eitaa logo
🇮🇷Essential English Words🇮🇷
3.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
126 ویدیو
14 فایل
🙊Stop Talking, Start Walking🏃‍♀️🏃 🦋 ادمین👈🏽 @soft88 ⁦♥️⁩روزی۵ #صلوات به نیت سلامتی و ظهور امام زمان ⛔️کپی و نشر مطالب به هر شکل حرام⛔️ 🙂اصطلاحات و پادکست🙃 @English_House گروه چت انگلیسی eitaa.com/joinchat/4007067660C220529a69d
مشاهده در ایتا
دانلود
serve [səːv] v. To serve someone is to give them food or drinks. → He served us our drinks quickly. خوراک دادن ، خدمت ارائه دادن ، سرویس دادن، پذیرایی کردن کلمه serve از کسی به معنی دادن غذا یا نوشیدنی به او است. → او به سرعت نوشیدنی‌هایمان را برایمان آورد. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
vegetable [ˈvɛdʒtəb(ə)l] n. A vegetable is a plant used as food. → Carrots are my favorite vegetable. سبزی ، گیاه خوراکی (برگ خوراکی مانند اسفناج - ریشه ی خوراکی مانند سیب زمینی - میوه ی بته ای مانند گوجه فرنگی و بادمجان - دانه ی خوراکی مانند لوبیاسبز - ساقه ی خوراکی مانند کرفس)، تره بار یک vegetable گیاهی است که به عنوان غذا استفاده می‌شود. → هویج مورد علاقه من سبزی است. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
war [wɔː] n. A war is a big fight between two groups of people. → Many young men died in the war. جنگ یک war یک مبارزه بزرگ بین دو گروه از مردم است. → بسیاری از جوانان در جنگ کشته شدند. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
worth [wəːθ] adj. If something is worth an amount of money, it costs that amount. → Our house is worth a lot of money. به اندازه ، به قدر ، معادل ، دارای ارزش، ارزش اگر چیزی به اندازه مقداری پول worth داشته باشد، هزینه‌اش آن مقدار است. → خانه ما به اندازه مقدار زیادی پول ارزش دارد. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
داستان کوتاه The Seven Cities of Gold Many years ago, a Spanish officer named Coronado heard the story of seven great cities. “The walls of these cities are made of gold,” his friends told him. “The people eat meat from golden plates and dress in nice clothes,” they said. They called these cities the Seven Cities of Gold. Were the cities real? Coronado never considered asking his friends. Coronado thought to himself, “The things in these cities must be worth a lot of money.” So he went to find the Seven Cities of Gold. He took along three hundred men, many horses, and extra food. They headed west. Coronado wanted to achieve his goal very badly. هفت شهر طلا سال‌ها پیش، یک افسر اسپانیایی به نام کورونادو داستان هفت شهر بزرگ را شنید. دوستانش به او گفتند «دیوارهای این شهرها از طلا ساخته شده‌اند». آن‌ها گفتند «مردم از بشقابهای طلایی گوشت می‌خورند و لباس‌های زیبایی می‌پوشند». آن‌ها این شهرها را هفت شهر طلا نامیدند. آیا این شهرها واقعی بودند؟ کورونادو هرگز به فکر پرسیدن از دوستانش نبود. کورونادو با خودش فکر کرد: «چیزهای موجود در این شهرها باید ارزش زیادی داشته باشند.» بنابراین او به دنبال هفت شهر طلا رفت. او سیصد مرد، اسب‌های زیاد و غذای اضافی را همراه خود برد. آن‌ها به سمت غرب رفتند. کورونادو بسیار مشتاق بود که به هدف خود دست یابد. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
Coronado and his men rode for many days. Then they saw some cities. “We found the Seven Cities of Gold!” his men yelled, but Coronado wasn’t happy. He had a different opinion. “These can’t be the Seven Cities of Gold,” he said. “Look, they’re made of dirt!” Coronado was right. The cities weren’t bright and golden. They were dirty and brown. The people didn’t eat meat from golden plates. They ate vegetables from regular bowls. They wore the most basic clothes. Coronado regarded the cities as ugly places. “What happened to the cities of gold?” he thought. کورونادو و مردانش روزهای زیادی سوار بر اسب بودند. سپس آن‌ها برخی از شهرها را دیدند. مردانش فریاد زدند «ما هفت شهر طلا را پیدا کردیم!» اما کورونادو خوشحال نبود. او نظر متفاوتی داشت. او گفت «این‌ها نمی‌توانند هفت شهر طلا باشند». «ببینید، آن‌ها از خاک ساخته شده‌اند!» کورونادو درست می‌گفت. شهرها درخشان و طلایی نبودند. آن‌ها خاکی و قهوه‌ای بودند. مردم از بشقابهای طلایی گوشت نمی‌خوردند. آن‌ها سبزیجات را از کاسه‌های معمولی می‌خوردند. آن‌ها ساده‌ترین لباس‌ها را می‌پوشیدند. کورونادو این شهرها را مکان‌های زشتی می دانست. او فکر کرد «چه اتفاقی برای شهرهای طلا افتاده است؟» ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
“Did someone destroy them? Was there a war? Did someone already come and take the gold?” That night, the people of the cities entertained Coronado and his men and served them food. They advised Coronado to go home. “There is no gold here,” they told him. Coronado was angry. Did his friends lie to him? He left the next morning. He looked back at the cities one more time. The sun reflected light dirt houses. Coronado thought he saw a bit of gold. Were his friends right after all? “No,” he told himself. “It’s just the sun.” Then he turned away and went home. «آیا کسی آن‌ها را نابود کرده؟ آیا جنگی بود؟ه آیا کسی قبلاً آمده و طلا را برده؟» آن شب، مردم شهرها از کورونادو و مردانش پذیرایی کردند و آن‌ها را به غذا میهمان کردند. آن‌ها به کورونادو توصیه کردند که به خانه برگردد. آنها به او گفتند «اینجا طلایی وجود ندارد». کورونادو عصبانی بود. آیا دوستانش به او دروغ گفته بودند؟ او صبح روز بعد رفت. او یک بار دیگر به شهرها نگاه کرد. خورشید نوری را روی خانه‌های خاکی منعکس می‌کرد. کورونادو فکر کرد که مقداری طلا می‌بیند. آیا در نهایت حق با دوستانش بود؟ به خودش گفت «نه». «این فقط خورشید است.» سپس او برگشت و به خانه رفت. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
پایان درس ۲۰ ✔️ 🔄 میانبر به ابتدای درس ۲۰ eitaa.com/Essential_English_Words/3598 گروه چت و رفع اشکال eitaa.com/joinchat/4007067660C53e1dcc71d کانال اصطلاحات و نکات کاربردی @English_House