eitaa logo
🇮🇷Essential English Words🇮🇷
3.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
118 ویدیو
14 فایل
🙊Stop Talking, Start Walking🏃‍♀️🏃 🦋 ادمین👈🏽 @soft88 ⁦♥️⁩روزی۵ #صلوات به نیت سلامتی و ظهور امام زمان ⛔️کپی و نشر مطالب به هر شکل حرام⛔️ 🙂اصطلاحات و پادکست🙃 @English_House گروه چت انگلیسی eitaa.com/joinchat/4007067660C220529a69d
مشاهده در ایتا
دانلود
since [sɪns] prep. Since is used to talk about a past event still happening now. → Since 1992, he has been driving that car. از زمان کلمه since برای صحبت کردن در مورد یک رویداد گذشته است که هنوز هم ادامه دارد. → از سال 1992، او با آن ماشین رانندگی می‌کند. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 http://eitaa.com/joinchat/2154889218C7ebc5e87cd 🌸
visible [ˈvɪzɪb(ə)l] adj. If something is visible, it can be seen. → The moon and stars were visible in the night sky. قابل مشاهده اگر چیزی visible باشد، می‌توان آن را دید. → ماه و ستاره‌ها در آسمان شب قابل مشاهده بودند. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 http://eitaa.com/joinchat/2154889218C7ebc5e87cd 🌸
wild [wʌɪld] adj. If something is wild, it is found in nature. → You should be careful around a fox, because it is a wild animal. وحشی اگر چیزی wild باشد، در طبیعت یافت می‌شود. → باید در نزدیکی روباه مراقب باشید، زیرا او یک حیوان وحشی است. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 http://eitaa.com/joinchat/2154889218C7ebc5e87cd 🌸
پایان لغات درس۵✅
داستان کوتاه 👇 short story unit5 level1 The Jackal and the Sun Child A jackal is a wild dog with a big black back. It resides in the desert. But how did the jackal get his black back? This was how it happened. One day, the jackal saw a girl. She was sitting upon a rock. She was not a normal child. She was a rare and beautiful sun child. She was bright and warm like the sun. The child saw the jackal and smiled. شغال و کودک خورشید شغال یک سگ وحشی با پشت بزرگ و سیاه است. او در بیابان زندگی می‌کند. اما چگونه شغال به پشت سیاه خود رسید؟ این داستان به این شکل بود. روزی، شغال یک دختر را دید. او روی یک سنگ نشسته بود. او یک کودک معمولی نبود. او یک کودک نادر و زیبای خورشیدی بود. او درخشان و گرم بود مثل خورشید. کودک شغال را دید و لبخند زد. continue 👇 ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 http://eitaa.com/joinchat/2154889218C7ebc5e87cd 🌸
She said, “Jackal, I have been relaxing on this rock for too long. I must get home soon. But, I am slow and you are fast. You will likely get me home more quickly.” Then she requested, “Will you carry me home? If you do, I’ll give you a gift. This necklace belongs to me, but I will give it to you.” The wild jackal agreed. So the sun child sat on the dog’s back. They started to walk. But soon, the jackal felt ill. The sun child was very hot on his back. The heat was hurting his back very badly. “I made a terrible error in judgment.” he thought. He shouldn’t have agreed to carry her. So he asked her to get off. او گفت: «شغال، من خیلی وقت است که روی این سنگ استراحت می‌کنم. من باید به زودی به خانه برگردم. اما، من کند هستم و تو سریع. احتمالاً تو می‌توانی زودتر من را به خانه ببری.» سپس او درخواست کرد: «آیا تو مرا به خانه می‌بری؟ اگر این کار را بکنی، من به تو یک هدیه می‌دهم. این گردنبند متعلق به من است، اما من آن را به تو می‌دهم.» شغال وحشی موافقت کرد. پس کودک خورشید روی پشت سگ نشست. آن‌ها شروع به راه رفتن کردند. اما به زودی، شغال احساس بیماری کرد. کودک خورشید روی پشتش (پشت شغال) بسیار داغ بود. گرما به شدت به پشتش آسیب می‌رساند. «من در قضاوتم اشتباه بزرگی کردم»، او فکر کرد. او نباید موافقت می‌کرد که او را حمل کند. پس از او خواست پیاده شود. continue👇 ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 http://eitaa.com/joinchat/2154889218C7ebc5e87cd 🌸
But she did not. The jackal’s back continued to get hotter and hotter. He had to get away from the sun child. So he made a plan. First, he ran as fast as he could. He hoped the sun child would fall off. But she did not. So when the sun child was looking at the sky, not aware of the jackal’s next plan, he jumped into a field of flowers. As a result, the child rolled off his back. The jackal ran away. But the sun child left a mark on the jackal’s back, a visible black mark. Ever since his experience with the sun child, the jackal has had a black back. اما او پیاده نشد. پشت شغال همچنان داغ‌تر و داغ‌تر می‌شد. او باید از کودک خورشید فرار می‌کرد. پس او یک نقشه کشید. اول، او با سرعتی که می‌توانست دوید. او امیدوار بود کودک خورشید از پشتش بیفتد. اما او نیفتاد. پس وقتی کودک خورشید به آسمان نگاه می‌کرد و از نقشه بعدی شغال آگاه نبود، او به داخل دشتی از گل‌ها پرید. در نتیجه، کودک از پشتش غلتید. شغال فرار کرد. اما کودک خورشید یک علامت روی پشت شغال باقی گذاشت، یک علامت سیاه قابل مشاهده. از آن تجربه با کودک خورشید به بعد، شغال همیشه یک پشت سیاه دارد. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 http://eitaa.com/joinchat/2154889218C7ebc5e87cd 🌸