترین شرایط هم می توان رشد کرد!
اگه سختی میکشی...
یه دلیل بیشتر نداره
اونم اینه که...
تو قراره خودساخته بشی
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
هیچ وقت از کتاب زندگی خسته نشو
کسی نمیدونه صفحه بعد
چی نوشته شده🕉
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir