ڪریمه ۲۵۱🦋:
خاکهای نرم کوشک _ ٢٨
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
سخنرانی اجباری
راوی : مجید اخوان
هفته ای یکی دوبار در صبحگاه سخنرانی می کرد. یک بار قبل از صبحگاه مرا صدا زد.رفتم پهلویش. گفت: اخوان امروز بیا برای بچه ها سر صبحگاه صحبت کن!.
لحنش مثل نگاهش جدی بود. یک آن دست و پایم را گم کردم. تا حالا سابقه این کار را نداشتم. متواضعانه گفتم: حاج آقا شما سخنران هستی، من که اهلش نیستم.
لحنش جدی تر شد، گفت: اگر بروی صحبت کنی یاد میگیری. شروع کردم به اصرار که او را راضی کنم. شاید منصرف شود. آخرش ناراحت شد گفت: من که یک پیرمرد بی سواد و روستایی هستم، به راحتی صحبت می کنم؛ شما که تحصیل کرده هستید، از پس آن بر نمی آیید؟..... خجالت دارد!.
سرم را پایین انداختم. حاجی راه افتاد. در حال رفتن تاکید کرد برو خودت را برای سخنرانی آماده کن......
نه تنها من، بلکه همه کادر تیپ را وادار به این کار میکرد. یکی، سخنرانی اجباری بود؛ یکی هم غذا خوردن در چادر بسیجیها. وقت صبحانه که میشد میگفت: وحیدی و اخوان و مسئول عملیات بروند در گردان جندالله.
خودش و یکی دو نفر دیگر می رفتند در گردان بعدی و همینطور بقیه کادر را هم تقسیم میکرد بین گردان های دیگر؛ آن وقت صبحانه را مهمان بسیجی ها می شدیم. همیشه کار خودش از همه مشکل تر بود. یکی دو لقمه توی این چادر می خورد، یکی دو لقمه در چادر بعدی و........
اینجوری به همه چادرها سر میزد.
ناهار و شام هم همین برنامه بود. هر وقت کسی دلیل سخنرانی اجباری و آن وضع غذا خوردن را میپرسید، میگفت: بسیجی ها شما را باید با صدا بشناسند، نه با چهره!.
میگفت: شب عملیات، بچه ها توی تاریکی، صورت اخوان را نمی بینند، بلکه صدای اخوان را می شنوند، تا اخوان میگوید بروید جلو. بچه ها میگویند این صدای اخوانه.
تا من می گویم بچه ها بروید چپ، بچه ها میگویند این صدای برونسیه .
هرکس این دلیل ها را می شنید، جای هیچ چیزی در دلش نمی ماند، جز این که او را تحسین کند. تازه این یکی از عواید سخنرانی و هم غذا شدن با بسیجی ها بود. محسنات دیگر او جای خودش را داشت.
🕯️ادامه دارد....
#لبیڪ یا حسین (ع)💔
࿐჻ᭂ🌸💚🌸჻ᭂ࿐