°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه به سمت حرم امام حسین حرکت کردیم شلوغی بین الحرمین زائران مشکی پوش امام حسین احساس حضور م
#سفرنامه
چشمانم به خادم حرم میافتد که با پر در دستش غبار از جا مهری های حرم میگیرد
چقدر دوست داشتم جای او باشم
شیرین را میبینم
دختری که در این سفر دوست و همراه هم شدیم
عراقی ها اورا شرلین صدا میکنند
به دنبال خادم دستمالی در دست دارد و جا مهریی را پاک میکند
او از من زرنگ تر بود
خواسته اش را بر زبان اورده بود
+شرلین ایا گذاشتند که این کارا انجام دهی؟
_اول قبول نمیکردند ولی گفتم نیت کرده ام
+دستمالت را به من میدهی
_بیا برای من هم دعا کن
دستمال را از شرلین میگیرم و به دنبال خادم راه میافتم
چقدر حس خوبی
خادم مایع شوینده راهم به من میدهد
مدام در دل نگرانم که ، نکند الان دستمال را از من بگیرد
نکند بگوید کافیست
جا مهری به جا مهری جلو میروم
اطراف را که نگاه میکنم دیگر خبری از خادم نیست
من ماندم و دستمال و مایع شوینده و تمام جا مهری های حرم
غیر قابل باور است
اشک چشمانم را میگیرد و ناخداگاه سرازیر میشود
به هق هق میافتم
مرا و خدمت در حرم امام حسین؟
این نتیجه کدام اعمالم هست
شایدم از دعای مادرانه ایست که همیشه بدرقه راهم بوده
نگاه و لبخند زوار حس شیرینی را به من هدیه میدهد
شروع به سخن با ارباب میکنم
تک تک کسانی که التماس دعا گفتند را نام میبرم
اعضای کانالم که حکم خانواده فاطمیه من را دارند دعامیکنم
به یاد صلوات ها و شب جمعه حرم میافتم
اشک هایم شدت میگیرد
خانم جان
مادرجان
این شب جمعه قرار بود مرا در حال خدمت در حرم پسرت ببینی؟
حالم را میبینی؟
نگاهم میکنی؟
سایه چادرت از سرم کم نشود ها
رزق کربلای هرساله ام گرفته نشود ها
دختری عراقی به شوق اینکه من عراقی بلدم و خادم حرم هستم سمتم می اید و سخنی میگوید
به او میگویم ایرانی هستم و متوجه صحبت هایش نمیشوم
دلم نمیخواد این لحظات تمام بشود
به دو دختری میرسم که کنار جا مهری ها تکیه داده اند
تا مرا میبینند کنار میروند
یکیشان خطاب به مادرش میگوید
میشود دستمال را از این خادم بگیرم و کمک کنم
خادم؟
من را میگوید؟مگر لیاقت خادمی دارم که اینگونه صدایم میکند
مادرش با پاسخی منفی اورا اندوهناک میکند
دولا میشوم و ارام در گوشش میگویم
دخترم
من ایرانیم دستمال را بگیر و تا کسی ندیده غبار از جامهری بروب
دخترک جا میخورد
با ترس میگوید من که چیزی نگفتم
با لبخندی به او میگویم ، نه چیزی نگفتی دستمال را بگیر برای من هم خیلی دعا کن
در حد یک دقیقه دستمال را به او میدهم و باز پس میگیرم
با شوق به مادرش میگوید
مادر مادر
خادم حرم ایرانی است
و باز هم خادم حرم؟باورم نمیشود که مرا میگویند
التماس دعایی گفته و میروند
دعاهایم تمام میشود
ولی دلم نمیخواد این لحظات بدون هیچ مکالمه ای بگذرد
دونه به دونه جامهری ها را با صلوات بر امام حسین غبار روبی میکنم
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین
شرلین می اید و با لبخندی مهربان خسته نباشید میگوید
خستگی معنایی ندارد
چند جا مهری که شکسته بود را هم درست میکنم و به ادامه کارم میرسم
زمان طولانی میگذرد
به جامهری های اخر نزدیک میشوم
مادرم به کنارم می اید و با لبخندی مادرانه میگوید
سلام علیکم خدام الحسین
چشمان اشکیم را پایین میاندازم و وجودم رو پر از سرور و شادی میگیرد
کم کم به جا مهری اخر میرسم
تمام دعاهایم را مجدد تکرار میکنم
قول زیارت کربلای فاطمیه را از ارباب میگیرم
دستمال اغشته به غبار حرم را به روی قلبم میگذارم
وچشمانم را برای لحظه ای میبندم
خدارا بابت این مدت که قطعا جزو عمرم حساب نمیشود شکر میکنم
دستمال و مواد شوینده را به خادمی که حالا منتظرم ایستاده میدهم
و برای او دعای خیر میکنم
اجرکم عندلله و اجرکم عندفاطمه الزهرا
با حالی غیرقابل توصیف راهی میشوم
شاید از نظر خودم در کل این ۱۶ روز همین خدمت حساب بشود و به جونم چسبیده باشد
#ادامه_دارد.....
#پارت_یازدهم
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور 💫 #سفرنامه با صدای اذان صبح چشم گشودم در تایم ۳۰ دقیقه نماز خواندم و حاضر شدم تا بقیه ح
#معجزه_نور 💫
#سفرنامه
تمامی این سفر برای من معجزه بود
معجزه نور
حتی قطع شدن ایتا
امروز که ۲۷ بهمن ماه هست و دو سه روز از سفر گذشته تعهد کاریی داشتم که به صورت مجازی داخل ایتا باید انجام میشد
منی که از قبل سفر ناراحت این موضوع بودم چون در یادمان ها انتن دهی ضعیف هست و از طرفی کار ، من رو از شهدا و حس و حال معنویم دور میکنه ، کل امروز رو با قطعی ایتا مواجهه شدم
و این اتفاق بهترین اتفاق ممکن بود
به شلمچه رسیدیم
حدودا اذان مغرب بود
زمین سرتاسر گل بود مانند فکه پا که بر زمین گذاشتم در گل فرو رفتم اما نه ان گل ، جنس این گل چسبناکه چسبناک بود مسیر ۱۰ دقیقه ای را حداقل در ۲۰ دقیقه میتوانستیم طی کنیم
گاها خودمان میرفتیم و کفش هایمان در گل جا میماند و دوباره برمیگشتیم برای پوشیدن کفش
بلاخره به محیط روایت گری حاج حسین رسیدیم
نمیدانم کلام این مرد چه جاذبه ای برایم دارد که به جای گوش های بدنم گوش های جانم به صحبت های او توجه میکند
وارد حسینیه شدیم
نمازم را خواندم و پای صحبت ها نشستم
حاج حسین میگفت :
انقدر برا شهدا قیافه نیاید که ما دوستون داریم
شما اومدید خونه شهدا یا شهدا خونه شما؟
اونا شمارو دعوت کردن
این عاشقه که معشوق رو دعوت میکنه خونش
اونان که شمارو دوست دارن و دعوتتون کردن
حاجی میگفت
شهدا هم کشف حجاب کردن ، میخواید قشنگ ترین کشف حجابو بهتون بگم
شهدا کشف حجاب منیت کردن
پا رو منیتشون گذاشتن ، یکی از شهدا کل قران و حفظ بود ، یه صفحش مونده بود همه میگفتن چرا اون یه صفحه رو حفظ نمیکنی تموم شه
در جواب میگفت ، اگر حفظ کنم همه میگن بهم حافظ کل قران نمیخوام دیده بشم با صدای بلند حاج حسین که خطاب به ما بود سرم را بالا اوردم
اما حالا چی؟ دعوا سر دیده شدنه ، همه میخوان که دیده بشن
چقدر این صحبت به جان مینشست
با خود زمزمه کردم
دنبال شهرتیم و پی اسم و رسم و نام
غافل از اینکه فاطمه گمنام میخرد
این شد که شهدا رو حضرت زهرا ، گمنام خرید...
#پارت_یازدهم
#ادامه_دارد....
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra