📚 #رمان_شیطان_و_جمیل
(عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام)
25. ادامه داستان جمیل
جمیل با چشمانی پر از اشک، یادداشت ها را بست و در خود فرو رفت و تصمیم به ترک مسجد گرفت. اما چگونه؟ فرار؟ این است پاسخ محبت های حاجی؟ معصومه چه؟ فراموشش کنم؟ بهر حال باید فرار کرد از مسجد … از حاج عباس … از همه چیز اگر بمانم و خادم سیر تا پیاز زندگیم را بفهمد چه کنم؟
باید فرار کنم … فرار از همه چیز … نه هرگز… فرار غلط ترین تصمیم است. درست است که بد کرده ام اما پشیمانم، پشیمانم و برای پشیمان، اگر پشیمانی اش جدی باشد؛ راه بازگشت همیشه باز است. باید برگردم … برگردم به خوبی ها و نیکی ها … باید توبه کنم.
با صدای اذان مغرب، جمیل بیدار شد و به جماعت نمازگزاران پیوست. این نماز جمیل با نماز های سابق خیلی فرق داشت. حالی دیگر داشت و بعد از نماز، خود را از چشم حاج عباس پنهان کرد و شام نخورده به سرایش خزید.
فکر … فکر … و مرور چند باره ی گذشته و بارانی از اشک … و سپس خوابی عمیق نیمه شب از جایش بلند شد و به ادامه ی نوشته های ابوالفضل پناه برد
@Etr_Meshkat
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويى
چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويى؟!
#دعای_فرج
@Etr_Meshkat
✨﷽✨
🌼آلودگی به دنیا از هر بیماری خطرناک تر است
✍ آیت الله جوادی آملی : انسان از میزان علم ائمه متحیر می شود و این نکته بسیار مهمی است که باید به آن توجه داشت، ائمه علم شناخت دنیا را در اختیار داشتند. دنیا غیر از زمین و آسمان است، زمین و آسمان آیات الهی هستند و هیچ چیز درعالم نیست مگر خیر. اما دنیا یک امر اعتباری است نمی توان برای امر اعتباری برهان اقامه کرد یا آن را در آزمایشگاه با تجربه ثابت نمود، اینکه دنیا چیست و چگونه فریب می دهد؟! این علم را ائمه در اختیار داشتند.
ائمه فرمودند نگذارید که دنیا شما را فریب بدهد، اکثریت مردم بنده دنیا هستند و چون دنیا یک امر اعتباری است در حقیقت بنده «هیچ» هستند، این آلودگی به دنیا از هر بیماری خطرناک تر است، این یک بیماری آبروبر است و حیثیت برای انسان نمی گذارد.
باید بدانیم که بدتر از معاویه و یزید در درون همه ما هست و آن هوای نفس ما است لذا باید همواره مراقب هوای نفس خود که به تعبیر ائمه، اعدای عدوء ما است باشیم و لحظه ای از آن غفلت نکنیم.
@Etr_Meshkat
23.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️تو را دارم، چه غَم دارم...
#نماوا "چرا غصّه؟! "
@Etr_Meshkat
4_6010094453375633591.pdf
2.1M
🔘 نمازی برای دردهای نگفتنی...
فایل PDF دستورالعمل « نماز استغاثه به امام زمان علیه السلام »
📚 مفاتیح الجنان .
📚 بحارالانوار ج99 ص245.
#توسلات_مهدوی
@Etr_Meshkat
#سلسله_مباحث
#آخرین_آمادگی_برای_ظهور
(اصلاح مدیریت در خانواده و جامعه)
| جلسه سوم| دلیل اهمیت و اولویت موضوع خانواده در آخرالزمان
3-19. آیا قدیمها که خانوادهها سنتی بودند، وضع خانواده خوب بود؟
یک کسی از بنده پرسید: شما میگویی که اگر خانواده خوب بشود ما یک قدم به ظهور نزدیک شدهایم؟ گفتم: بله، حتی بیشتر از یک قدم! گفت: خب قدیمها که خانواده وضعش خوب بود آن زمان چرا ظهور رخ نداد؟ گفتم: قدیمها خانواده سنتی بود، ولی خانواده خوب نبود!
قدیمها اگر آمار طلاق بالا نبود دلیل بر این بود که مرد، صاحب اختیار بود. اینکه مرد صاحب اختیار باشد، تا یک حدی خوب و معقول است (البته الآن مرد هم دیگر صاحب اختیار نیست، بلکه صهیونیست ها صاحب اختیار خانواده هستند،؛با هرزگی هایی که از رسانهها منتقل میکنند!) ولی قدیمها ا گر مرد، صاحب اختیار بود، مرد هم کم به زن ظلم نمیکرد! آن هم برای ما ایده آل نیست! البته یک محسناتی در خانواده های قدیم بود؛ این که مرد مقتدر بود و این برای نظام خانواده، محسناتی دارد، اما یک عیب بزرگی هم در آن خانواده ها بود و آن اینکه خیلی از اوقات، زن در آنجا ظلم میدید. ما نمیخواهیم به سنت برگردیم بلکه میخواهیم به یک خانوادۀ علوی و مهدوی و ولائی برسیم. در خانوادۀ ولائی، هم مادر و هم پدر سر جای خودش عزیز است. آن چیزی که دین گفته است، ما هنوز به آن نرسیده ایم، آن چیزی که دین گفته، فقط در خانوادۀ اهلبیت(ع) و در خانواده های آدم های خیلی خوب بوده است، ما دنبال چنین خانوادهای هستیم. ما باید برویم دنبال یک الگویی بگردیم که در این الگو به آن چیزی که دین گفته است برسیم.
#استاد_پناهیان
@Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
▫️فرازی از مناجات شعبانیه امیرالمومنین علیه السلام:
إِلٰهِى لَمْ يَكُنْ لِى حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِى وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِى لَِمحَبَّتِك، وَ كَما أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ...
💬 پروردگارا، هیچ نیرویی ندارم تا خود را بهوسیله آن از عرصه گناه بیرون ببرم،
مگر آنگاه که به وسیله محبّتت (از خواب غفلت) بیدارم سازی.
و (از برکت محبت تو) همانی بشوم که تو می خواهی!
📚مناجات شعبانیه. مفاتیح الجنان.
👈 نیروی عشق این قدرت را دارد که انسان را تغییر دهد و او را شبیه معشوقش کند.
لذا هرچه انسان، در وادی عشق خدا و حجت او پیش برود، به مولایش نزدیکتر و از گناه دورتر خواهد شد.
✋ راه محفوظ ماندن از گناه، غرق شدن در محبت امام زمان علیهالسلام است که همان محبت خداست.👌🏻
وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ✨
@Etr_Meshkat
📚 #رمان_شیطان_و_جمیل
(عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام)
26. ادامه داستان از نوشته های ابوالفضل
” یک فرسخ پیمودم و به حدود تلّی رسیدم، تشنگی بر من غالب آمد … چشم هایم کم سو و بی رمق شد. بیابان مات و مبهم … فریادی مرا بر جای میخکوب کرد. به اطراف نگریستم. کسی را نیافتم؛ اما صدا همچنان باقی بود:
تو از که فرار می کنی؟ از خودت؟
شاید دوستانت در پی تو به انتقام بتازند!!
حد اقل خطّاب که سمج و یکدنده است؛ خواهد آمد.
تو حالا باید مکافات شوی …
تو عمری جنایت کردی و حالا تو و اسب ات در این کویر بی رحم جان می سپارید.
آری، وجدان یک لحظه راحتم نمی گذاشت و مرتب بر روح و جانم چنگال می کشید. افسرده و نا امید، درمانده و پشیمان، خسته و دل شکسته به پیش تاختم. اما ناگهان یک سیاهی تکان خورد.
ممکن است اشتباه کرده باشم چشم هایم را مالیدم. دیگر بار سیاهی لرزانی مشاهده کردم.
شاید خیالاتی شده ام به پیش راندم و به سیاهی نزدیکتر شدم.
شاید حیوانی است.
اما نه ! انگار آدمیزاد است.
خدایا چه می بینم !!
مگر می شود در این برهوت، جانداری زندگی کند؟
با دنیایی از امید و آرزوی پیچیده در حرمان و ناامیدی پیش تاختم.
آیا او کیست؟
آیا جمع ما از تشنگی نجات خواهد یافت؟
آیا اسب من کشته نخواهد شد؟
آیا بر من خواهد تاخت و به طمع اسب و شمشیرم، منِ در مانده و ناتوان را خواهد کشت؟
با ذهنی مشوش و بهم ریخته، جلو رفتم. چون به دامنه ی تپه رسیدم؛ نا باورانه زنی را در حال جمع کردن هیزم دیدم.
ای زن تو کیستی و در این بیابان چه می کنی؟
انگار حرفم را نشنیده بود. شاید هم نمی خواست با من هم سخن شود. اما موضوع مرگ و زندگی بود و باید باب سخن گشوده می شد. دیگر بار پرسیدم :
ای زن از من هراس نداشته باش، فقط بگو که کیستی و اینجا چه می کنی؟
زن هیزم از دست انداخت، کمر راست کرد و سرد و خلاصه گفت:
من کنیز مردی علوی هستم که در این صحرا می باشد.
ای بانو! یعنی در این بیابان بی آب و علف بساط زندگی برپاست؟
کنیز دیگر چیزی نگفت و به سویی توجه کرد، تا من باور کنم که آن سوتر اربابش زندگی می کند و من سیاهی خیمه را از دور دیدم.
متحیر کنیز را می نگریستم، او از مقابلم گذشت، حال عجیبی پیدا کردم. سرم گیج رفت و از اسب روی زمین افتادم. وقتی بهوش آمدم، از کنیز خبری نبود. احساس خستگی عجیبی می کردم و با جسدِ بر خاک افتاده ام حرف می زدم:
شاید تمام این ها را خواب دیده ام.
شاید هم پسر پانزده ساله هستم؛ در کارگاه استاد مراد نجار و این ها همه خواب است.
شاید هم از تشنگی مرده ام و به زودی به حسابم رسیدگی می شود.
چشمانم را آرام بستم. دیگر نمی خواستم چشم باز کنم، اما کم کم حال خود را باز یافتم. به یکباره از جای جستم و آن دور دست را نگریستم.
و خیمه را دیدم:
نه ، من خیالاتی نشده ام
ما نجات یافته ایم
بهر حال آثار زندگی پیداست و لااقل جرعه ای آب به ما خواهند داد.
حالا جان گرفته بودم. بی حالی و تشنگی را فراموش کردم و شاداب و مسرور عبای خود را بر سر نیزه کرده؛ به سوی رفقایم اسب راندم. چون به نزدیکشان رسیدم؛ گرداگرد مرا محاصره کردند.
آن ها خشمگین و غضبناک؛ من شادان و فرحناک آن ها خنجرِ انتقام در دست و من پیام نجات بر لب همهمه ای شد و هر کس چیزی گفت:
ای مرد، برای فرار خود چه دفاعی داری؟
اگر فرار کرده بود که بر نمی گشت!!
شاید باز به فکر حیله است؛ تا مسیر دیگری را برای فرار بر گزیند!!
دیگر دیر شده و او در چنگ ماست.
نگاهش نشان می دهد که حرفی برای گفتن دارد.
جماعت از تب و تاب انتقام افتاد و همگی بر دهانم چشم دوختند: “مژده !!! مژده ای یاران! ما نجات یافته ایم، مردمی در نزدیکی ما زندگی می کنند.” در جمع روحی تازه دمیده شد و همگی به آن سوی پیش رفتیم.
@Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد ...🤲❤️
#دعای_فرج
@Etr_Meshkat