♥️ #داستان
#سرگذشت #پژمان
#تاوان
#پارت_اول
من پژمان متولد سال ۶۹ شهر محلات هستم…..شهری که به پرورش گلهای قشنگ و خوشبو معروفه……..
……..من توی خانواده ی ۸نفره بزرگ شدم…..ما سه خواهر و سه برادر هستیم که خودم یکی مونده به آخریم……جایی که ما زندگی میکردیم یه خونه ی بزرگ و ویلایی به مساحت۷۰۰متربود…..همه میگفتند وقتی خونه به این بزرگی دارید قطعا پولدار و وضع مالیتون خوبه اما نمیدونم چرا همیشه کم و کسری داشتیم یا مدیریت بابا خوب نبود یا مامان…
بابا اهل محلات و مامان یه دختر لر از استان لرستان بود که باهم وصلت کردند……از وقتی خودمو شناختم و یادم میاد مامان و بابا هر روز بحث و دعوا و حتی کتککاری داشتند…..بابا جوری مامان رو میزد که از ترس نمیتونستم درس بخونم……
اوایل دلیلشو نمیدونستم ولی کم کم که بزرگتر شدم متوجه شدم.،،مامان یه خانم خوشگذران و خیلی خوشپوش بود که فقط دلش میخواست به خودش و تیپ و قیافه اش برسه و بره بیرون و برای خودش تفریح کنه…..حتی به ما هم اهمیت نمیداد و فقط فکر خودش بود…….
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
✨
باور داشتن خودت، یعنی حتی اگر یک نفرم تائیدت نکرد ذره ای متزلزل نشی و ادامه بدی، بدونی که تنها تایید خودته که اهمیت داره ...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
✨
این چهار عبارت رو آویزه ی گوشت کن !
هیچکس جز خدا
بهت روزی نمی رسونه !
هیچکس جز خدا
بهت کمک نمیکنه !
هیچکس جز خدا
رفیق تنهاییت نیست !
هیچ وقت خدا رو
با هیچ چیز عوض نکن !
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت #پژمان
#تاوان
#پارت_دوم
من پژمان متولد سال ۶۹ شهر محلات هستم…..شهری که به پرورش گلهای قشنگ و خوشبو معروفه……..
هر وقت از مدرسه میومدم نه ناهاری اماده بود و نه خونه نظافت شده بود……..بعداز اینکه خواهرام بزرگتر شدند مسئولیت نظافت رو به گردن اونا گذاشت تا خودش راحت تر به تفریحش برسه……
یادمه وقتی صبح بابا میرفت سرکار،،،مامان هم جلوی اینه خودشو درست میکرد و میرفت و خواهر بزرگترم مجبور میشد به ما صبحونه بده یا کمک کنه که حاضر شیم و بریم مدرسه……زندگیمون به همین منوال میگذشت تا اینکه کلاس پنجم شدم……وقتی من توی اون مقطع درس میخوندم خواهرام دبیرستانی بودند و دیرتر میرسیدن خونه……
یه روز که از مدرسه برگشتم دیدم نه ناهار داریم و نه خونه مرتبه……هنوز خواهر و برادر بزرگترم نیومده بودند…….اون روز از شانس بده من یا مامان ،،بابا یه سر به خونه زد…من که رسیدم خونه پنج دقیقه بعدش مامان وارد شد و سریع لباسهاشو در اورد و رفت آشپزخونه……خوشحال بودم که بالاخره یه روز مامان خونه است و یه ناهار حسابی میخوریم…...
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
✨
زندگیتان را با کسانی احاطه کنید که دوستتان دارند،به شما انگیزه میدهند
و باعث میشوند از اینکه خودتان هستید،حس خوبی داشته باشید از آدمهای منفیباف دوری کنید.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
✨
🌸 5 دشمن انگیزه 🌸
شکرگذار نبودن
استراحت نکردن
شادی نکردن برای موفقیتهای کوچک
مقایسه کردن
برنامهریزی نکردن🌸🍂
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
☘درهایخانه را باز کن، و پردهها را کنار بزن ، از پشتِ پنجره بهار را ببین که
آرام آرام از میان درختان قد میکشد
بعد تمام دلواپسیهایخودت را در آغوشآن رها کن
عطرش را ببوسو دست از هرچیزیکه میانِگذشتهزندانیاتکرده بکشو بدان کــــــــــه لبخند تو میتواند
هر زمستانیرا سرسبز کنه....🍃🍃🌸
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
دیروزت
خوب یا بد، گذشت
امروز
روز دیگریست؛
قدری شادی با خود به خانه ببر
راه خانه ات را که یاد گرفت
فردا با پای خودش می آید...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
✨
اینها را از ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺣﺬﻑ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺭﻭﺣﺘﺎﻥ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻤﺎﻧﺪ:
۱ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
۲ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺘﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
۳ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺘﺮﺱ میدهد .
۴ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ میکند .
۵ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میکند .
۶ - ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺗﺎﺛﯿﺮﺍﺕ ﻣﺨﺮﺏ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ .
٧- شخصی که بی حرمتی برایش تفریح است.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
✨
غمگین نشو
وقتی کسی تلاشت را نمیبیند
هنرت را درک نمیکند ...
طلوع خورشید ،
منظرهای تماشایی است
اما بیشتر مردم همیشهی خدا
آن موقع صبح خواب هستند.
#جان_لنون
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت #پژمان
#تاوان
#پارت_سوم
من پژمان متولد سال ۶۹ شهر محلات هستم…..شهری که به پرورش گلهای قشنگ و خوشبو معروفه……..
مامان در تقلا بود و قابلمه وکتری رو گذاشت روی گاز که یهو بابا وارد خونه شد…با ورود بابا وحشت به جونم افتاد و سریع کیفمو برداشتم و رفتم اتاقم…….از لای در دیدم که بابا توی آشپزخونه با مامان بحث میکنه……بابا گفت:از صبح کجا بودی؟؟؟مامان با ترس اما پررویی گفت:خونه….مگه کوری ؟؟نمیبینی؟؟؟؟؟
بابا به قابلمه ی خالی و بعد به کتری که فقط آب سرد توش بود نگاهی انداخت و با عصبانیت کتری رو برداشت و چنان محکم کوبوند روی صورت مامان که منی که فقط شاهد بودم از دیدن صحنه سردرد گرفتم…..مامان چنان جیغی کشید که صداش توی خونه ی ویلاییمون اکو شد…..بعد دستشو گذاشت روی دهنش که خون میومد……
همون لحظه متوجه شد که دو تا از دندونهاش در اثر ضربه شکسته شده و توی دستشه…… با دیدن دندوناش شروع به گریه و اه و نفرین کرد و با همون وضع و حال برای. قهر رفت خونه ی پدربزرگ…….
واقعا صحنه ی تلخ و دلخراشی بود…
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
10.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👁حال خوب از درون مياد
🤷♂️بالا برى، پايين بياى
دنيا را بخرى يا بفروشى،
برى روى قله يا ته دره
و هر چيزى كه تو فكرش را ميكنى
در نهايت، حال خوب از درون مياد
🫵اگه روزى به اين باور رسيدى
منتظر خوشبختى باش
و اگر نرسيدى در دنياى اطرافت
دنبال نيازى باش كه كليدش
در درون خودته
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir