eitaa logo
🇮🇷Essential English Words🇮🇷
3.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
126 ویدیو
14 فایل
🙊Stop Talking, Start Walking🏃‍♀️🏃 🦋 ادمین👈🏽 @soft88 ⁦♥️⁩روزی۵ #صلوات به نیت سلامتی و ظهور امام زمان ⛔️کپی و نشر مطالب به هر شکل حرام⛔️ 🙂اصطلاحات و پادکست🙃 @English_House گروه چت انگلیسی eitaa.com/joinchat/4007067660C220529a69d
مشاهده در ایتا
دانلود
stage [steɪdʒ] n. A stage is a place where actors or musicians act or sing. → A large screen was on the stage. صحنه ، صحنه نمایش یک stage مکانی است که بازیگران یا موسیقی‌دانان در آن بازی می‌کنند یا می‌خوانند. → یک صفحه نمایش بزرگ روی صحنه بود. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
storm [stɔːm] n. A storm is very bad weather. There is a lot of rain or snow. → Did that storm wake you up last night? طوفان ، توفان ، باد شدید ، کولاک یک storm هوای بسیار بدی است. باران یا برف زیادی وجود دارد. → آیا آن طوفان شما را شب گذشته بیدار کرد؟ ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
within [wɪðˈɪn] prep. You use within to say that something is inside another thing. → Within the box, there was a pizza. در داخل ، در توی، درون شما از within برای گفتن اینکه چیزی درون چیز دیگری است استفاده می‌کنید. → درون جعبه، یک پیتزا بود. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
داستان کوتاه The Party Cody’s family moved to a new house. His dad got a new job as a professor. Cody liked his new town, but he missed his grandparents. For his birthday, Cody wanted to have a party. His dad said, “Yes, we could even have a band play!” On the day of the party, Cody woke up and rushed to get ready. He started to check his list of things to do. He was so excited! But then he noticed something terrible. There was snow on the ground and lots of it! “Dad!” he yelled. “How can the band play their instruments outside?” مهمانی خانواده کدی به خانه جدیدی نقل مکان کردند. پدرش شغل جدیدی به عنوان استاد دانشگاه پیدا کرد. کدی شهر جدیدش را دوست داشت، اما او دلش برای پدربزرگ و مادربزرگش تنگ میشد. برای تولدش، کدی می‌خواست یک مهمانی برگزار کند. پدرش گفت: «بله، ما حتی می‌توانیم یک گروه موسیقی هم داشته باشیم!» در روز مهمانی، کدی صبح زود بیدار شد و با عجله برای آماده شدن رفت. او شروع به بررسی فهرست کارهایی که باید انجام می‌داد کرد. او خیلی هیجان‌زده بود! اما سپس چیزی وحشتناک توجه او را جلب کرد. برف روی زمین بود و خیلی زیاد بود! او فریاد زد «پدر!» «چگونه گروه موسیقی می‌توانند در خارج از خانه بنوازد؟» ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
Dad said, “We’ll move the stage inside.” It barely fit within the garage because there were some boxes and garbage there. But when they finished, they got a call from the band. They did not want to come in the snow storm. Dad said, “Let’s get someone to perform magic.” But no one would come because of the snow. Finally, Dad said, “Cody, there’s too much snow. We need to cancel the party.” “Yes, sir,” Cody said sadly. “It’s going to be a boring birthday,” he predicted. Cody wanted to share his birthday with someone. He wanted to be at his old home. He wanted to see his grandparents. پدر گفت: «ما صحنه را به داخل خانه خواهیم برد.» آن به سختی در گاراژ جا می شد زیرا بعضی از جعبه‌ها و زباله‌ها آنجا بودند. اما وقتی آن‌ها کار را تمام کردند، تماسی از طرف گروه موسیقی دریافت کردند. آن‌ها نمی‌خواستند در طوفان برف بیایند. پدر گفت: «بیایید کسی را برای انجام شعبده‌بازی دعوت کنیم.» اما به دلیل برف، هیچ‌کس حاضر به آمدن نبود. در نهایت، پدر گفت: «کدی، برف خیلی زیادی است. ما باید مهمانی را لغو کنیم.» کدی با غم گفت «بله، آقا». او پیش‌بینی کرد «تولدی خسته‌کننده خواهد بود». کدی می‌خواست تولدش را با کسی سهیم شود. او می‌خواست در خانه قدیمی‌اش باشد. او می‌خواست پدربزرگ و مادربزرگش را ببیند. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
But then something got his attention. He noticed a car in the driveway. His grandparents owned a car like that! Cody was right. His grandparents came for his birthday! “Happy birthday, Cody! We’re sorry we are late. But there was so much snow. It made us go off schedule. We tried to leave a message to tell you.” Cody told them what happened. “I’m sorry,” said Grandpa. “I was sad,” Cody said. “But I’m not anymore. I’m so happy to see you.” Dad brought out Cody’s birthday treat. It was his favorite type, a sundae with whipped cream on top. Then Cody told his grandparents about the new town. It was his best birthday ever. اما سپس چیزی توجه او را جلب کرد. او یک ماشین را در جاده دید. پدربزرگ و مادربزرگ او صاحب یک ماشین مثل آن بودند! کدی درست فکر کرده بود. پدربزرگ و مادربزرگ او برای تولدش آمدند! «تولدت مبارک، کدی! متأسفیم که دیر رسیدیم. اما برف زیادی بود. این باعث شد ما از برنامه عقب بیفتیم خارج شویم. ما سعی کردیم پیامی بگذاریم تا به شما بگوییم.» کدی به آن‌ها چیزی که اتفاق افتاده بود را گفت. پدربزرگ گفت «متأسفم». کدی گفت «من ناراحت بودم». «اما دیگر نیستم. خیلی خوشحالم که شما را می‌بینم.» پدر شیرینی تولد کدی را آورد. نوع مورد علاقه او، دسر بستنی با خامه برفی روی آن بود. سپس کدی به پدربزرگ و مادربزرگش در مورد شهر جدیدش گفت. این بهترین تولد او تا آن زمان بود. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
پایان درس ۲۸✔️ 🔄 میانبر به ابتدای درس ۲۸ eitaa.com/Essential_English_Words/4498 گروه چت و رفع اشکال eitaa.com/joinchat/4007067660C53e1dcc71d اصطلاحات ، پادکست ، داستان صوتی تقویت مهارت شنیداری، گفتاری 👇 🌺 @English_House
☘ In the name of Allah ☘ درس بیست و نهم
advertise [ˈadvətʌɪz] v. To advertise is to tell people about something on TV, radio, etc. → They used a rabbit to help them advertise their product. آگهی دادن ، تبلیغ کردن کلمه advertise به معنی اطلاع دادن به مردم در مورد چیزی در تلویزیون، رادیو و غیره است. → آنها از یک خرگوش برای کمک به تبلیغ محصول خود استفاده کردند. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
assign [əˈsʌɪn] v. To assign something to someone is to tell them to do it. → I assigned the worker an important task. واگذار کردن ، گماشتن ، اختصاص دادن ، وظیفه تعیین کردن کلمه assign چیزی به کسی به معنی گفتن به او برای انجام دادن آن است. → من یک کار مهم را به کارگر واگذار کردم. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸