8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🥀🥀
ای که از بویِ طعامِ خانه ها
خوابت نَبُرد ..
مادرم نذرِ تو را
هر وقت "هم زد" گریه کرد ..
شهادت نازدانهی امام حسین بر شما تسلیت باد🖤🥺
#شهادت_حضرت_رقیه
#اربعین
💌به هینا یه سر بزن:)
✍ نزدیک شدن به سال تحصیلی جدید و حمایت همیشگی هینا از خانواده ایرانی
✨فانتزی،کیوت،با کیفیت،کاربردی ،از لوازم تحریر دیگه چی میخوای؟!
بهترین ها رو براتون جدا کردیم😍
🛍 برای مشاوره و ثبت سفارش :
https://eitaa.com/joinchat/2084373341C29ca2d0152
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_548
#رمان_حامی
وگرنه دلیلی نداشت پنهان کنیم.
آیا من می توانستم آن حد از خوبی آرامش را جبران کنم؟
آیا عمرم کفاف می داد که همه ی لطف هایش را تلافی کنم؟
تا کی؟ تا کی می خواستم سر بار یک دختر باشم.
دختری که جز مال و ثروتش، دلش را هم در اختیار من گذاشته بود.
اگر کمی شک کرده بودم که آیا حس آرامش واقعیست یا نه، شکم به کل از بین رفت.
برای آنکه جلب توجه نکنم، بعد از گشتن در خانه و کمی شوخی و خنده ی اجباری با هستی و مادرم، به بهانه ی کار از خانه زدم بیرون.
در طول راه تا رسیدن به عمارت دراندشت آرامش، تمام سعیم را کردم که ببینم آیا در دل من نیز حسی شکل گرفته یا نه.... ولی این بار هم به نتیجه ای نرسیدم.
***
~ آرامش ~
به جرئت می توانستم بگویم آشپزی، یکی از دشوار ترین کار های دنیا بود!
هیچ وقت فکرش را نمی کردم تا این حد سخت باشد و پر دنگ و فنگ.
خجالت داشت. منی که همه فن حریف بودم، یک برنج ساده بلد نبودم بپزم.
آنقدر در این سایت و آن سایت، این کتاب و آن کتاب گشتم تا بالاخره یک غذای نسبتا ساده انتخاب کردم.
تصمیم گرفتم زرشک پلو درست کنم.
دستور پختش که به ظاهر آسان بود.
تا نیمه ی کار، فکر کنم سه باری دستم را با تابه سوزاندم.
کفگیر و ملاقه بود که از دستم به این طرف و آن طرف پرتاب می شد.
تا مرغ را بشورم و بگذارم داخل قابلمه، چند باری نزدیک بود بالا بیارم.
حالت لزج داشت و من به شدت از اجسام لزج بیزار بودم
☪️#دعوت #دعوت #دعوت #دعوت
❎دیدی بعضی جاها یه متن هایی میخونی که زندگیتو تغییر میده؟!
.
👌بهت اعتماد به نفس میده و حالتو بهتر می کنه؟؟؟
✍ متن هایی که می ذاره، حرف دل خیلی
از ماهاست!!!
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
https://eitaa.com/joinchat/2127888725C65b1cf9289
🔺️🔺️🔺️🔺️🔺️🔺️🔺️🔺️
☪️قصّه های دلنشین، مثبت اندیشی، آرامش بخش
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_549
#رمان_حامی
برنج ها را هم آنقدر شستم که قد بلندشان آب شد.
اواسط کار، وقتی برای بار چندم دستم سوخت، عصبی شروع کردم به غر زدن
- آخه یکی نیست بگه نونت کمه دختر، آبت کمه، تو رو چه به آشپزی آخه.
برو مثل بچه ی آدم دو سه پرس غذا سفارش بده تا اشپز جدید استخدام کنی.
اه اه اه. حالا فکر می کنی اگه غذا درست کنی آقا حامی یهو دلش واست می ره؟
نخیر اون آدم کلا تو باغ نیست.
اصلا یه وقتایی به آدم بودنش شک می کنم.
پسره ی.... لا اله الا الله.
هی می خوام هیچی نگم... هی می خوام هیچی.....
صدایش را از پشت سرم شنیدم.
- پسره ی چی؟
لبم را گزیدم اما برنگشتم.
صدای خندانش مجدد آمد.
- بگو راحت باش حاج خانم دکتر آرامش کاشفی ملقب به طوفان.
مثلا کم از بدو ورودم تیکه میکه بارم کردی که الان خجالت می کشی؟
بگو، ما فولاد آب دیده شدیم دیگه
به آرامی و با تردید به طرفش چرخیدم.
نگاهی خریدارانه به سر تا پایم انداخت.سعی داشت جلوی خنده اش را بگیرد
خودم نیز وقتی اولین بار آن قیافه را دیدم، خنده ام گرفت.
.چه برسد به او .
موهای پف دار و پر پشتم را ریخته بودم دورم و بعد روی سرم کلاه اشپزی گذاشته بودم.
آن پیشبند و ملاقه ی در دستم هم ظاهرم را مضحک تر نشان می داد.
دستی به دور لبش کشید و گفت :
می گم بیا برو تو این برنامه ی های شوی لباس شرکت کن. حتم دارم خیلی معروف می شی.
خواستم ملاقه را بکوبم در سرش که جا خالی داد.
چشم غره ای رفتم و گفتم :
برو بیرون مزاحم کارم نشو.
بی توجه به حرفم همانطور که بو می کشید آمد جلو.
- به به چه بویی میاد.
بذار ببینم چه کرده خانم رئیس
آمد سر قابلمه. نمی دانم چرا استرس گرفتم و نتوانستم با یک تیپا بفرستمش بیرون.
🔴 شمایی که زندگیت با همسرت سرده این پست مخصوص شماست🔴🔴
🚧مشکلات آقایان زمینه ساز 80% طلاق ها در ایران🚧
راه حل تضمینی پیش ماست
شماره تماس آقای حسنی:
👉🏻 09229617702 👈🏻
🧾برای اقدام و تشکیل پرونده ، فرم ویزیت رو پر کن📋
https://formafzar.com/form/6a9j7
✅️معتبر ترین کانال ایتا در زمینه طب سنتی✅️
💯شاید حکمتی داشته که اینجا دعوت شدی😇↙️
👇🏻👇🏻جهت مشاهده رضایتمندی ها بر روی لینک زیر کلیک کن👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2878407038C88eadf9d92
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_550
#رمان_حامی
در قابلمه را با دستگیره برداشت.
وقتی چشمش به مرغ های بی حال و زرد افتاد، اول کمی بی حرکت ماند و بعد چهره اش جمع شد.
یک نگاه به من، یک نگاه به مرغ ها انداخت و گفت :
مرغات یرقان دارن؟
چرا این شکلی ان؟
طلبکار در قابلمه را گرفتم و گفتم :
چه شکلی ان؟
- چرا رنگ و رو ندارن
با حرص در قابلمه را گذاشتم و گفتم :
همینه که هست. می خوای کوفت کن نمی خوای هم کوفت نکن.
چشمانش گرد شد.
- باشه بابا چرا جوش میاری؟
من غلط کردم. مرغ های شما خیلی هم خوشگلن.
دندان هایم را روی هم ساییدم و گفتم :
برو بیرون تا دمپاییم نیومده وسط صورتت.
از اینکه بعد از کلی زحمت کشیدن، آنطور نسبت به غذایم عکس العمل نشان داد، دلم گرفت.
شاید دلخوری هم بیخود بود، اما خب چه کنم....
تا خواست حرف بزند گفتم:
برو بیرون حامی اصلا حوصله ندارم.
- بابا من که...
- چرا خیلی چیزا گفتی
گفتم برو بیرون.
- بابا آرامش می خوام درباره ی...
- دلم خواست واسشون خونه گرفتم.
پول خودمه دوست دارم هرجا می خوام خرج کنم.
به جنابعالی هم مربوط نیست.
تموم؟
با بهت نگاهم کرد