#حکایت
کامبیز و کیومرث و بورس کالا
🔺دو برادر بودن که کت و شلوار میفروختن. یکی کامبیز و یکی کیومرث
▪️کامبیز مسئول جذب مشتری بود و کیومرث قیمت میداد و همیشه آخر مغازه مینشست.
▪️مشتری که میومد کامبیز با زبان بازی جنس رو نشون میداد و قیمت رو از کیومرث میپرسید: داداش قیمت چنده؟
▪️کیومرث میپرسید کدوم یکی؟
کامبیز میگفت که: همون کت شلوار مشکی دکمه طلایی جلیقهدار!
▪️کیومرث میگفت: ۸۲۰ تومن
ولی کامبیز برای محکم کاری باز میپرسید:
چند؟ دوباره کیومرث بلندتر میگفت: ۸۲۰ تومن
▪️اما کامبیز به مشتری میگفت:
۵۲۰ تومن!!! مشتری که خودش قیمت ۸۲۰ رو شنیده بود با عجله ۵۲۰ میداد و میخرید.
اینجا رو همه فکر میکردن کامبیز کَر هست اما در حقیقت قیمت کت و شلوار ۳۲۰ بود
و مردم به خیال یک خرید خوب زود میخریدن!!!
🔺بعدها این دو تا نامشون رو عوض کردن و گذاشتن #وزارت_صمت و #بورس_کالا
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما
🇮🇷@FADAEYN🇮🇷
📜#حکایت
🔹️گویند:
ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا میکنند.
🔸️به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.
یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
🔹️ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه کرد. پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟
🔸️گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا میکردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.
🔹️دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه میرویم.
🌹🌺🌹
🇮🇷@FADAEYN