هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
بی تو لحظاتمان پراز تشویش است
چشم همه بارانی ودلها ریش است
ای سبزترین فصل خدا دور ازتو
هرسال زمستان بدی در پیش است
#دعای_فرج
@Etr_Meshkat
21.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سه_شنبه_های_مهدوی
سلسله مباحث مهدویت :
⬅️
حجت الاسلام والمسلمین سیدجواد حسینی
سبک زندگی منتظرانه
(((((بنیادفرهنگی حضرت مهدی موعود عج استان با همکاری سازمان راهداری و حمل ونقل جاده ای ))))
@Etr_Meshkat
14.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷برگزاری کلاس مهدویت 🌷
📆 ۱۱اسفند ماه
🖼کوی شهید مطهری
@Etr_Meshkat
#سه_شنبه_های_مهدوی
کوی شورین
همراه باختم جمعی سوره ملک به نیابت ازحضرت زینب سلام الله علیها وختم ۲دوره قرآن کریم به نیت سلامتی و تسهیل وتعجیل درفرج امام زمان عج
@Etr_Meshkat
9.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سه_شنبه_های_مهدوی
کوی بوعلی
(پذیرایی باچای وشکلات واهدای برچسب ماشین وموبایل،آویزماشین وسربندهای مزین به نام زیبای امام زمان به رهگذران وتبلیغات مهدوی)
@Etr_Meshkat
#سلام_بر_ابراهیم
قسمت2⃣
✨روزي حلال
دوران دبستان را به مدرسه طالقاني در خيابان زيبا ميرفت. اخلاق خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نمي شد، يكبار هم در همان سالهاي دبستان به دوستش گفته بود:
"باباي من آدم عجيبيه تا حالا چند بار خواب امام زمان (عج) رو ديده يكبار هم كه خيلي دوست داشته به كربلا بره توي خواب حضرت عباس (ع) رو ديده كه به ديدنش اومده و باهاش حرف زده".
زماني هم كه سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود:
"پدرم ميگه: آقاي خميني كه شاه چند ساله تبعيدش كرده، آدم خيلي خوبيه حتي بابام ميگه ايشون حرفاش حرف امام زمان (عج) هستش و همه بايد حرفاش رو گوش بدهند".
دوستانش هم گفته بودند:
" ابراهيم ديگر اين حرفها رو نزن. آقاي ناظم بفهمه اخراجت ميكنه".
شايد براي دوستان ابراهيم شنيدن اين حرفها عجيب بود ولي او به حرفهاي پدر خيلي اعتقاد داشت.
در همان ايام يكبار ابراهيم كاري كرد كه پدر عصباني شد و گفت:
" ابراهيم برو بيرون و تا شب برنگرد".
ابراهيم تا شب خانه نيامد و همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه كار كرده، اما روي حرف پدر حرفي نمي زدند. شب بود كه ابراهيم برگشت و با ادب سلام كرد، بلافاصله سوال كردم:
" ناهار چيكار كردي داداش ؟"
پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشان مي داد منتظر جواب ابراهيم بود. ابراهيم خيلي آرام گفت:
" توي كوچه راه مي رفتم كه ديدم يه پيرزن كلي وسائل خريده و نميدونه چيكار بكنه و چطوري بره خونه، من هم رفتم كمك اون پيرزن و اثاث رو تا خانهاش بردم. پيرزن هم كلي تشكر كرد و يك 5 ريالي به من داد، نميخواستم قبول كنم ولي خيلي اصرار كرد و من هم مطمئن بودم پول حلاليه، چون براي اون زحمت كشيده بودم. ظهر هم با اون پول نون خريدم و خوردم".
پدر هم وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از رضايت بر لبانش نقش بست و خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و اينقدر به روزي حلال اهميت مي دهد. دوستي پدر با ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود و محبتي عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشد شخصيتي اين پسر مشخص بود اما اين رابطه دوستانه زياد طولاني نشد. ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايتهاي پدر را از دست داد و در يك غروب غم انگيز سايه سنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد...
⏪ ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
#سه_شنبه_های_مهدوی
مهدی یاوران روستا نارنجک (استان کردستان)
همراه با دعای توسل ،زیارت آل یاسین ،دعای فرج و ختم صلوات برای تعجیل فرج
@Etr_Meshkat