Dad said, “We’ll move the stage inside.” It barely fit within the garage because there were some boxes and garbage there. But when they finished, they got a call from the band. They did not want to come in the snow storm.
Dad said, “Let’s get someone to perform magic.” But no one would come because of the snow.
Finally, Dad said, “Cody, there’s too much snow. We need to cancel the party.”
“Yes, sir,” Cody said sadly. “It’s going to be a boring birthday,” he predicted. Cody wanted to share his birthday with someone. He wanted to be at his old home. He wanted to see his grandparents.
پدر گفت: «ما صحنه را به داخل خانه خواهیم برد.» آن به سختی در گاراژ جا می شد زیرا بعضی از جعبهها و زبالهها آنجا بودند. اما وقتی آنها کار را تمام کردند، تماسی از طرف گروه موسیقی دریافت کردند. آنها نمیخواستند در طوفان برف بیایند.
پدر گفت: «بیایید کسی را برای انجام شعبدهبازی دعوت کنیم.» اما به دلیل برف، هیچکس حاضر به آمدن نبود.
در نهایت، پدر گفت: «کدی، برف خیلی زیادی است. ما باید مهمانی را لغو کنیم.»
کدی با غم گفت «بله، آقا». او پیشبینی کرد «تولدی خستهکننده خواهد بود». کدی میخواست تولدش را با کسی سهیم شود. او میخواست در خانه قدیمیاش باشد. او میخواست پدربزرگ و مادربزرگش را ببیند.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
But then something got his attention. He noticed a car in the driveway. His grandparents owned a car like that!
Cody was right. His grandparents came for his birthday! “Happy birthday, Cody! We’re sorry we are late. But there was so much snow. It made us go off schedule. We tried to leave a message to tell you.”
Cody told them what happened. “I’m sorry,” said Grandpa.
“I was sad,” Cody said. “But I’m not anymore. I’m so happy to see you.” Dad brought out Cody’s birthday treat. It was his favorite type, a sundae with whipped cream on top. Then Cody told his grandparents about the new town. It was his best birthday ever.
اما سپس چیزی توجه او را جلب کرد. او یک ماشین را در جاده دید. پدربزرگ و مادربزرگ او صاحب یک ماشین مثل آن بودند!
کدی درست فکر کرده بود. پدربزرگ و مادربزرگ او برای تولدش آمدند! «تولدت مبارک، کدی! متأسفیم که دیر رسیدیم. اما برف زیادی بود. این باعث شد ما از برنامه عقب بیفتیم خارج شویم. ما سعی کردیم پیامی بگذاریم تا به شما بگوییم.»
کدی به آنها چیزی که اتفاق افتاده بود را گفت. پدربزرگ گفت «متأسفم».
کدی گفت «من ناراحت بودم». «اما دیگر نیستم. خیلی خوشحالم که شما را میبینم.» پدر شیرینی تولد کدی را آورد. نوع مورد علاقه او، دسر بستنی با خامه برفی روی آن بود. سپس کدی به پدربزرگ و مادربزرگش در مورد شهر جدیدش گفت. این بهترین تولد او تا آن زمان بود.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
پایان درس ۲۸✔️
🔄 میانبر به ابتدای درس ۲۸
eitaa.com/Essential_English_Words/4498
گروه چت و رفع اشکال
eitaa.com/joinchat/4007067660C53e1dcc71d
اصطلاحات ، پادکست ، داستان صوتی
تقویت مهارت شنیداری، گفتاری 👇
🌺 @English_House
#verb #unit29 #level1
advertise [ˈadvətʌɪz] v.
To advertise is to tell people about something on TV, radio, etc.
→ They used a rabbit to help them advertise their product.
آگهی دادن ، تبلیغ کردن
کلمه advertise به معنی اطلاع دادن به مردم در مورد چیزی در تلویزیون، رادیو و غیره است.
→ آنها از یک خرگوش برای کمک به تبلیغ محصول خود استفاده کردند.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
#verb #unit29 #level1
assign [əˈsʌɪn] v.
To assign something to someone is to tell them to do it.
→ I assigned the worker an important task.
واگذار کردن ، گماشتن ، اختصاص دادن ، وظیفه تعیین کردن
کلمه assign چیزی به کسی به معنی گفتن به او برای انجام دادن آن است.
→ من یک کار مهم را به کارگر واگذار کردم.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
#noun #unit29 #level1
audience [ˈɔːdɪəns] n.
An audience is a group of people who watch something together.
→ There was a large audience at the game.
حضار ، شنوندگان ، بینندگان ، مخاطبان، تماشاگران
یک audience گروهی از افراد هستند که با هم چیزی را تماشا میکنند.
→ در بازی تماشاگران زیادی بودند.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
#noun #unit29 #level1
breakfast [ˈbrɛkfəst] n.
Breakfast is the first meal of the day.
→ I eat breakfast at 8:00 every morning.
صبحانه ، ناشتایی ، افطار
کلمه breakfast اولین وعده غذایی روز است.
→ من هر صبح ساعت 8 صبحانه میخورم.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸
#noun #unit29 #level1
competition [kɒmpɪˈtɪʃ(ə)n] n.
A competition is a contest to see who is the best at something.
→ He won the running competition over the weekend.
رقابت ، مسابقه ، سبقت جویی ، هم چشمی
یک competition رقابتی است برای دیدن اینکه چه کسی در چیزی بهترین است.
→ او مسابقه دوی آخر هفته را برد.
⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️
🌸 @Essential_English_Words 🌸