هدایت شده از تبلیغات
من ژینام #نوهی_خان روستا عزیز دردونهی پدرم تو بچگی مادرمو از دست دادم و پدرم چون عاشق مادرم بود حاظر به ازدواج مجدد نشد و منو تنهایی بزرگ کرد چون پدرم پسر بزرگ خان هست و جز من بچهی دیگهی نداره پدربزرگم از ترس اینکه تاج و تختش بدون وارث بمونه منو از همون بچگی نشون کردهی پسر عموی دیلاق و خاله زنکم کرد. ولی من از پسر عموم متنفر بودم...پسر عموم ی زن خونه نشین میخواست که از صبح تا غروب فقط به قرو فرش برسه ولی من اینجوری نبودم از صبح سوار بر اسبم از خونه بیرون میزدم، میزدم به دل کوه تمرین اسب سواری، تیراندازی و ششمیر زنی میکردم. تو یکی از همین روزا که پسرعموم و زن عموم تمام تلاششون رو میکردن که منو جلو پدرم بدنام کنن و منو خونه نشین کنن یروز که تو دل کوه تک و تنها داخل مخفیگاهم بودم صدایی شنیدم برگشتم یمرد هیکلی و سیاهپوش رو دیدم که بطرفم میومد تا به خودم جنبیدم.....
https://eitaa.com/joinchat/1293484316Ccf6eed62c3
دل غافل که نمیدونستن این دختر ی دختر معمولی نیست😄