#فصل_دوم_ارام_من
#پارت280
نزدیک خونه بودیم که گوشیم زنگ خورد
سریع از تو جیبم درش آوردم
مهرداد بود
تماسو وصل کردم الو سلام داداش
با شنیدن صدای به مرد غریبه سریع زدم بغل
سلام جناب سرگرد احوال
شریف ؟
شرمنده مزاحم شدم.
با جدیت گفتم شما؟
یه دوست.
گوشی مهرداد دست شما چی کار میکنه؟
نگران نباش
آقامهرداد یه چند روزی رو مهمون مان
کی هستی؟
مهرداد کجاست؟
همینجاست. حالش زیاد خوب نبود خوابیده
خیلی نگران شدم
گوشی رو بده بهش
گفتم که خوابه
آخه یه کوچولو با چاقو بازی کرده، زخمی شده.
صدام رفت بالا
مث آدم حرف بزن
مهردادچش شده؟
از شما بعیده جناب سرگرد
مودب باش
نفسام عمیق و عصبی شد
ببین یا همین الان میگی کی هستی و مهرداد
کجاس؟
یا از زیر سنگم شده پیدات میکنم روزگارتو سیاه میکنم
درسا هم با صدام بیدار شده بود و با نگرانی نگام می کرد.
_خشونت چرا؟
نیازی نیس خودم آدرس می دم بیا داداشتو ببر.
کجا ؟
برات اس ام اس میکنم
#فصل_دوم_ارام_من
#پارت281
فردا شیش صبح باید بیای و گرنه برای همیشه باید از مهرداد جونت خدافظی کنی
عزت زیاد
با حرص گوشی رو پرت کردم رو داشبورد و داد زدم:
لعنتی.
درسا
چی شده کیان؟
مهرداد
چی شده؟
یکی زنگ زد با خط مهرداد
یکم دری وری گفت
فک کنم گروگان گرفتنش.
یا خدا الان چی میشه؟
گفت آدرس میده برم دنبالش
معلوم نیس چه نقشه ی پلیدی تو سرشونه.
_نفمیدی کیه؟
کیان اینا خطرناکن
نه نفمیدم
چی کار میشه کرد؟
مهرداد در خطره
_ایشالله خدا خیرشون نده
از هیچ کدومشون نمی گذرم.
همون موقع رو گوشیم پیام اومد
آدرس مال اطراف تهران بود.
ماشینو روشن کردم و گاز دادم سمت خونه.
#فصل_دوم_ارام_من
#پارت282
معلوم نیس چه نقشه ی پلیدی تو سرشونه.
_نفمیدی کیه؟
کیان اینا خطرناکن
نه نفمیدم
چی کار میشه کرد؟
مهرداد در خطره
_ایشالله خدا خیرشون نده
از هیچ کدومشون نمی گذرم.
همون موقع رو گوشیم پیام اومد
آدرس مال اطراف تهران بود.
ماشینو روشن کردم و گاز دادم سمت خونه.
درسا هم اصرار داشت باهام بیاد
اما اومدنش اصلا به صلاح نبود
اونم با اون وضعش
رسوندمش خونه
وسایلا رو هم گذاشتم
لباسامو عوض کردم
از اتاق اومدم بیرون
دیدم داره گریه میکنه
دلم رفت واسش
با لحن آروم کننده ای گفتم:
عزیز دلم خیلی زود بر میگردم
#فصل_دوم_ارام_من
#پارت283
قول میدم با نیرو برم اونجا
نگران نباش
مواظب خودت باش
حتما
تو هم مواظب خودت و نفس بابا باش
چشم
بی بلا.
قبل رفتنم پشت سرم آب ریخت.
آیه الکرسی خوندم و
هممون رو به خدا سپردم و راه افتادم سمت تهران ...........
از زبان درسا
دل تو دلم نبود
خیلی نگرانش بودم
هی قرآن میخوندم و صلوات می فرستادم
که سالم برگرده.
برای مهردادم دعا کردم
تا مشکلاتش سریعتر حل شه
اونم مثل داداشم بود.
داشتم لباسای دخترم رو نگاه میکردم و همزمان باهاش حرف می زدم
وای نفسم اگه بدونی چه لباسای خوشملی واست خریدیم
سلیقه ی مامانت حرف نداره.
باید بیای ببینی
اون بابای بد سلیقت که لباس بد نبود بخره
همه رو
خودم انتخاب کردم.
همون موقع لگد زد.
#فصل_دوم_ارام_من
#پارت284
داشتم لباسای دخترم رو نگاه میکردم و همزمان باهاش حرف می زدم
وای نفسم اگه بدونی چه لباسای خوشملی واست خریدیم
سلیقه ی مامانت حرف نداره.
باید بیای ببینی
اون بابای بد سلیقت که لباس بد نبود بخره
همه رو
خودم انتخاب کردم.
همون موقع لگد زد.
اوهوع
چه پدر دوستم هست
چشم
دیگه غیبتش رو نمی کنم
ببین چی کار کردی با مامانت
به زور از جاش تکون میخوره
مثل پنگوئنا راه میره
ولی فدا سرت
بذار دنیا بیای
یه گاز آبدار از لپت میگیرم دلم خنک میشه.
همینجور داشتم باهاش حرف میزدم که گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن
اینقدر سنگین شده بودم که جونم در میومد تا بلند شم و بشینم
بهسختی بلند شدم و گوشیمو از رو میز برداشتم
شماره ناشناس بود.
جواب دادم الو؟
صدای یه مرد غریبه اومد
هیچی نگو فقط به حرفام گوش بده.
شوهرت بی خبر از همه داره میره جایی که رفتنش با خودشه
اما برگشتش بستگی به تو داره
#فصل_دوم_ارام_من
#پارت285
الان حتما نگران میشی و میخوای بهش زنگ بزنی بگی برگرده.
اما از من می شنوی این کارو نکن، چون به ضرر جفتتون تموم میشه.
آدرس دقیقتون رو
دارم
میدونم کی میرین و کی میاین
دیر یا زود گیر میفتین
اینا رو گفتم محض اطلاع
گفتم برگشتش دست توعه
حتما برات سوال پیش میاد
که چه جوری
یکم مکث کرد و گفت
خواهر شوهرت هم الان بخاطر تو زندگیش به هم خورده.
اگه میخوای شوهرت و مهرداد صحیح و سالم برگردن به زندگیاشون باید از خود گذشتگی کنی.
یک ساعت فرصت داری فکر کنی
اگه به فکر نجات جون شوهر و دخترتی
دو ساعت دیگه میای به آدرسی که میگم
اگر هم نه می ترسی و نمی خوای ریسک کنی، بشین تا از دست دادن تک تکشون رو ببینی
#فصل_دوم_ارام_من
#پارت286
حرفام جدی بود.
انتخاب با
خودته.
بهت توصیه میکنم به کیان هم زنگ نزنی
تا وقتی که من بگم
اگر هم باهات
تماس گرفت انگار نه انگار که اتفاقی افتاده
حرفام طولانی شد.
از الان یک ساعتت شروع میشه
راس ساعت ده و ربع بهت زنگ میزنم و یه جواب میخوام
شب بخیر
دستم شل شد و گوشیم افتاد
کل بدنم سر شد.
حرفاش برام قابل هضم نبود.
انگار پرتم کردن تو تنور نونوایی
شر شر عرق می ریختم
به زور خودمو رسوندم به مبل و نشستم
#فصل_دوم_ارام_من
#پارت287
بعد از یک ربع هنوز تو شوک بودم
یعنی چی
کیان داشت کجا می رفت
نکنه واقعا کار دستشون بدن؟
اصلا اون از کجا می دونست بچه ی من دختره؟
یعنی واقعا زندگی کیمیا بخاطر من بهم خورده؟
همه ی این سوالا باهم هجوم آوردم به مغزم
زیر دلم بدجور تیر کشید.
خودمو رسوندم به آشپزخونه و با دستای لرزونم یه لیوان آب ریختم و خوردم
حس کردم نقسم بالا نمیاد
درو باز کردم و رفتم بیرون
با ولع هوا رو داخل ریه هام کشیدم
یعنی چی؟
چه جوری این همه بلا دوباره نازل شد سرمون؟
کیان.....نفس.... ...
مهرداد... کیمیا...
نمی دونستم چی کار کنم
نیم ساعت گذشت و ذهن من همچنان آشفته بود
داشتم دیوونه می شدم.
بغض
داشت خفم میکرد
اما از شدت اضطراب گریم هم نمی گرفت.
اونقدر نگران کیان بودم که همه چی رو پس زدم و تصمیمم رو گرفتم.
کیان این همه بخاطرم دردسر کشید.
خونه زندگیش رو رها کرد.
کارشو ول کرد.
اون همه عذاب کشید تا من سالم بمونم
الان نوبت من بود نوبت من بود تا دینم رو بهش ادا کنم.