eitaa logo
|عطرمشکاتـــ
1.5هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
4.2هزار ویدیو
107 فایل
اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج:)🌱 برای‌‌ِآمدنت تمامِ‌مردمِ‌شهررا دعوت‌گرفته‌ام‌! چرانمی‌آیی‌؟ انتقادات‌وپیشنهاداتتو‌ناشناس‌بگو:) : payamenashenas.ir/موسسه عطر مشکات ادمین: @Ghorbat1190 "موسسه‌عطرمشکات‌و‌بنیادمهدی‌موعودعج‌استان‌همدان"
مشاهده در ایتا
دانلود
اسامی برگزیدگان مسابقه کتاب خوانی قرآن و امام مهدی (عج) @Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
بی تو لحظاتمان پراز تشویش است چشم همه بارانی ودلها ریش است ای سبزترین فصل خدا دور ازتو هرسال زمستان بدی در پیش است @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
21.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلسله مباحث مهدویت : ⬅️ حجت الاسلام والمسلمین سیدجواد حسینی سبک زندگی منتظرانه (((((بنیادفرهنگی حضرت مهدی موعود عج استان با همکاری سازمان راهداری و حمل ونقل جاده ای )))) @Etr_Meshkat
14.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷برگزاری کلاس مهدویت 🌷 📆 ۱۱اسفند ماه 🖼کوی شهید مطهری @Etr_Meshkat
کوی بهشتی پایگاه ریحانه النّبی @Etr_Meshkat
کوی شورین همراه باختم جمعی سوره ملک به نیابت ازحضرت زینب سلام الله علیها وختم ۲دوره قرآن کریم به نیت سلامتی و تسهیل وتعجیل درفرج امام زمان عج @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوی بوعلی (پذیرایی باچای وشکلات واهدای برچسب ماشین وموبایل،آویزماشین وسربندهای مزین به نام زیبای امام زمان به رهگذران وتبلیغات مهدوی) @Etr_Meshkat
قسمت2⃣ ✨روزي حلال دوران دبستان را به مدرسه طالقاني در خيابان زيبا مي‌رفت. اخلاق خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نمي شد، يكبار هم در همان سال‌هاي دبستان به دوستش گفته بود: "باباي من آدم عجيبيه تا حالا چند بار خواب امام زمان (عج) رو ديده يكبار هم كه خيلي دوست داشته به كربلا بره توي خواب حضرت عباس (ع) رو ديده كه به ديدنش اومده و باهاش حرف زده". زماني هم كه سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود: "پدرم ميگه: آقاي خميني كه شاه چند ساله تبعيدش كرده، آدم خيلي خوبيه حتي بابام ميگه ايشون حرفاش حرف امام زمان (عج) هستش و همه بايد حرفاش رو گوش بدهند". دوستانش هم گفته بودند: " ابراهيم ديگر اين حرفها رو نزن. آقاي ناظم بفهمه اخراجت مي‌كنه". شايد براي دوستان ابراهيم شنيدن اين حرفها عجيب بود ولي او به حرفهاي پدر خيلي اعتقاد داشت. در همان ايام يكبار ابراهيم كاري كرد كه پدر عصباني شد و گفت: " ابراهيم برو بيرون و تا شب برنگرد". ابراهيم تا شب خانه نيامد و همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه كار كرده، اما روي حرف پدر حرفي نمي ‌زدند. شب بود كه ابراهيم برگشت و با ادب سلام كرد، بلافاصله سوال كردم: " ناهار چيكار كردي داداش ؟" پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشان مي داد منتظر جواب ابراهيم بود. ابراهيم خيلي آرام گفت: " توي كوچه راه مي رفتم كه ديدم يه پيرزن كلي وسائل خريده و نمي‌دونه چيكار بكنه و چطوري بره خونه، من هم رفتم كمك اون پيرزن و اثاث رو تا خانه‌اش بردم. پيرزن هم كلي تشكر كرد و يك 5 ريالي به من داد، نمي‌خواستم قبول كنم ولي خيلي اصرار كرد و من هم مطمئن بودم پول حلاليه، چون براي اون زحمت كشيده بودم. ظهر هم با اون پول نون خريدم و خوردم". پدر هم وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از رضايت بر لبانش نقش بست و خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و اينقدر به روزي حلال اهميت مي دهد. دوستي پدر با ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود و محبتي عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشد شخصيتي اين پسر مشخص بود اما اين رابطه دوستانه زياد طولاني نشد. ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايت‌هاي پدر را از دست داد و در يك غروب غم انگيز سايه سنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد... ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat
5⃣ قوی ترین شما کسی ست که ... @Etr_Meshkat
مهدی یاوران روستا نارنجک (استان کردستان) همراه با دعای توسل ،زیارت آل یاسین ،دعای فرج و ختم صلوات برای تعجیل فرج @Etr_Meshkat