#ܢܚ݅ߊܘ_ܦܠܢܩܢ
#پارتـــ189
ضایع بود ولی خب برای من مهم نبود!
حاضر و آماده توی اتاقم بودم که دو محافظ وارد اتاق شدن و فهمیدم وقت رفته!
از پلهها پایین اومدم و به سمت در خروجی رفتم که کایا صدام کرد.
به سمت صدا برگشتم. روی مبل نشسته بود و داشت سیگار برگ میکشید:
-دست از پا خطا کنی پشیمونت میکنم نیهان
محکم سرجام ایستادم و بهش نگاه کردم:
-اونقدری نوید و معراج برام عزیز هستن که کاری نکنم که از دستشون بدم.
کایا کامی از سیگارش رفت و گفت:
-امیدارم، علی
علی که کنارم ایستاده بود گفت:
علی: بله آقا.
کایا: مراقبش باش
علی: چشم. بریم نیهان.
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir