eitaa logo
°•بنت الزهرا(س)•°
488 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
گر به زهرا (سلام الله علیها)برسد نامه ما ، نیست غمی ! هرکسی بچه ی بد را زده ، مادر💔نزده!..... ارتباط با ما👇🏼❤ https://daigo.ir/secret/656485449
مشاهده در ایتا
دانلود
بوی گُل بوی گلاب می‌رسد از همه‌جا... 🫀 ‌ . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
°•بنت الزهرا(س)•°
وقتی قرار راهی کربلا بشیم😍 ساکمونو که جمع کردیم🧳 با شوق زیاد برای لحظه وصال😌 گوشی به دست میگیریم و د
💫 سفرمون تموم شد ۷ روز خاطرات خوب که پشت سر گذاشتیم پیدا کردن رفقایی که قبلا همدیگرو نمیشناختیم اشک و لبخند هایی که مارو بزرگ تر کرده بود چشیدن طعم کمی از جبهه و شنیدن خاطرات شهدایی که حالا هرکدومشون گوشه ای از خاطرات ما بودن . خستگی راه مارو به خداحافظی کوتاهی مجبور کرد و راهی منزل شدیم با اشاره دست زینب نگاهمو به سمت راست چرخوندم چشمام قلبی شده بود یکی از بچهای کاروان راهیان نور پارسال بود با ذوق زیاد بغلش کردم نگاهمون در هم گره خورده بود با صدای زینب به خودم اومدم ، امسال هم ال طاها راهیان نور میبره؟ فاطمه زهرا بدون تامل گفت شنیدم ثبت نامش شروع شده منی که چند روز قبل موقع ثبت نام خادمی راهیان نور با مخالفت خانواده مواجه شده بودم با امید گفتم : میشه پوسترش و برا ماهم بفرستی با تایید فاطمه زهرا صحبت رو تموم کردیم و راهی کلاس شدیم انگار سمت و سوی فکر من و زینب تو یه جهت بود که یهو زینب گفت تو میری در جواب گفتم : نمیدونم ، میدونی که خانواده مخالفن میترسن حادثه تروریستی کرمان دوباره تکرار بشه تو چی زینب ، تو میری؟ فکر نکنم باید اون تایم دارو بخورم و خانواده اجازه نمیدن منی که انگار خودم کوله بسته بودم و راهی بودم در جواب گفتم : + خوب داروتم بیار چیزی نمیشه که بیا بریم دیگه _ نمیشه ، داروم یخچالیه حالا مگه تو میری با پرسش انکاری زینب به خودم اومدم ، منکه رفتنی نیستم حالا به زینب اصرار میکنم؟ مامان شماهم امسال راهیان نور میای؟ نه دخترم شماهم نمیری ، پارسال رفتی کافیه هیچ جوره انگار راهی برای رضایت گرفتن نبود نوتیفیکیشن بله توجهمو جلب کرد نسترن بود ، رابط ما و دانشگاه ال طاها پیامشو باز کردم پیام ثبت نام خادمی دانشگاه ال طاها برای راهیان نور بود بدون درنگ و بدون فکر به اینکه امسال راهی نیستم ، ثبت نام کردم صدای درونم میگفت : با یه فرم پر کردن که چیزی نمیشه همزمان با این صدا پیام زینب رو صفحه گوشیم خودنمایی میکرد پیام ثبت نام زائران کاروان راهیان نور ال طاها بود تایم امتحانا بود و بی تفاوت ازش گذشتیم ماکه نمیتونستیم بریم باید فکرمونو رها میکردیم رهایی از جنس حبس حبس به میله های عشق به شهدا.... ..... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور💫 #سفرنامه سفرمون تموم شد ۷ روز خاطرات خوب که پشت سر گذاشتیم پیدا کردن رفقایی که قبلا همد
💫 حدودا ساعتای ۱۰ صبح ششم بهمن بود که زینب پیام داد . دوباره پرسیده بود تو میای راهیان ، من احتمالا با یکی از دوستام میرم پاسخ منفیم اصرار زینب و به دنبال داشت +بیادیگه ،چرا نمیای ، امسال هیچکس نمیاد ، اگر نمیری بگو منم نرم _ نمیزارن زینب ، پیام خادمی راهیانم برام اومد ، خانواده اجازه ندادن پیام خداحافظی پارسال رو پیدا کرد و برام فرستاد ، انگار قصد داشت جگر خودشو منو بسوزونه خطاب بهش گفتم : حالا تو هی دل من و بسوزون خوب . درجواب گفت : مگه من رفتم ؟ دارم خودم میسوزم ، بیا باهم بسوزیم این پیاما شده بود کار هرروزمون رفتنمون محال شده بود زینبم به خاطر من سفرو کنسل کرده بود حالا هردو فقط خاطرات پارسال و تداعی میکردیم ، از گریه های دشت ذولفقاریه تا طعم خوش فلافل های اونجا و بستنی هایی با شیر گاومیش بازم کوتاه نیومدم به دانشگاهای دیگه پیام میدادم برای ثبت نام ، انگار گیر ما کاروان بود ، یه جورایی با این پرس و جوها خودمونو امیدوار میکردیم ولی گیر ما کاروان نبود ، هموار شدن شرایط بود ، شایدم طلبیدن شهدا زینبم که مطمعن بود باید طلبیده بشیم بهم گفت : اگر قسمت باشه از زیر درم میریم ، مثل پارسال که نیم ساعت مونده بود سایت بسته بشه و من ثبت نام کردم حرف زینب منو برد به خاطرات یک سال پیش پارسال هم همین شرایط بود و زینب نمیتونست بیاد ولی وقتی رسیدیم راه اهن ، دیدیم وایساده وسط اونجا و کوله بارشم اورده همه بغلش کردیم و خوشحال از اینکه نیومدنش یه شوخی بود کاش نرفتن امسال هردومونم شوخی بود روزها به همین شکل سپری میشد ۴۸ساعت مونده بود به پایان ثبت نام که گوشی من زنگ خورد..... ..... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
چه آب را برسانی چه تشنه برگردی تو فتح می‌کنی آخر تمام دل ها را... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
002 Khorshid Oomad.mp3
5.94M
مادر شدن سیده ی نساء عالمین 🎤حاج محمود کریمی . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
ماه-ام-البنین.mp3
10.68M
سرود ماه ام‌البنین(س) . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
سجده بیاورید به شکرانه عاشقان♥️ امشب خدا دوباره علی آفریده است♥️ . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
24649474_292899409.mp3
9.05M
شب شب زین العابدینه کربلایی شده مدینه دسته نیاز آسمونا رو به زمینه سرود عالم همینه لطف علی الدوام شه بانو سایه ات مستدام شه بانو عروس فاطمه بی بی جان مادر نُه امام شه بانو 🎙 #️⃣ #️⃣ . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطف الدوام شه بانو♥️ سایت مستدام شه بانو😍 عروس فاطمه ، بی بی جان♥️ مادر نه امام شه بانو 😍 . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور💫 #سفرنامه حدودا ساعتای ۱۰ صبح ششم بهمن بود که زینب پیام داد . دوباره پرسیده بود تو میای
💫 ۴۸ ساعت مونده بود به پایان ثبت نام که گوشی من زنگ خورد دایره سبز رنگ و لمس کردم و پاسخ دادم(ادمین:مسائلی این بین بود که نیاز به نوشتنش نیست) دوست خانوادگیمون بود ، دنبال کاروان راهیان نور میگشت برای دخترش که ۱۳ ساله بود منم کاروان دانشگاه ال طاها رو معرفی کردم و تاکید کردم چون کاروان دانشجویی هست احتمال اینکه قبول نکنن هست ازم خواستن که اگر خودم عازم شدم ریحانه(دخترشون) رو با خودم ببرم ، ماجرا رو تعریف کردم و مخالفت خانواده رو اعلام کردم همون لحظه مادر ریحانه با مادر من صحبت کردن جهت کسب رضایت برای راهی شدن به مسیر عشق چشمام و بستم و تو دلم گفتم مادرجان خانم حضرت زهرا اگر این سفر به صلاح من هست مسیرو برام میسر کن بعد از اتمام صحبت ها در کمال ناباوری اجازه ثبت نام از سوی خانواده صادر شد به مسئول ثبت نام پیام دادم و اجازه حضور ریحانه رو گرفتم به انی هزینه رو واریز کردم و به زینب گفتم با خانوادش صحبت کنه و راهی بشه ولی خانواده زینب دیگه رضایت به این سفر نمیدادن دوست زینب استخاره کرده بود و میگفت اومدن این مسیر براش خوب نبوده منم اصرار داشتم استخاره برای راهی شدن در این مسیر کار اشتباهیه من مدام اصرار میکردم و زینب میگفت حالم شبیه اون مداحی هست که میخونه من جاموندم شبیه کسی که هرچی دویید ولی نرسید من جاموندم .... ازم پرسید ، تو جای من بودی چیکار میکردی در جواب گفتم ، من دقیقا ۲۴ ساعت پیش جای تو بودم نیت کن اگر صلاحته خانوادت راضی بشن یک روز مونده تا پایان ثبت نام ، مطمعنم که میشه گوشیمو چک میکردم که زینب پیام داد منم میخوام بیام دارم ثبت نام میکنم این خبر بهترین خبر اون لحظه بود ، کارای ثبت نامش رو انجام داد و هزینه رو واریز کرد قرار شد به هیچکس نگیم که میخواد بیاد تا بچها غافلگیر بشن غافل از اینکه این خوشحالی طولانی نبود و بعد از ۷ ساعت مسئول ثبت نام گفت ظرفیت پر شده و امکان حضور شما نیست اب جوش ریختن رو سرمون حکمت این سفر چیه شاید نباید اصرار کنیم شاید حق با خانواده هاست شایدم شهدا.... به مسئولای دانشگاه ال طاها زنگ زدیم میگفتیم ما کف اتوبوس میشینیم ولی اجازه بدید ثبت نام انجام بشه اما نشد..... ..... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور 💫 #سفرنامه ۴۸ ساعت مونده بود به پایان ثبت نام که گوشی من زنگ خورد دایره سبز رنگ و لمس ک
💫 ما میخواستیم با بچها شوخی کنیم که زینب نمیاد اما داستان نیومدنش جدی شد بعد یک ساعت مسئول ثبت نام پیام داد فقط به تعداد شما جا بود و این جا قسمت شما شد ثبت نام انجام شد برام سوال شده بود ، واقعا حکمت این سفر چیه از گروه ۷.۸نفره سال پیش که باهم قرار گذاشته بودیم سال بعد هم راهی بشیم فقط ۵ نفر تصمیم به اومدن گرفتن دانشگاه اطلاعیه گذاشته بود کسایی که عازم سفر راهیان نور هستن فیلم سینمایی مجنون که از جمله فیلم های جشنواره فجر هست و حتما ببینن منم به امید اینکه عازم این سفرم بلیط فیلم و تهیه کردم حالا دیگه داشتیم روز شماری میکردیم برای رسیدن روز موعود قرارهامونو گذاشته بودیم که چطوری این سفرو خاطره انگیز کنیم ولی همون طور که از اول مشخص بود این سفر ، یه سفر متفاوته قراره ما تشنه دیدار شهدا بشیم و باز هم نشد که بشه خبر رسید سفر با قطار کنسل شده و با اتوبوس راهی میشیم دل تو دلا نبود خانواده ها اجازه سفر با اتوبوس رو نمیدادن مسئولین ثبت نام مدام تماس میگرفتن که اگر با اتوبوس میاید اعلام کنید در غیر این صورت شماره کارت بدید جهت عودت وجه تصمیم گیری سخت شد زینب و دوستاش سفرو کنسل کردن بقیه دوستامونم کنسل کردن دونه دونه بچها کم میشدن من مونده بودم و یکی دوتا دیگه از رفقا که مردد بودیم برای این سفر اعلام کردیم اگر اتوبوس وی ای پی باشه میایم در غیر این صورت ماهم کنسل میکنیم قرار بود تا لحظه اخر خبر بدن که اتوبوس چی هست تا تصمیمونو اعلام کنیم روز تماشای فیلم مجنون رسید ، زمانی که بلیط هارو تهیه میکردم رفتنم قطعی بود و حالا که میخوام این فیلم رو ببینم هیچ قطعیتی برای رفتنم وجود نداره رسیدن به سینما سبب شد از این فکرا خارج بشم وارد محیط اصلی سینما شدیم فیلم شروع شد لحظات وداع شهید زین الدین و همسرش وداع سربازا باهم استرس شروع علمیات موج خروشان جزیره مجنون همه و همه حالم رو بهم ریخته بود همش باخودم میگفتم : ایثار شهدا و سختی هایی که کشیدن کجا ، تن پروری ما و مردد بودن تو رفتن به مسیر عشق با اتوبوس یا قطار کجا توجهمو جلب فیلم کردم بعد از شکست در عملیات و شهادت شهید همت تنها چیزی که برای زین الدین موند تنهایی بود و نیروهایی که اصرار به عقب نشینی داشتن در این بین چشم زین الدین به عکس دسته جمعیش با بقیه دوستاش افتاد که قبل عملیات گرفتن عکسی که اکثریت ادماش شربت شهادت نوشیدن و به دعوت حق لبیک گفتن بعد از لحظاتی تامل زین الدین دستور عقب نشینی و پس میگیره و میگه هرکس که میخواد برگرده ، هیچ دینی گردنش نیست اما من میمونم حتی تنها این عملیات و به پایان میرسونم ، الان چشم رفقامون به ماست.... ناخداگاه دستم سمت گوشی رفت پیام دادم که اگر اتوبوس وی ای پی هم نبود من میام با خودم گفتم ، درسته همه دوستام نیستن ، درسته شرایط رفت و امد سخت شد اما میخوام من هم مثل زین الدین حتی شده تنها ، این سفر و برم هیچ چیز نباید مانع بشه و دلسردم کنه هر کدوم از پیام های لفت دادن دوستام از گروهِ راهیان نور جیگرمو اتیش میزد ولی من تصمیمم رو گرفته بودم این لحظات من مصادف شده بود با لحظات به دل میدون زدن زین الدین و نیروهاش و چه عجیب حالی بود و چه عجیب سفری .... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
🌸 مادرت اهل همین خطه ایران بوده نسبت ما و شما نسبت خویشاوندی ست . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
56514هلهله-کن-شور-عیده.mp3
15.95M
هلهله کن شور عیده پنجم شعبان رسیده زهرا به ما عیدی میده🌸 . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
40235بیشتر-از-شبای-قبل-مایه-بزار.mp3
8.34M
شب تولد آقا زاده ایرونیه🌸 . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصف تو شده زینت آیات شریفه از متن مناجات تو داریم صحیفه . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور💫 #سفرنامه ما میخواستیم با بچها شوخی کنیم که زینب نمیاد اما داستان نیومدنش جدی شد بعد یک
💫 روز موعود رسید کوله بار و بستیم و بعد از رد شدن از زیر قران مادر راهی مکان قرار شدیم شب گذشته زینب بهم زنگ و زد و حسابی صحبت کردیم زینب میگفت در عجبم ، از اون جمع پارسال چیشد که فقط دونفر راهی شدن منی که فکر میکردم زینب هنوز هم داره شوخی میکنه امید داشتم روز قرار ببینمش ولی انگار شوخی در کار نبود قول گرفت از همه جا براش عکس و فیلم بفرستم منم این قول و بهش دادم ساعت حدودای ۶ و ۳۰ دقیقه صبح بود که رسیدیم به مسجد میثم توراه مداحی حالم بده حسین ستوده رو گوش میدادیم ، یه نگاه به دلم کردم به خودم گفتم : واقعا چقدر حالم بده شهدا صدام کردید و عین هربار میگم ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده.... تا حدودای ساعت ۱۰ مسجد بودیم ، تا اتوبوس ها بیان و تمام کارا برای رفتن اماده بشه مردی که حالا برای سخنرانی و درواقع توجیه سفر مقابل ما بود ، حرفی زد که فکرمو درگیر خودش کرد میگفت قرار بوده معراج شهدای تهران قرار رفتنمونو بزاریم اما نشده میگفت فرق هست بین قرار و تقدیر ما یه چیز قرار میزاریم ، تقدیر یه چیز دیگه رقم میخوره چقدر جمله درستی بود قرار ما بود همه باهم امسال عازم این سفر بشیم اما تقدیر جور دیگه ای بود تو تلاطم تصمیم گیری برای این سفر به یکی از بچها گفتم تردید نکن ، اگر خانواده راضی هستن راه بیافت ، از کجا معلوم سال دیگه زنده باشیم؟ مگه شهیده فائزه رحیمی سال پیش میدونست که سال اینده به جای خودش کاروانی به اسم شهیده فائزه رحیمی عازم این سفر میشه؟ ابرِ افکارمو کنار زدم خودم رو سوار اتوبوس دیدم بین جاده قم_اراک اتوبوسی نیمه وی ای پی با حدود ۶۰ همسفر قرار بود ۱۲۰ نفر باشیم تقدیر ۶۰ نفر را راهی این سفر کرد یاد حرف زینب افتادم که میگفت هر موقعیتی وابسته به شرایطش بهترین رو برات رقم میزنه ، فکر نکن اگر ما نیستیم سفرت عین سال گذشته خوب نیست ، مطمعن باش شرایطی پیش میاد که با خودت میگی شاید اگر ما بودیم هیچ وقت این شرایط به وجود نمیومد خودت شرایط و خوب کن شهدا کنارتن چندتا مولودی برای مسئول رسانه فرستادم و درخواست کردم پخش کنن حالا کل اتوبوس باهم میخوندن ابوفاضل ابوفاضل ابوفاضل ابوفاضل ابوفاضل ابوفاضل ابوفاضل ابوفاضل ابوفاضل ابوفاضل ابوفاضل عباس ابوفاضل میخوندن و دست میزدن پرچم های اعیاد شعبان که مسئول فرهنگی داخل اتوبوس زده بود با مولودی های ما دلربایی میکردن تماس تصویری با زینب گرفتیم و اونم تو جشن خودمون شریک کردیم سوال زینب که ازمن پرسید چرا واقعا رفتی؟ فکرمو مشغول کرد حسم به چرایی سوالش دوتا چیز بود اول اینکه چرا بدون ما رفتی دوم اینکه چیشد تو رفتی و ما موندیم شاید برای حس اولم پاسخی تقریبا قانع کننده داشتم اما برای حس دوم نه! نسبتاً با هم کاروانی ها اشنا شده بودیم و بی صبرانه منتظر رسیدن به پادگان دو کوهه نم بارون رو شیشه اتوبوس چشمک میزد با پادکست سلام راهیان نور فهمیدیم نزدیک پادگان دو کوهه ایم...... .... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
1514217219_885729220.mp3
3.34M
سلام بر راهیان نور . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور 💫 #سفرنامه روز موعود رسید کوله بار و بستیم و بعد از رد شدن از زیر قران مادر راهی مکان قر
💫 قدم گذاشتیم تو محیط دوکوهه محیطی که روزی منزلگاه تجهیز و سازماندهی نیروها بودو سراسر نشاط و زندگی در اون جریان داشت سریعا وارد خوابگاه ها شدیم و وسایل و گذاشتیم و راهی گردان تخریب شدیم مسافتی حدودا ۳ کیلومتری رو در دل شب گذروندیم سرباز میگفت وقتی تو دل شب حرکت میکنی باید ساکت باشی ، اروم قدم برداری ، هیچ حرفی نزنی کوچک ترین صدا از سمت شما باعث اگاه شدن نیروی دشمن از حضورتون میشه از دور نورهایی به چشم میخورد نزدیک تر شدیم حسینه گردان تخریب بود حسینیه ای که نام حضرت زهرا به خودش گرفته بود وارد شدیم راوی در حال روایت بود همیشه این حسینه حال و هوای عجیبی برای من داشت خاطرات دوسال پیش برام تداعی میشد گردان تخریب و روضه مادر ، اه از اشک ها و سوزهایش ، یاد همسفرانمان بخیر نور ملایم فانوس مقابل مرا از افکارم باز میگیرد تماس تصویری با زینب گرفتم تا حسینه گردان تخریب را ببیند با پایان صحبت های راوی ، مداحی میباره بارون روی سر مجنون بنی فاطمه پلی میشه دل تو دلم نیست برای زیارت شهدایی که اونجا بودن اروم اروم قدم بر میدارم پرچم امام حسین پشت مزار شهدا رنگ و بوی دیگری به محیط میدهد به خودم که میایم بالاسر مزار شهیدی ایستادم، مینشینم ، دستم را بر مزارش میگذارم هرچه میخواهم دعایی بخوانم زبانم نمیچرخد هرچه فکر میکنم نیاز هایم را بر زبان نه بلکه در فکر بیاورم نمیتوانم انگار به کلی عاجز شدم با تذکر خادمان برای خارج شدن از اونجا بلند میشوم نگاه اخرم را به شهدا میدوزم و میگویم زبان من که بسته شد شمارا به مادرتان حضرت زهرا قسم هرانچه صلاحم هست برایم بخواهید و دعا کنید از حسینه که خارج میشویم فردی با سینی شلغم از ما پذیرایی میکند شلغمی بر میدارم و جرعه ای اب مینوشم و راهی موقعیتی میشویم که در گذشته شهدا قبر کنده بودند و در ان به عبادت میپرداختند در یکی از قبر ها نشستم زیارت عاشورا را باز کردم شروع به قرائت کردم بقیه هم کاروانی ها مشغول نماز در قبر ها بودند هرکس به نحوی با انجا انس گرفته بود که سخن سرباز همراه رشته توسلات مارا پاره کرد خواهران ، واقعیتی را به شما بگویم ، اینجا محل اصلی عبادت شهدا و قبر های اصلی نیست و نمادین است اگر میخواهید قبر های اصلی را زیارت کنید دنبال من بیایید اما یادتان باشد دو دقیقه بیشتر فرصت ندارید انجا بمانید دنبال مرد راه افتادیم ، راه افتادن که نه گویی پرواز میکردیم به قبر اصلی رسیدیم یکی از همکاروانی ها سریعا قامت بست و مشغول نماز شد من نیز بی درنگ کفش هایم را دراوردم و پشت او و در گودی قبر ادامه زیارت عاشورا را به نیت مادرم خواندم و همانجا سجده کردم با تذکر مرد راهی اردوگاه شدیم دوباره مسیری ۳کیلومتری در پیش داشتیم نم بارانی که حالا مهمان صورت هایمان شده بود و هوایی بسیار گرم صدای زیارت عاشورای یکی از دوستانم مرا به او نزدیک کرد قدم میزدیم و باهم زیارت عاشورا میخواندیم قدم میزدیم و باهم سلام های زیارت عاشورا را زیر اسمون شب میخواندیم اسمون گویی همچون زمین به ما نزدیک بود با ابرهایی بسیار زیبا زیارت عاشورا که به پایان رسید دعای توسل را شروع کردیم حس و حال غیرقابل توصیفی بود ، انگار ان ثانیه ها لحظاتِ سرخوشیِ ما بود مسیر را طی کردیم و به حسینیه حاج همت رسیدیم حدود ساعت های یک شب بود که شام را خوردیم و به سمت خوابگاه قدم برداشتیم به امید شروع روزی معنوی چشمانم را بر هم گذاشتم ..... .... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
. شهدای حسینه گردان تخریب . #عکس_سفرنامه