eitaa logo
°•بنت الزهرا(س)•°
482 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
گر به زهرا (سلام الله علیها)برسد نامه ما ، نیست غمی ! هرکسی بچه ی بد را زده ، مادر💔نزده!..... ارتباط با ما👇🏼❤ https://daigo.ir/secret/656485449
مشاهده در ایتا
دانلود
ممنون از محبت هاتون تو ناشناس رفقا ببخشید پست های دیگه کمتر میزاریم انتن دهی سخت و شارژ کردن گوشی سخت تره فقط به سفرنامه میرسیم هستیم هنوز😂 چشم😂
°•بنت الزهرا(س)•°
یکم با ما مولودی گوش بدید تا سفرناما بزاریم😁 عیدتون مبارک♥️جوونای کانال
17.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 (ع) 💐صدای ترانه ی مهتاب می شنوم 💐صدای ملک شرف یاب می شنوم 🎙 👏 . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور 💫 #سفرنامه شب عاشورا امام حسین به جوونش علی اکبر میگه جلوم راه برو قد و قامتت و ببینم ب
💫 برای نماز صبح از خواب بیدار شدیم سرمای هوا به میزانی بود که اگر بگویم تا به حال ان را تجربه نکرده بودم اغراق نیست وضو گرفتم و نماز رو خوندم کیف دستیمو مرتب کردم ، یاد رزقی افتادم که خادمای اردوگاه عماریاسر بهمون داده بودن بازش کردم چقدر قشنگ بود و یبقی الله حین لا یبقی احدا خدا میماند ، هنگامی که کسی نمیماند چشمامو بستم و به عمق زیبایی این جمله فکر کردم معبودی که همیشه و همه جا یار و یاور من بوده و منی که هیچگاه شکرگزاری در خور نداشته ام سریعا وسایلم را جمع کردم و برای صبحانه رفتم محل خوابگاه تا محل صبحانه فاصله اندکی داشت در مسیر کفش هایم را چک کردم هنوز از شب قبل خیس بود و باید فکری برایش میکردم صبحانه حلیم بود اینقدر داغ بود که دستان سردمو گرما بخشید همه دنبال شِکر بودیم که روی حلیم بریزیم اما شکر خریداری نشده بود تعدادی از بچها در اب جوش و چایی قند اب میکردند و در حلیم میریختن من هم بدون شکر شروع به خوردن کردم طعم ان همچون طعم سوپ شیر بود و به جان میچسبید اینقدر هوا سرد بود که نبود شکر اهمیتی نداشت قاشق های اخر بودیم که شکر اوردند و حلیم را خوردیم مجدد به خوابگاه برگشتیم و وسایل هارا جمع کردیم منکه کفش هایم خیس بود ، کیسه فریزری بر هر دو پای خود کشیدم و سپس کفش پوشیدم خداحفظی اخر را با دوستان خادمم کردم ، فیلم ها و عکس های اخر را گرفتیم و سوار بر اتوبوس راهی نهرخین شدیم یاداوری خاطرات سال گذشته حس خوبی بهم میداد سال پیش وقتی رسیدیم نهرخین اعلام کردن تازه شهیدی تفحص شده و تربت خاک شهید رو بهمون دادن در دل گفتم ای کاش امسال هم شهید تازه تفحص شده داشته باشن تا تجدید بیعتی با شهدای غواص داشته باشم به نهرخین رسیدیم روایت گری شروع شد راوی میگفت اون زمان چون لباس غواصی کم بود به هر دو نفر یه لباس میدادن و بچها نوبتی اموزش میدیدن انقدر اب سرد بود یکی مسئول باز کردن زیپ لباس ها بود و زمانی که بچها از اب خارج میشدن زیپ لباس هارو براشون باز میکرد چون خودشون قدرت تکون دادن دست هاشونو نداشتن و انگار خون در بدنشون خشک شده بود یه وقتایی میشد یه گروه درحال استراحت بودن وقتی گروه درحال اموزش کارشون تموم میشد و برمیگشتن باید سریعا پامیشدن و لباس عوض میکردن و شروع به اموزش دیدن میکردن با خودم فکر میکردم چقدر کار سختی ، فکر اینکه خواب باشم و کسی بیدارم کنه و لباس های سرد و خیس رو به تن کنم و وارد اب بشم جزو محالات هست چقدر این جوونا برای ما زحمت کشیدن و چقدر ما قدر نشناسیم روایت به پایان رسید عکس یادگاری با دوربین کاروان و توسط عکاس کاروان گرفتم و به سمت دیگه ای از نهرخین رفتم راه خاکی که یک تابلو زیبا انجا بود ، با منظره اب که در پشت صحنه ان چشم نوازی میکرد توجهمو جلب کرد سریعا به انجا رفتم و چفیه سبز رنگ یکی از دوستان رو بر سر انداختم و عکس یادگاری گرفتم زیبا ترین عکسی که انداختم از نظر خودم همان است عکسی شبیه به عکس شهید فائزه رحیمی ای کاش عاقبتم هم همچون او رسیدن به درجه رفیع شهادت باشد فرصت بازدید تمام شد و به سمت موزه دفاع مقدس شهر خرمشهر رفتیم دیوارهای موزه که بر اثر اصابت گلوله تخریب شده بود همچنان باقی بود و چه صحنه غمناکی رو در مقابل چشمانم رقم میزد روایت شروع شد صحبت های راوی ادم رو عجیب در فکر فرو میبرد : دخترای من قدر چادراتونو بدونید این شهدا رفتن تا این چادرا رو سر شما بمونه شما مادرای اینده هستید بچهاتونو تو دامن خودتون بزرگ کنید بچهاتونو مهد کودک نفرستیدا اونجوری بچت قران خون نمیشه بچت نماز خون نمیشه وقتی بچه تو دامن مادر بزرگ شد میشه این شهدا چقدر صحبتای قشنگی بود تابه حال اینجوری به تربیت مادرانه فکر نکرده بودم غرفه به غرفه جلومیرفتیم تا اینکه راوی عوض شد راوی دوم از جان و دل درمورد خرمشهر صحبت میکرد و برجان مینشیند سخنی که از جان براید وقتی رسید به پیروزی خرمشهر با نوای مردانه اش شروع به خواندن کرد ممد نبودی ببینی شهر ازاد گشته خون یارانت پرثمر گشته یا با همان صدا ، اخبار پیروزی خرمشهر را بلند اعلام میکرد به گونه ای از خرمشهر صحبت میکرد که گویی مادری از فرزندش حرف میزند به عکس های ابادانی خرمشهر که رسید میگفت گوشیاتونو در بیارید عکس بگیرید دخترای من با گوشیاتون عکس بگیرید ما خرمشهر و ساختیم قشنگ ساختیم؟ دوستش دارید؟ خرمشهر خوشگل شد؟ آه که جقدر با این حس و حال باید گریست .... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
42.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨شهزاده علی اکبر (ع) مولودی خوانی ولادت حضرت علی اکبر (ع) «لبیک یاحسین» . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب میلاد پیامبر شده یا ایینه طلعت نورانی احمد؟؟؟ به سر دست حسین است و یا آمده از غار حرا باز محمد؟؟؟ ❤️😍 . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra